eitaa logo
گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
971 دنبال‌کننده
670 عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 امام زمان فرمودند به پدرت بگو انقدر غُر نزند! پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند... اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود... پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا سخنش را اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی... از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد، جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار،ذغال و بود و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم... آنقدر پیش خدا دستِ تو باز است آقا لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی... 📚 برداشتی از سخنان شیخ مجید احمدی ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در این شب زیبـا ✨آرزو مے ڪنم 💫همه خوبے هاے دنیا ✨مال شماباشه 💫 شبتون بخیردرپناه خدای مهربون @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۴۰۲/۹/۱۷ 🌼 آدم هاے خوب 🌻 مثل عطرهاےِ خوب مے مانند 🌼 به قدری خوب هستند ڪه همیشه 🌻 یادشون به آدم حسِ خوبے مےدهد 🌼 حتی اگر از این آدم ها دور باشی... 🌼 این گل‌های زیبا تقدیم به شما 🌻 سلام صبح آدینه تون گلباران و زیبا @Golchintajrobeh 🎬
🔸یکی از سرداران(سردار احمد رادان) ناجا نقل می کند: چند سال پیش در پرواز به مشهد مقدس اتفاقی، با خبر شدم که حضرت آیت الله العظمی بهجت (رحم‍ةالله) نیز همسفر ماست. خوشبختانه توفیق حاصل شد که در صندلی پشت سر ایشان قرار گرفتم. خصلت اصفهانی بودنم گل کرد و فرصت را مغتنم شمردم و به ایشان عرض سلام کردم و گفتم حضرت آقا شما یک چیزی به ما یاد بدهید که در عین اینکه کم باشد اما زیاد به درد بخورد و منفعت فراوانی داشته باشد. ایشان بر روی تکه کاغذی جمله ای نوشتند و به آقازاده ی خود دادند تا به ما بدهند. من آن کاغذ را هنوز با خود دارم. ایشان نوشته بودند: در هر حال زیاد بفرستید. 📚 صلوات سرود آسمانی ص۴۹ 🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃 ❤️✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد ❤️✨وَآلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢جوراب بپوشان شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.🌺 @Golchintajrobeh 🎬
💢وصیتنامه مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود،کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: "تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران" اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟ برادر زاده او تصمیم گرفت..آن را اینگونه تغییر دهد:«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.» خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد: "تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط هیچ برای فقیران " خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد وآن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادرزاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران.»پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران.» نتیجه : به واقع زندگی نیز این چنین است‌ او نسخه‌ای از هستی و زندگی به ما می‌دهد که درآن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به روش خودمان آن را نقطه‌گذاری کنیم از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست! سعی کنیم برای زندگی خود آنطور نقطه گذاری کنیم که خدا می خواهد .... @Golchintajrobeh 🎬
هدایت شده از گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
هیچ شبی💫 پایان زندگی نیست از ورای هر شب دوبارہ خورشید طلوع میڪند🌸🍃 و بشارت صبحی دیگر میدهد این یعنی امید هرگز نمی‌میرد شبتون بخیر ودر پناه حق @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بر میم محمد و ✨جمالش صلوات 🌺بر عین علی و ✨ذوالفقارش صلوات 🌺بر دسته گل ✨شاخه طوبی زهرا 🌺قائم به محمد وكمالش صلوات 🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 سلام صبح زیباتون بخیر و سلامتی 🌺 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
. . ✍شنیدید میگن قبل از ظهور حضرت ، بایستی تکلیف و خطِ خودشونو مشخص کنن...🤔 چون زمان ظهور ، وقت آموزش دادن و آموزش دیدن نیست ❌ زمان ظهور ، عرصه عرصه ی عملیات و کارِ و جهادِ پس حواسمون باشه 🔍⬇️⬇️⬇️ ✨در سوره توبه آیه ۷۱ خدای متعال شش صفت از صفات مختص مومنین رو نام میبرند از جمله 🌟 و 🌟 و معصوم عليه السلام مي فرمايند:👇👇 هرکس به و ايمان ندارد ، دين ندارد🚨 (الزهد النص ص ۱۰۷) ⬅️ اينكه امام راحل (ره) در تحريرالوسيله صريحاً مي گويند:👇 کسي که عمداً و را ترک کند، است و از دایره ایمان خارج است🚨 با این حساب به منم میشه مومن گفت ؟!؟!☹️ آیا منم میتونم سرباز و نوکرِ (عج) باشم؟!؟!🥺 یا نه ... نه تنها سرباز نیستم😥 بلکه سربار و مانع ظهورشونم و اون دنیا پای من بیشتر از بقیه گیرِ😭💔 @Golchintajrobeh 🎬
هدایت شده از گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
بهتر است در روز شروع قمر درعقرب سه مرتبه ، دعای حوقله سبعه را بخواند👇 بسم الله الرحمن الرحیم، لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ الاّ بِاللهِ اُفرِّجُ بِها کُلِّ کُربَهِ لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بِالله اُحِلُّ بِها کُلِّ عُقدَهِ، لا حَولَ و لا قُوَّهَ الاّ بِالله اَجلو بها کلّ ظلمه، لا حول و لا قُوَّهَ اِلاّ بِالله؛ اَفتَحُ بِها کُلِّ باب، لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بالله اَستَعینُ بِها عَلى کُلِّ شِدَّهِ و مُصیبَهِ، لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بِالله اَستَعینُ بِها عَلى کُلِّ اَمرِ یَنزُلُ بی، لا حَولَ و لا قُوَّهِ الاّ بِالله اَعتَصِمُ بِها مِن کُلِّ مَحذُور اَحاذِرهُ . اَسئَلُکَ یا رَبِّ اَن تُصَلِّیَ عَلى محمّد و آل محمد و أهلِ بَیتِهِ الطّاهِرین بِخَفیِّ لُطفِکَ یا ذاالجَلالَ و الاِکرام، آمین آمین یا ربّ العالمین. ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢پزشکی بزرگ با زندگی سخت یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه می فرستاد، خدمتکار خانه اش شخصی به نام ابوالقاسم را نیز به همراه فرزندانش می فرستاد تا مراقب آنها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه می برد و همان جا می ماند تا مدرسه تعطیل میشد و دوباره آنها را به منزل میبرد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل میکردند یک کالج آمریکایی یعنی همان دبیرستان البرز بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود.دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است!" القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم. دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او به علت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت. و این شخص کسی نیست جز دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک متخصص ایران و بنیانگذار دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران ، و جالب این است که این مرد بزرگ تا سن ٣٩ سالگی تنها تحصیلات ابتدایی داشت! @Golchintajrobeh 🎬
💢داستانک پسرک از مادرش پرسید:چرا گریه میکنی؟ مادرش به اوگفت:چون من یک زن هستم. پسر گفت:من نمیفهمم! مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت:عزیزم؛تو هیچ گاه،نخواهی فهمید. پسرک نزد پدرش رفت و گفت:پدر!چرا مادر همیشه گریه میکند؟اوچه میخواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش رسیداین بود:همه ی زن ها گریه میکنند؛بدون هیچ دلیلی! پسرک از جواب پدرش هم قانع نشد و هنوز از اینکه چرا زن ها خیلی راحت به گریه می افتند،متعجب شده بود. یک بار درخواب دید که دارد با خدا صحبت میکند.از خداپرسید:خدایا!چرا زن ها این همه گریه میکنند؟ خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه ای آفریدم.به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند بار همه دنیا را به دوش بکشد. به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان هارا تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش ازاو کاربکشند ،او به کارش ادامه دهد. به او احساسی داده ام تا همسرش را دوست بدارد،از خطاهای اوبگذرد وهمواره در کنار او باشد. وبه او اشکی داده ام تا هر هنگام خواست،فرو بریزد.این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند. زیبایی یک زن در لباسش،موها و یا اندامش نیست،زیبایی زن را بایددر چشمانش جست و جو کرد....... @Golchintajrobeh 🎬
. امشب برا شادی دل همه اوناییکه غم دارن و بغض کردن سه تا صلوات هدیه کن 📿 شبتون آروم 🤚 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیدوارم حال خوبت قشنگ ترین تکرار هر روزت باشه 🤍 سلام صبح بخیر 🌺 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بدون تعارف با پرستاری که بعد از بازنشستگی، ۲۰ سال بدون حقوق در آسایشگاه سالمندان کار کرد. @Golchintajrobeh 🎬
🔍 ‏در سادگی و بزرگی همین بس که: بعد از ۲۲سال از آخرین حضور فیدل کاسترو رهبر کوبا تو این اتاق، رئیس جمهور کوبا داخل اتاقی شده که فقط رنگ مبل ها تغییر کرده نه خود مبل!! @Golchintajrobeh 🎬
محبت کردن خوب نیست، لازم است‼️ ❤️محبت‌کردن در سیره نبوی و اهل بیت عليهم صلوات الله، بسيار دیده شده است. به طور مثال وقتی مردی به پیامبر اکرم (ص) گفت: هرگز بچه‌ها را نبوسیده‌ام. زمانی که رفت، پیامبر (ص) فرمود: «نزد من این مرد اهل آتش است»🔥😱 😘همچنین در روایت دیگری هم آمده پیامبر،‌ امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را بوسید.😍 مردی که آنجا بود، گفت: من ۱۰ اولاد دارم و تاکنون هیچ کدام آن‌ها را نبوسیده‌ام. پیامبر فرمود: «تقصیر من نیست اگر خداوند رحمتش را از تو دریغ کند»😰 ✍در نتیجه اصلا نباید از محبت کردن به بچه ها ابا کرد، حضرت محمد صلی الله علیه و آله که تمام ما سوی در ارزش و قدر و منزلت خاک پای او هم نیستند، اینطور به بچه ها توجه و محبت داشتند، ما که جای خودمان! @Golchintajrobeh 🎬
🏴 🔴 وصیت تکان دهنده امام رضا(ع) به عبدالعظیم حسنی شیخ مفید در کتاب اختصاص صفحه ۲۴۷ از عبدالعظیم حسنی (سلام‌الله‌علیه) روایت کند که امام رضا (صلوات‌الله و سلامه‌علیه) به وی چنین وصیت فرموده است: ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و با آنان بگو: ♦️راهی برای شیطان نگذارند که بر نفس آنان چیره شود و آنان را فرمان بده: به راستی در گفتار، به ادای امانت، به خاموشی و دخالت نکردن در اموری که به آنان مربوط نیست، به شتافتن سوی یکدیگر، به رفتن به دیدار یکدیگر، که این‌ها وسیله‌ای است برای نزدیکی به من. ♦️نیز فرمان بده: تا خود را درگیر نکنند، چندان که بخواهند تا یکدیگر را بدرند؛ من با خود عهد کرده‌ام که هرکس چنین کند، و یکی از دوستان مرا به خشم آورد، از خدا بخواهم تا در دنیا او را به درشت‌ترین عذاب گرفتار کند و در آخرت از زیان‌کاران باشد. ♦️نیز آنان را آگاه کن که: خداوند بر نیکوکار آنان بخشیده است، و از بدکار آنان درگذشته است، مگر آن انسان بدکاری که به خدا شرک ورزد، یا یکی از دوستان مرا بیازارد، یا در دل بدی او را بخواهد؛ که خداوند چنین کسی را هرگز نبخشاید، مگر آن که از کردارش دست بردارد. اگر او بازگشت، خدا نیز ببخشاید، و گر نه، روح ایمان را از دلش بیرون کند، و بدین سان از حوزه‌ی ولایت من خارج شود، و او را از ولایت ما بهره‌ای نباشد. … به خدا پناه می‌برم @Golchintajrobeh 🎬
هدایت شده از گلچین تجربه ✍ 📚 🎬
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید شبتون بخیر 🌺 خدا نگهدارتان🌸 @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴درس عبرتی که پسر تاجر گرفت 🍁تاجر ثروتمندی بود كه فقط یک بچه داشت و این بچه پسری بود خیلی نااهل و بی خیال. همیشه خدا دنبال كارهای بد می رفت و با كسانی رفاقت می كرد كه نه به درد دنیا می خوردند و نه به درد آخرت. پدرش هر چه نصیحتش می كرد با رفقای ناباب راه نرو, فایده نداشت. با این گوش می شنید و از آن گوش در می كرد. تاجر خیلی غصه می خورد و مرتب می گفت این پسر بعد از من به خاک سیاه می نشیند. 🍁یک روز تاجر هزار اشرفی تو سقف اتاقی قایم كرد و رفت به پسرش گفت «پسر جان! بعد از من اگر به فلـاكت افتادی و روزگار آن قدر به تو تنگ گرفت كه خواستی خودت را بكشی, یک تكه طناب بردار برو تو فلـان اتاق, بنداز به حلقة وسط سقف؛ بعد برو رو چارپایه, طناب را ببند به گردنت و چارایه را با پایت كنار بزن. این جور مردن از هر جور مردنی راحت تر است. 🍁پسر تاجر بنا كرد به حرف پدرش خندیدن. در دلش گفت «پدرم دیوانه شده. مگر آدم عاقل خودش را می كشد كه پدرم درس خودكشی به من می دهد؟» این گذشت و مدتی بعد تاجر از دنیا رفت. پسر تاجر شروع كرد به ولخرجی, پولی را كه پدرش در طول یک عمر جمع كرده بود، در طول یک سال به باد فنا داد و افتاد به جان اسباب خانه. امروز قالی را فروخت؛ فردا نالی را فروخت و یک مرتبه دید از اسباب خانه چیزی باقی نمانده و شروع كرد به فروختن كنیز و غلـام. یک روز كاكانوروز را فروخت و روز دیگر دده زعفران را و یک وقت دید در خانه اش نه چیز فروختنی پیدا می شود و نه چیز گرو گذاشتنی. 🍁پسر تاجر مانده بود از آن به بعد چه كند كه رفقاش پیغام دادند ،امشب در فلان باغ مهمان تو هستیم. سور و سات را جور كن وردار بیار آنجا. پاشد هر چه تو خانه گشت چیز قابلی پیدا نكرد كه ببرد بفروشد. رفت پیش مادرش، شروع كرد به گریه و گفت امشب باید مهمانی بدهم و آه در بساط ندارم كه با ناله سودا كنم و آبرویم پیش دوست و دشمن بر باد می رود. 🍁مادر دلش به حال پسر سوخت و النگوی طلـایش را برد گرو گذاشت و پولش را داد خوردنی خرید و هر طوری بود سور و سات مهمانی پسرش را جور كرد و آن ها را در بقچه ای بست و داد به دست پسرش. پسر خوشحال شد. بقچه را ورداشت و به طرف باغی كه رفقاش قرار گذاشته بودند راه افتاد. در بین راه خسته شد. بقچه را گذاشت زمین و رفت نشست زیر سایة درختی كه خستگی در كند و باز به راه بیفتد. در این موقع سگی به هوای غذا آمد سر كرد تو بقچه. پسر تاجر سنگی انداخت طرف سگ. سگ از جا جست و بند بقچه افتاد به گردنش. پسر تا این را دید از جا پرید و سرگذاشت به دنبال سگ و آن قدر دوید كه از نفس افتاد؛ ولی به سگ نرسید. 🍁با چشم گریان و دل بریان رفت پیش رفقاش و حال و حكایت را گفت. همه زدند زیر خنده؛ پسر را دست انداختند و حرفش را باور نكردند. بعد هم رفتند غذا تهیه كردند. نشستند به عیش و نوش و پسر را به جرگة خودشان راه ندادند. اینجا بود كه پسر تاجر به خود آمد. فهمید ثروت پدرش را به پای چه كسانی ریخته و تصمیم گرفت خودش را بكشد و از این زندگی نكبتی خلـاص شود كه یک مرتبه یادش افتاد به وصیت پدرش كه گفته بود اگر روزگار به تو تنگ گرفت و خواستی خودت را بكشی, برو از حلقة وسط فلـان اتاق خودت را حلق آویز كن. 🍁پسر در دلش گفت «در زندگی هیچ وقت به پند و اندرز پدرم گوش نكردم و ضررش را چشیدم؛ حالـا چه عیب دارد به وصیتش عمل كنم كه لـا اقل در آن دنیا كمتر شرمنده باشم.» برگشت خانه؛ طناب و چارپایه ورداشت رفت تو همان اتاق و همان طور كه پدرش وصیت كرده بود, رفت رو چارپایه, طناب را از حلقة وسط سقف رد كرد و محكم بست به گردنش و با پا زد چارپایه را انداخت. 🍁در این موقع, حلقه و یک خشت از جا كنده شد. پسر افتاد كف اتاق و از سقف اشرفی ریخت به سر و رویش. پسر تاجر تا چشمش افتاد به آن همه اشرفی فهمید پدرش چقدر او را دوست می داشت و از همان اول می دانست پسرش به افلاس می افتد و كارش به خود كشی می كشد. 🍁پاشد اشرفی ها را جمع كرد و رفت پیش مادرش. دید مادرش زانوی غم بغل كردن و نشسته یک گوشه. پسر یک اشرفی داد به او و گفت «پاشو! شام خوبی تهیه كن بخوریم.» مادرش خوشحال شد. گفت «این را از كجا آوردی؟» پسر گفت «بعد از آن همه ندانم كاری, خدا می خواهد دوباره كار و بارمان را رو به راه كند؛ چون سرد وگرم روزگار را چشیده ام و از این به بعد می دانم چطور زندگی كنم و دوست و دشمن را از هم بشناسم.» 🍁مادرش گفت «الهی شكر كه عاقبت سر عقل آمدی. حالـا بگو ببینم این اشرفی را از كجا آورده ای و این حرف ها را كی یادت داده.» پسر گفت «این اشرفی را پدرم داده به من و این حرف ها را هم پدرم یادم داده.» مادرش گفت «سر به سرم نگذار؛ پدرت خیلی وقت است رحمت خدا رفته.» پسر همه چیز را برای مادرش تعریف كرد و قول داد زندگیشان را دوباره رو به راه كند و به صورت اول برگرداند. @Golchintajrobeh 🎬 👇👇👇ادامه
🍁پسر تاجر صبح فردا راه افتاد رفت هر چیزی را كه فروخته بود پس گرفت آورد خانه. بعد رفت حجرة پدرش را تر و تمیز كرد و مشغول تجارت شد. رفقای پسر وقتی فهمیدند زندگی او رو به راه شده, باز آمدند دور و برش را گرفتند. پسر تاجر دوباره با آن ها گرم گرفت و یک روز همه شان را به نهار دعوت كرد و قرار گذاشتند به همان باغ قبلی بروند. 🍁روز مهمانی, پسر تاجر دست خالی به باغ رفت و گفت : رفقا! امروز آشپز ما مشغول گوشت كوفتن بود و می خواست برای نهارمان كوفته درست كند كه یک دفعه موش آمد گوشت و گوشت كوب را ورداشت و برد. 🍁یكی گفت «از این اتفاق ها زیاد می افتد! هفتة پیش هم آشپز ما داشت گوشت می كوبید كه موش آمد گوشت كوب و هر چزی كه آن دور و بر بود ورداشت برد تو سوراخش.» دیگری گفت «اینكه چیزی نیست! همین چند روز پیش موش آمد تو آشپزخانة ما و هر چه دم دستش آمد ورداشت و برد. آشپز خواست زرنگی كند و موش را بگیرد كه موش یقة آن بیچاره را گرفت و كشان كشان بردش تو سوراخ و هنوز كه هنوز است از او خبری نیست. حالـا دیگر زنده است یا مرده, خدا می داند. 🍁پسر تاجر این حرف ها را كه شیند, گفت «پس چرا آن روز كه من گفتم سگ بقچه ام را برد هیچ كدامتان باور نكردید و من را در جمع خودتان راه ندادید؟» رفقای پسر جواب ندادند و بربر نگاهش كردند. پسر گفت «بله! آن روز كه من بیچاره بودم, حرف حقم را باور نكردید. اما امروز كه مال و منالی به هم زده ام حرف دروغم را قبول كردید و برای دلخوشی من این همه دروغ شاخدار سر هم كردید. 🍁شما پندی به من دادید كه تا روز قیامت فراموش نمی كنم. بعد راهش را گرفت رفت نشست تو حجره اش و به قدری دل به كار داد كه كارش بالـا گرفت و ملک التجار شهر شد. @Golchintajrobeh 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗زیباترین نگاه خدا 💫تا طلـوع بامدادان 🌸حافظ و همراه همیشگی شما باد🌸 💫شب تان زیبا 💗و در پناه الطاف بیکران حق شبتون بخیر 🌙 ✍ @Golchintajrobeh 🎬 ─━━━━⊱🎁⊰━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات ناب🌸 همراه با دنیایی از آرامش خیال🌸 و خوشبختی وموفقیت🌸 برای تک تک شما دوستان صمیمی🌸 آرزومندم🌸🙏🌸 امروزتون به زیبایی گل🌸🍃 ✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢داستان_واقعی 🌸یک روز صبح سرد در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی 8 ساله بودم. لباس هایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم. من برادر بزرگتر بودم. مادرم از سرطان سینه رنج میبرد. تا اینکه آنروز صبح نفس کشیدنش کم شد. اشک در چشمانش جمع شد. نمیدانست با ما چه کند. سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیل. مادرشان هم که اکنون رو به مرگ است. دم گوشم به من چیزی گفت، او گفت که تو باید از برادرو خواهرت مراقبت کنی. من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم. سریع بلند شدم تا پزشکی بیاورم. نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند. رفتم التماسشان کردم. می‌خندیدند و می‌گفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد. آنقدر التماس کردم آنقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت. چند دارو که نمیدانستم چیست از آن جا دزدیدم و دویدم. آن هاهم دنبال من دویدند. وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند. دستانم لرزید و برادر کوچکم گفت مادر نفس نمیکشد آدلف! شل شدم، دارو ها افتاد آرام آرام به سمتش رفتم. وقتی صورت نازنینش را لمس کردم آنقدر سرد شده بود که دیگر کار از کار گذشته بود. یهودیان وارد خانه شدند و مرا به زندان کودکان بردند. آنقدر مرا زدند که دیگر خون بالا میاوردم. وقتی بعد چند روز آزاد شدم دیدم خواهرو برادر کوچکم نزد همسایه ما هستند. همسایه مادرم را خاک کرده بود. دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم. کارم شب و روز درس خواندن و گدایی کردن بود، چه زمستان چه بهار چه ... وقتی رهبر آلمان شدم اولین جایی را که با خاک یکسان کردم همان درمانگاه مونیخ بود. سنشان بالا رفته بود و مرا نمیشناختند. اما هم اکنون من رهبر کشور آلمان بودم. التماسم میکردند، دستور دادم زمین را بکنند و هر 6 نفر را درون چاله با دست و پای بسته بیاندازند و چاله را پر کنند. تمنا میکردند و میگفتند ما زن و بچه داریم. آنقدر بالای چاله پر شده ماندم تا درون خاک نفسشان بریده شود و این شد شروع کشتار میلیونی.. خاطرات کودکی نبرد من 1941 با کودکان به مهربانی رفتارکنیم، آنان ازما الگو میگیرند اگرالگوی خوبی باشیم، جهانی در آرامش خواهیم داشت. @Golchintajrobeh 🎬 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃