eitaa logo
💕به #سمت_خــﷲـــدا💕
5.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
88 فایل
👈حضورشمادرکانال باعث افتخارماست♥ . . ☑️با فورواردکردن مطالب درثواب آن شریک شوید♥ . . . مدیر 👉 @MoRTEzA01993👈
مشاهده در ایتا
دانلود
www.sahebzaman.org پایگاه فرهنگی صاحب الزمان 2.mp3
1.27M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 صفحه_209 ‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🗓 امروز پنجشنبه ↯ ☀️ ١٠ مهر ١٣٩٩ 🌙 ١٣ صفر ١۴۴٢ 🎄 ٠١ اکتبر ٢٠٢٠ 📿 ذکر روز : لا اله الا الله الملک الحق المبین 🍃🌸 بی گمان شیعیان ما، دل هایشان از هر خیانت، کینه و فریبکاری پاک است. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ✅ سبک زندگی امام رضا علیه السلام ✍نماز اول وقت: روشش این بود که بر خواندن نماز در اول وقت اصرار می کرد؛ به طوری که تأخیرانداختن بدون عذر نماز را جایز نمیدانست.۱ روزی در خراسان و هنگام نماز، امام به ابراهیم بن موسی فرمود: «اذان بگو.» او از امام اجازه خواست که صبر کند تا همراهان هم برسند. حضرت فرمود: «خدا تو را بیامرزد. نماز اول وقت را بدون عذر تأخیر نینداز و نمازت را اول وقت بخوان. » ابراهیم بی معطلی بلند شد و اذان گفت و آنها نماز را اول وقت خواندند.۲ راز تأکید بر خواندن نماز در اول وقت را چنین بیان می کرد: «مردم نماز را در سه حالت میخوانند: بعضی ها اول وقت، بعضی ها آخر وقت، بعضی ها هم بین اول و آخر وقت . آن کس که اول وقت نماز بخواند رضوان الله شاملش می شود . کسی که وسط وقت می خواند مشمول عفو خدا و آن کس که آخر وقت می خواند مشمول غفران الله می شود . مطمئناً اول وقت بهترین زمان است۳ 📚۱. فقه الرضا (ع)، ص ۷۱ 📚۲. بحار الانوار، ج۴۹، ص۴۹ 📚۳. فقه الرضا (ع)، ص ۷۱ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🎬کلیپ: دونَ حُسَين مُهْجَتي وَدَارِي(جان و مالم فدای امام حسین باد) 👤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_6028604843298392179.mp3
10.59M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 💠ویژه پیاده روے " " 🎙کربلا کربلا ما داریم میاییم (مداحی فارسی و عربی) 🚩 🚩 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 –آره خودشم گفت که دلیلتون به خاطر مذهبی نبودنش بوده. ولی اون حرفهایی زد که فکر می کنم اگه شما باهاش ازدواج نکنید کلا از مذهب و دین و شایدم مسلمونی ببُره. یه وقتهایی آدم باید به خاطر خدا نفسش رو زیر پا بزاره، به خاطر بنده ایی که تمام امیدش به خداست چادر رنگی‌ام را با وسایلی که مامان داده بودرا درکیفم جادادم. مامان سفارش کرد، سبزی تازه بخصوص تره و شلغم هم بخرم و توی سوپش بریزم. سعیده روبه روی یه سبزی فروشی نگه داشت گوشی‌ام دستم بود. سُرش دادم روی داشبوردو گفتم: – زود میام. پیاده شدم و خریدهایم را انجام دادم. وقتی نشستم داخل ماشین سعیده گفت: –خدارو شکر دیگه پات خوبه ها. نگاهی به پام انداختم. – آره، یه ترک جزیی بوده که الان می تونم راحت راه برم. ــ راستی برات پیام امد، چک کن ببین شاید آقای معصومی باشه، چیزی گفته باشه بگیری. گوشی را برداشتم و به صفحه اش نگاه کردم.ضربان قلبم بالا رفت. پیام را باز کردم. آرش نوشته بود: – میشه خواهش کنم فقط چند دقیقه با هم حرف بزنیم؟ اگه رودررو معذب هستید زنگ بزنم رو گوشیتون؟ سعیده نگاهش را از من گرفت و ماشین را روشن کرد. –آرشه؟ گوشی را داخل کیفم انداختم. – آره. ــ اون روز که باهاش حرف زدم به نظرم آدم بدی نیومد. منظورم اینه از اون آدما که ذات بدی دارند یا منطق ندارند نیست. دلم نمی خواست در موردش حرف بزنم تازه آرام شده بودم با فکر کردن به او دوباره بهم می ریختم. فقط با گفتن توکل به خدا، سکوت کردم. وقتی رسیدیم سعیده گفت: – خواستی برگردی زنگ بزن خودم میام دنبالت. ــ ممنونم سعیده. کمکم کرد تا خریدها را و عصا را از ماشین بردارم. کمیل وقتی در را باز کرد دیدم ماسک زده. لبخند پهنش حتی از پشت ماسک هم مشخص بود. خریدها را از دستم گرفت و گفت: – لیمو ترش داشتیم چرا خریدید. ــ اشکال نداره، لیمو ترش همیشه باید تو خونه باشه. زیادش ضرر نداره. چشمش به عصا افتادو گفت: – می ذاشتین می موند من که لازمش ندارم. –خدارو شکر که لازمش ندارید، ولی امانت رو باید به صاحبش داد. به طرف اتاق ریحانه رفتم و سری بهش زدم، خواب بود چادرم را عوض کردم وارد آشپز خانه شدم و اول اسفند دود کردم و پنجره آشپزخانه را باز گذاشتم تا هوا عوض بشه. کمیل سبزی را روی میز گذاشته بود پاکش می کرد. من هم به کمکش رفتم. – شما برید استراحت کنید خودم پاک می کنم. همانطور که سرش پایین بودگفت: –وقتی گفتید میایید، حالم بهتر شد. برای فرار از نگاهش گفتم: –برم آویشن دم کنم. راستی عسل دارید؟ ــ توی یخچاله. به نظرتون لیموترش هم توی دم نوشتون بریزم خوبه؟ ضرری نداشته باشه. کمی فکر کرد. – فکر نکنم مشکلی داشته باشه، ولی بازم از حکمیه خاتون بپرسید. با خنده رفتم و از اتاق گوشی‌ ام را آوردم و به مامانم زنگ زدم و پرسیدم، که گفت نه اشکالی نداره. گوشی را روی کانتر آشپزخانه گذاشتم و مشغول درست کردن، دم نوش و کمی فرنی برای ریحانه شدم. کمیل به کانتر تکیه زده بودو جرعه، جرعه دم نوشش را می خوردو تعریف می کرد که چقدر حس بهتری دارد. من هم در حال شستن سبزی بودم. با صدای گوشی‌‌ام هر دونگاهمان به طرفش کشیده شد. با دیدن اسم آرش رنگ از رخم پرید. احساس کردم تمام بدنم گر گرفت، ماتم برده بود و خیره به گوشی مانده بودم. کمیل خونسرد گفت: –من میرم استراحت کنم. ولی من فقط توانستم آب را ببندم. گوشی آنقدر زنگ خورد تا صفحه اش دوباره تاریک شد. بالاخره صدای گریه ی ریحانه مرا از بهت درآورد. به طرف اتاقش دویدم. با دیدن من چند لحظه ساکت ماندو بعد دوباره گریه کرد. تب نداشت. بغلش کردم و نشاندمش روی میز و فرنی که برایش درست کرده بودم با عسل بهش به خوردش دادم. بعد، کمی از دم نوش، توی شیشه شیرش ریختم با کمی عسل به دستش دادم. شروع کرد به مک زدن. سر حال تر شده بود. نزدیک غروب بود، سوپ آماده شده بود. باخودم فکر می کردم که برایش به اتاقش ببرم یا نه که با صدای زنگ آپارتمان حواسم به در چسبید. زهرا خانم بود. با یک کاسه شیر برنج دردستش. بادیدن من بغلم کرد. روبوسی کردیم و عید را به هم تبریک گفتیم. برایش ماجرای امدنم را توضیح دادم . با ناراحتی گفت: –راحیل جان، شرمنده کردی. وظیفه ی منه که به برادرم برسم. اما الان دوروزه خانواده شوهرم از شهرستان امدن. همش سرم به اونا گرمه، حتی نتونستم یه سوپ واسه کمیل درست کنم. الان یه ذره شیر برنج درست کردم گفتم بیارم هردوشون بخورند. نگاهی به قابلمه ی حاوی سوپ کرد. –بوی سوپت ساختمون رو برداشته ها. نگاهی به پام انداخت. – پات بهتر شده؟ ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 بله دیگه خوبه. بیایید براتون یه کم سوپ بکشم بخورید. ریحانه را از بغلم گرفت و بوسید. –ریحانه هم بهتر شده خدارو شکر. بعد چشمی چرخواند. – داداش کجاست؟ – توی اتاقشونن، فکر کنم خوابن. به طرف اتاق رفت و بعد از چند دقیقه امد. – یه کم از سوپ بده من به خورد ریحانه بدم. چیزی خورده؟ ــ بله، دوساعت پیش فرنی خورد. ــ قربون دستت راحیل جان. تو که میای این خونه جون می گیره و گرم میشه. خدا خیرت بده. برای ریحانه کمی سوپ کشیدم. عمه ی ریحانه اول کمی به رنگ سوپ نگاه کردو گفت: – چرا سوپت سبزه و زرده؟ رب نزدی؟ لیمو ترش برش زده را کنار دستش گذاشتم و گفتم: – نه، لیمو هم بریزید. بعد از ریختن لیمو با تردید کمی هم زدو چندقاشق از سوپ خوردوبالبخند گفت: – چقدر خوشمزس. حالا که فکر می کنم می بینم که رنگش هم خوبه. یک قاشق دهن ریحانه می گذاشت و یک قاشق خودش می خورد و مدام تعریف می کرد. طولی نکشید که کمیل به جمع ما پیوست و گفت: – بوی این سوپ خواب رو از سرم پروند. زهراخانم نگاه دل سوزانه ایی به برادرش انداخت وگفت: –الهی خواهرت بمیره، ببین با یه روز مریضی، داداشِ پهلوونم چطوری زیر چشم هاش گود افتاده. کمیل سر خواهرش رابه سینه اش چسباندوبامهربانی گفت: –نگو اینجوری قربونت برم. بادیدن این صحنه فقط خدا می داندکه چقدر دلم برای برادری که هیچ وقت نداشته ام تنگ شدوَچقدرآرزو کردم کاش آن لحظه جای زهرا بودم. برای کمیل سوپ کشیدم و فلفل سیاه را هم کنار بشقابش گذاشتم و گفتم: – حتما بریزید. حالا نوبت کمیل بود که تعریف کند. سوپ ریحانه که تمام شد. زهرا خانم گردنی دراز کردو گفت: – سوپت زیاده؟ با تعجب پرسیدم چطور؟ لبخندی زدوگفت: –اگه زیاد پختی یه کاسه برای مهمونام ببرم. از جایم بلند شدم و گفتم: – بله، واسه دوروزشون پختم، الان براتون می کشم. کاسه ایی بلوری پیدا کردم و برایش کشیدم و رویش را با جعفری خرد شده تزیین کردم و کاسه را داخل سینی گذاشتم. بعد از کلی تشکر، خداحافظی کردو رفت. دوباره کمی سوپ برای ریحانه ریختم و جای زهرا خانم روی صندلی نشستم و قاشق قاشق در دهانش گذاشتم. کمیل نگاه گذرایی به من انداخت و به طرف آشپزخانه رفت. ــاگه چیزی می خواستید، می گفتید من میاوردم. با یک بشقاب سوپ برگشت و گفت: –نمیارید دیگه، مجبورم خودم اقدام کنم. بشقاب را مقابلم گذاشت و ریحانه رااز بغلم گرفت و گفت: –لطفا با لیمو ترش و فلفل بخورید یه وقت شما هم سرما نخورید. بعد بشقاب ریحانه را برداشت تا بقیه ی سوپش را بدهد. تشکر کردم و همین که خواستم اولین قاشق رابه طرف دهانم ببرم گوشی ام زنگ خورد. صندلی کمیل کنارکانتر آشپزخانه بود. دستش رادراز کردو گوشی را برداشت وبه طرفم گرفت. وقتی چشمش به اسم آرش افتاد، سعی کرد خودش را بی خیال نشان بدهد. به خودم لعنت فرستادم که چرا دفعه ی پیش که زنگ زد، یادم رفت گوشی را سایلنت کنم. دکمه کنار گوشی را زدم تا صدایش در نیاید. لرزش ریز دستهایم را حس می کردم. اشتهایم کور شد. آرام آرام قاشق را داخل بشقاب می چرخواندم. ریحانه خودش رااز روی میز پایین می کشید دیگر سیر شده بود. ریحانه را روی زمین گذاشت و همان جور که سرش پایین بودگفت: – پسر خوبی به نظر میاد، شما هم که بهش علاقه داری، پس چرا جواب منفی دادی؟ با شنیدن حرفش یخ کردم، زبانم بند امد. او سرش پایین بودومن به او زل زده بودم. اینبار او قاشق داخل سوپش می چرخواند. حرکاتش و غرق بودن در افکارش، مرا یاد روزهایی انداخت که بغض داشتم و نمی توانستم غذا بخورم ولی باید می خوردم. در همین فکر بودم که قاشقش را با اکراه بلند کرد و به طرف دهانش برد و سنگین نگاهم کرد. آنقدر سنگین که چشم هایم طاقت نیاوردند و خیلی زود از این بار شانه خالی کردندوخودشان را به طرف پایین سُر دادند. انگار نگاهش هزارتا حرف داشت ولی من هیچ کدام را نتوانستم بخوانم، شاید چون نمی فهمیدمش. ولی او تنها حرفم را، از چشمهایم خواندو لبخند تلخی زدو گفت: – بهم زنگ زد. اونجور که زهرا می گفت، امده دم در خونه باهام حرف بزنه وقتی گفتن نیستم، مسافرتم، از شوهر خواهرم تونسته شماره موبایلم رو بگیره. مثل این که بهش گفته کارش خیلی واجبه و از این حرف ها... سرش را پایین انداخت و قاشقش را کناربشقابش گذاشت وصاف نشست ودستهایش را روی سینه اش جمع کرد. – وقتی زنگ زداولش گرم سلام و احوالپرسی کرد و بعد از کلی مقدمه چینی، یه جورایی خواست باهاتون صحبت کنم و ازتون بخوام بیشتر فکر کنید. البته اینم گفت که بارها ازتون خواسته که باهاش حرف بزنید ولی شما قبول نکردید و اونم مجبوره که به دیگران متوسل بشه. بعد آرام‌تر ادامه داد: –معلوم بود حالش خیلی بده به نظر منم باهاش صحبت کنید. با شنیدن این حرف ها ازدست آرش عصبانی شدم، چرا این کار رو کرده بود. سعی کردم خودم را کنترل کنم و با صدایی که از ته چاه درمی آمد گفتم: ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🎬کلیپ : احادیث مهم در مورد مسواک زدن 👤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 امام صادق علیه السلام: حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بخشنده است و مال را به وفور می‌بخشد، بر مسئولان و کارگزاران بسیار سخت‌گیر، و بر فقرا و ضعفا رئوف و مهربان است. (الملاحم و الفتن ص ۱۳۷) 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ⁉️دستور تخریب پناهیان؛ چرا؟! 👈 شاید مهم‌ترین سخنرانی استاد پناهیان و شروع تخریب‌ها رو بشه سخنرانی ایشون درباره ترور سپهبد قرنی به دست لیبرال‌ها و فرزندان معنوی بازرگان و انتقاد از شورای شهر تهران در نامگذاری خیابانی به اسم بازرگان دونست! پ.ن: بنا بر بسیاری از شواهد، گروهک فرقان که سپهبد قرنی را ترور کردند، شاخه نظامی سازمان مجاهدین (فرزندان عزیزِ بازرگان!) بودند. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌷حضرت علی علیه السلام: بهترين خنده ، تبسّم است. 📗غررالحکم: ۴۹‌۶۴ 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ⭐️در ایـن شب 🍃🌸زیبـای پاییزی ⭐️از خـدای مهربان 🍃🌸بـراتـون ⭐️یک حس قشنگ 🍃🌸یک شـادی بی دلیل ⭐️یک نفس عطر خــدا 🍃🌸دنیا دنیا آرزوهای خوب ⭐️و آرامش خواستارم 🍃🌸شبتون بخیر ⭐️آرامش شب نصیبتون 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❣️ ❣️ خیمہ زدی بہ چادر خاکے ِ مادرٺ تا درس نوکری بدهے بر تبار ما ای ڪاش با دعای شما تا خدا رویم همراه تو زیارت ڪربلا رویم 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🍃🌸شروع روزی پُر برکت با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌸 🍃 (🌸)اللّهُمَّ ✨(🌸)صَلِّ ✨✨(🌸)عَلَی ✨✨✨(🌸)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌸)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(🌸) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌸)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(🌸)فَرَجَهُمْ ✨✨(🌸)وَ اَهْلِکْ ✨(🌸)اَعْدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِین 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
www.sahebzaman.org پایگاه فرهنگی صاحب الزمان 2.mp3
1.27M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 صفحه_210 ‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🗓 امروز جمعه ↯ ☀️ ١١ مهر ١٣٩٩ 🌙 ١۴ صفر ١۴۴٢ 🎄 ٠٢ اکتبر ٢٠٢٠ 📿 ذکر روز : اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃🌸 هر کس کینه را از خود دور کند، قلب و عقلش آسوده می گردد. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌