💢من هم... نیستم
فردی بـه پزشک مراجعه کرده بود. در حین معاینه، یک نفر بازرس از راه میرسه و از پزشک میخواد کـه مدارک نظام دکتری شو ارائه بده. پزشک بازرس رو بـه کناری میکشه و پولی دست بازرس میزاره و میگه: من پزشک واقعی نیستم. شـما این پول رو بگیر بی خیال شو. بازرس کـه پولو میگیره از در خارج میشه.
مریض یقه بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه. بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از پزشک قلابی شکایت کنی. مریض لبخند تلخی میزنه و میگه: اتفاقا من هم مریض نیستم و فقط اومده بودم گواهی بگیرم نرم سرکار!
#من_نیستم
#پزشک
#بیمار
#بازرس
✍ @Golchintajrobeh 🎬
🥀سلام بر همه اسیران خاک
و هوشیاران حقیقی
🥀سلام بر تمامی یارانی که رفتند
و چشم در گرو اعمال ما دوخته اند تا
شاید هدیه ای دریافت کنند😔
🥀خداوندا🙏
تمامی عزیزان خفته در خاک را به
کرمت بیامرز 🙏
🥀و ما را تا نیامرزیده ای
از این دنیای فانی مبر🙏
🥀به یاد اسیران خاک
و پدران و مادران آسمانی ✨
فاتحه وصلوات
#فاتحه
#اسیران_خاک
✍ @Golchintajrobeh 🎬
هیچ شبی💫
پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند🌸🍃
و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امید هرگز نمیمیرد
شبتون بخیر ودر پناه حق
#شب_بخیر
✍ @Golchintajrobeh 🎬
آدینه تون به طراوت شبنم🌸🍃
وبه شادابی وزیبایی گلها🌸🍃
در زندگی هیچ چیز
مهم تر از این نیست
که قلباً در آرامش باشیم🌸🍃
الهی همیشه قلبتون
پـر از عشــق و آرامش باشـه🌸🍃
#آدینه
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢پدر من زودتر به بهشت میرسد
ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟
فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است .!
#پدر
#بهشت
✍ @Golchintajrobeh 🎬
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ می ترسم آقا تشریف بیارند
و گله کنند ...
📞 تماس تلفنی ضبط شده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مؤیدی و حجت الاسلام والمسلمین عالی
⚠️ این مکالمه با رضایت حجت الاسلام والمسلمین عالی منتشر خواهد شد...
#امام_زمان
#ظهور
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢زنگ فلسفه
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد
سپس از شاگردان خود پرسید که ، آیا این ظرف پر است ؟ و همه دانشجویان موافقت کردند
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد
سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند
او یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند : بله
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کردو گفت : در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم! همه دانشجویان خندیدند
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت : حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست
توپ های گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند ( خدا ، خانواده تان ، فرزندانتان ، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان )
چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند ، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان ، خانه تان و ماشین تان
ماسه ها هم سایر چیزها هستند مسایل خیلی ساده.
پروفسور ادامه داد : اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان
اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه
به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین
با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابی ها هست همیشه در دسترس باشین
اول مواظب توپ های گلف باشین چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند
موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین بقیه چیزها همون ماسه ها هستند
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت : خوشحالم که پرسیدی
این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست
همیشه در زندگی شلوغ هم جایی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست
#زنگ_فلسفه
#دوست
✍ @Golchintajrobeh 🎬
🔹میخوام براتون قصه یکی از زنان خانهدار رو تعریف کنم، یه نفر از میلیونها! خانم خونه ۸ ساله که با آقای خونه ازدواج کرده و یه دختر ۶ ساله و یه پسر ۲ داره. خانم خونه هر روز صبح زودتر از همه بیدار میشه، صبحانه رو آماده میکنه. ظرفها رو میشوره، جارو میکنه، به تکالیف دخترش رسیدگی میکنه، پسرش رو حمام میکنه، خرید میکنه، ناهار رو آماده میکنه و...
🔸آقای خونه تو محل کارش داره کارهاش رو انجام میده، خانم خونه باید همه خستگیهاش رو قبل از اینکه شوهرش رو ببینه قورت بده! ساعت ۷ آقای خونه میرسه خونه مثل یه قهرمان که از صبح رفته به جنگ غول بزرگ زندگی و حالا از جنگ برگشته!
🔹سالها میگذرن، چین و چروک روی صورت خانم خونه نشسته، آقای خونه بالاخره تونسته ماشین بخره و یه آپارتمان کوچیک، آقای خونه خوشحاله که حالا بنام خودش ماشین و خونه داره؛ ماشین و خونه خودش! خیلیها فکر میکنن خانم خونه سهمی نداشته، نه در موفقیت همسرش نه در اموالش و نه چیزای دیگه! آخه میدونید چیه؟ خانم خونه خانهداره! چه دل پُری داره خانم خونه...
🔻۳ نوامبر، روز زنان خانهدار بر همه زنان و مادران زحمتکش ایرانی گرامی باد🌸
#روز_زنان_خانه_دار
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢نادر شاه و باغبان
نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت: پادشاه فرق من با وزیرت چیست؟ من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد.
نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هر دو آمدند. نادر شاه گفت: در گوشه باغ گربهای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده.
هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند.
ابتدا باغبان گفت: پادشاها من آن گربهها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده.
سپس نوبت به وزیر رسید. وی برگهای باز کرد و از روی نوشتههایش شروع به خواندن کرد: پادشاها من به دستور شما به ضلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است؛ نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. بچه گربه ماده خاکستری رنگ است. حدوداً یکماهه هستند. من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپز هر روز اضافه غذاها را به مادر گربهها میدهد و اینگونه بچه گربهها از شیر مادرشان تغذیه میکنند. همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکلساز شود.
نادر شاه رو به باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شدهای و ایشان وزیر.🌺
#نادرشاه_باغبان
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢نمیدانم
روزی امتحان جامعه شناسی ِ ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد
و می دانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشورها خواهد داد.
*دکتر بنی احمد*
*فقط 1 سئوال داد و رفت:*
مادرِ یعقوب لیث* *صفار*
*از چه نظر درتاریخ معروف است
از هر که پرسیدم نمی دانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما براستی کسی نمی دانست.
همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر؛ از شمشیر زنیش، از آشپزی برای سربازان، از برپا کردن خیمه ها در جنگ، از عبادتهایش و …
استاد بعد از 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت.
14 تیر 1354 برای جواب آزمونِ امتحان تاریخ ملل رفتیم.
*در تابلو مقابلِ اسامی ِ همه*
*با خط درشت*
*نوشته شده بود مردود!*
برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم.
استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟
همه گفتیم آری!
گفت :
خُب پاسخِ صحیح را چرا ننوشتید؟!
پرسیدیم:
پاسخِ صحیح چه بود استاد؟
گفت:
در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده،
پاسخ صحیح "نمیدانم" بود*.
همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد نمیدانم
ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است. بروید با *کلمه زیبای نمیدانم* آشنا شوید، زیرا فردا روز
گرفتار نادانی خود خواهید شد…
ما گرفتار نادانی خود شدیم…
✍امیدرضا_کرمزاده
#نمیدانم
#یعقوب_لیث
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢بخیل و فقیر
فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام.
فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.🌹
#بخیل_فقیر
✍ @Golchintajrobeh 🎬
💢دست از فلسفه بردار
وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد، نزدیکش شد و پرسید: "چه چیزی باعث گریه ات شده عزیزم؟"
زن در حالی که گریه میکرد گفت: "ظالمانه کشته خواهی شد."
سقراط درحالیکه او را در آغوش گرفته بود گفت: "یعنی اگر عادلانه کشته میشدم گریه نمیکردی؟؟!!"
زن گفت : منظورم اینست که بیگناه کشته می شوی .
سقراط گفت :یعنی دوست داشتی گناهکار باشم .
زن خود را از آغوش او رها کرد و گفت: "الهی زیر گل بری که موقع مردن هم دست از فلسفه و منطق برنمیداری!!!"😂
#فلسفه
✍ @Golchintajrobeh 🎬