eitaa logo
گلچین
54 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1هزار ویدیو
217 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
@faanoos - soroush+ - 1398-10-13.mp3
21.81M
📣📣📣📣بسیار مهم 🔰 تحلیل سیاسی - استاد سید احمد هاشمی - ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ #شهید_سردار_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی #انتقام_سخت_از_رژیم_تروریستی_آمریکا #تحلیل_سیاسی #استاد_هاشمی #کانال_فانوس 📣📣 #نشر_حداکثری sapp.ir/faanoos @masjed_panah_98 🆔 @Omid_Sadeq
با سلام: مرکز رسمی و آموزشی مداحی عقیله بنی هاشم ع یزدویژه خواهران تحت نظارت اداره کل تبلیغات اسلامی استان ثبت نام می نماید: 🔹ثبت نام ترم زمستانه ویژه دانشجویان و طلاب با تدریس استاد خانم رفیعی مداح برجسته استان و اساتید حوزه ودانشگاه با ارائه مدرک رسمی وهمراه باکد مداحی کانون مداحان 🔹دروس تدریس: اصول و فنون مداحی . آشنایی با مقاتل وگریزهای مداحی ومولودی خوانی شرح زیارت عاشورا وروضه های آن و ادبیات و شعر شناسی. تاریخ اسلام.علم حدیث. مدح و غزل خوانی . فن بیان و...مجلس داری وتفسیر قران واحکام و ... همچنین دانش آموزان مقاطع مختلف تحصیلی و سنین 7 تا ۱۲ سال نیز می توانند در دوره های کوتاه مدت و فصلی که در مرکز برگزار می شود شرکت کرده و علاوه بر کسب مهارت مداحی با آموزش های جنبی و مفهومی معرفت خود را نسبت به قرآن و اهل بیت علیهم السلام ارتقاء بخشیده راه آینده خود را روشن تر و اگاهانه تر بررسی و انتخاب نمایند ... 🔵آدرس دفتر: خیابان امام خمینی ره بعداز مسجد قلعه کهنه کوچه ۳۸ (بازار نو)پلاک ۷ تلفن۰۹۱۳۲۵۳۷۵۶۹ و۳۵۳۶۲۱۵۱۵۰ (لطفا رسانه باشید)
🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 📢 گروه "گفتمان اتحادیه عماریون" برگزار می کند: ◽️موضوع: ایده اقتصادی سازه بوار 👤 ارائه دهنده: سرکار خانم مهندس وقار (معمار جهادی) 🗓زمان: شنبه ۹۸/۱۰/۱۴ 🕰 ساعت ۲۱ 🔻دوستانتان را به گروه دعوت فرمایید. 🔻در ساعت اجرای برنامه ارسال پست ⛔️ 🔻سوالات خود را به آیدی @Bjgh5656 ارسال بفرمایید. http://eitaa.com/joinchat/1907425297C40136ba990
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢نبویان: بنده ۴۰۰ ساعت به طور تخصصی روی متن برجام کار کردم و رسما اعلام میکنم آماده مناظره با آقایان ظریف ، صالحی و عراقچی هستم ♦️چرا هیچ کس حاضر نیست در مورد برجام و FATF تن به مناظره دهد؟! ✅ #کانال_جوانان_انقلابی 🆔 @naslechaharome
نشر برای اولین بار 📸 تصویر شهید #سردار_سلیمانی در لباس خادمی حرم امام رضا(ع) 🔺 حرم مهمان دارد ... ☑️ #کانال_جوانان_انقلابی 🆔 @naslechaharome
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره‌ آیت‌الله نوری همدانی از امضا برکفن شهید سلیمانی 🔸حاج قاسم سلیمانی مکرر در دفتر ما رفت‌وآمد داشت، در آخرین دیدار بعد از ملاقات رسمی گفتند که همه بیرون بروند من با شما کاری خصوصی دارم، بنده و ایشان در اتاق ماندیم. 🔸حاج قاسم از کیف کفنش را آورد و به بنده گفت که کفن من را امضا کنید و نام خود را بنویسید و ما هم امضا کردیم، بعد هم گفت می‌خواهم به‌عنوان خداحافظی چند رکعت نماز پشت سر شما بخوانم. 🔸بعد از دیدار بنده از ایمان و بصیرت ایشان منقلب شدم و عشق و علاقه به جهاد و شهادت داشت، در زمان خداحافظی سردار سلیمانی را در آغوش گرفتم و آیه" مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا" را قرائت کردم و با چشمان اشک بار خداحافظی کردیم. 🌍 eitaa.com/shakhes1 ایتا 🌍http://sapp.ir/shakhes.1 سروش
🍃🌸سلام : 🍃🌸 ببخشید که مزاحم شدم و وقتتونو میگیرم. 🍃🌸میخوام گروهمون رو معرفی کنم خدمتتون؛ 🍃🌸خوشحال میشم عضو بشید.👇 http://eitaa.com/joinchat/110952478C38d5308f9e
#مکتب‌_خانه_قرآنی_امام_رضا علیه السلام تقدیم می کند: اثر جدید و فاخرِ "اگر شاه بود چه می شد؟" این کتابچه ۹۶ صفحه‌ای در پاسخ به شبهات مسموم فضای مجازی مبنی بر ادامه حکومت پهلوی با قالبی زیبا گردآوری شده است. برای مبلغین عزیز و گرامی و همچنین مراکز فرهنگی ارائه این کتابچه پیشنهاد می شود. 📌لازم به ذکر است که در پایان کتابچه دو نوع سوال برای دو رده سنی طراحی شده است. پیشاپیش از تمام کسانی که در پخش و نشر این اثر ما را یاری می دهند تشکر می شود 🙏 ✏️ @medademan
#پوستر 🔸اجتماع بزرگ دانشجویان داغدار مالک اشتر انقلاب 🔺این روزها ایران اسلامی مهمان‌ گرانقدری دارد، سرداری که دل‌های همه را از هر جناح و عقیده‌ای فتح کرده‌ است، می‌آید اما این بار متفاوت‌تر از قبل به آغوش میهن بازمی‌گردد. 📅 یکشنبه پانزدهم دی ماه 🕒 ساعت ۱۵:۳۰ 📍حرکت دسته دانشجویی از میدان نعل اسبی به سمت حرم‌الشهدای دانشگاه یزد #انتقام_سخت #بسیج_دانشجویی #استان_یزد ➕بسیج دانشجویی استان یزد👇 📲 @bso_yazd | www.bso.ir/yazd
[۱/۱۰،‏ ۰۶:۳۹] یامیری/خاتم/هراورجان/مستقر/جیرفت: برای دیدن روی تو ناله ها دارم خوشم اگر چه غریبم ولی تو را دارم   تمام سوز دل من ز ناله های شماست ز درد هجر تو سوز ی در این صدا دارم   گدائی در این خانه آبروی من است به نام توست اگر ذره ای بها دارم   به نامۀ عملم نیست جز گناه گناه... ولی به وقت سخن کوهی ادعا دارم   الا امیر سحر ای مسافر صحرا امید وصل تو را بین هر دعا دارم   به کام خویش چشیدم غم جدایی را نشان رحمتی از یار آشنا دارم   مرا میان قنوت سحر مَبر از یاد که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم   به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست اگر زبان مناجات با خدا دارم   بیا و نامه اعمالِ من مرور نکن که بر جبین عرق شرم از شما دارم   بدست خود بده خرج زیارت ما را هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم [۱/۱۰،‏ ۰۶:۳۹] یامیری/خاتم/هراورجان/مستقر/جیرفت: برات وصل امضاء می‌شد ای کاش گره از کار دل وا می‌شد ای کاش   برای دیدنت ای حضرت اشک دو چشمانم چو دریا می‌شد ای کاش   سحرگاهی به یمن مقدم تو سرای ما مصفا می‌شد ای کاش   وجود زخمی و آلوده ی من به پیش پای تو پا می‌شد ای کاش   دل غمدیده و پر درد ما هم به دست تو مداوا می‌شد ای کاش   میان زمره ی چشم انتظاران ز زحمت نام ما جا می‌شد ای کاش   دل آواره‌ام در زیر پایت شبیه خاک صحرا می‌شد ای کاش   مسیر وصل ما هم چو شهیدان به سوی آسمان ها می‌شد ای کاش   دم آخر تن صد پاره ی ما غبار راه زهرا می‌شد ای کاش   دل نامحرم ما محرم آن غریبی‌های مولا می‌شد ای کاش   پس از چنیدن و چند صد سال گریه دگر دستان او وا می شد ای کاش   به برق ذولفقاری خاک خورده غرور شیعه معنا می‌شد ای کاش   مزار مخفی یاس مدینه به دستان تو پیدا می شد ای کاش   غرور چادر خاکی کجایی عزیز فاطمه پس کی میایی [۱/۱۰،‏ ۰۶:۳۹] یامیری/خاتم/هراورجان/مستقر/جیرفت: در میان كوچه و گرد و غبار مادری بود و دل او غصه دار دشمنی پاشید بر زخمش نمك خواست تا گیرد از او برگ فدك اینهارو امام حسن میگه ،سیدا،بچه یتیمای فاطمه دست من در دست مادر بود و بس مرغ جانم بود آزاد از قفس كنایه فهم ها ناگهان بر مادرم سیلی زدند امشب هركی یتیم فاطمه است،داد بزنه،كسی نمی خواد،آستینش و تو دهنش كنه،نالش و خفه كنه، ناگهان بر مادرم سیلی زدند یاس را رنگی چنان نیلی زدند مادرو خشمش خدا داند چه شد گوشه ی چشمش خدا داند چه شد فقط همینقدر بگم،اینقدر محكم زد،كه بی بی تا آخر عمر،روشو از علی می گرفت آری آن دم در میان كوچه ها دست من از دست مادر شد جدا شد میان كوچه روی او كبود چشم های او سیاهی رفته بود دیدید تا حالا،این نابیناها وقتی می خوان، چیزی رو پیدا كنند،دست می كشن دنبالش چشم او از ضربه ی دشمن ندید بهر پیدا كردنم دست می كشید حسن مادر جان،تو رو كه نزد پسرم،مادر نكنه بلایی به سرت اُمده باشه آمد آنجا در تلاطم خشم من سیل اشكی جمع شد در چشم من می كشیدم دامن آن اهرمن چی می خواد بگه امام حسن علیه السلام می كشیدم دامن آن اهرمن جان پیغمبر دگر بر او مزن امام حسن علیه السلام می گه،دستم تو دست مادرم بود،قباله ی فدك رو گرفته بودیم،راهی خونه بودیم،تو كوچه ها راه می رفتم و خوش بودم،مادرم حق شو گرفته،یهو دیدم یه سایه ی سیاهی روبروی مادرم ایستاد،فاطمه قباله فدك و بده به من،مادرم گفت :نمی دم،حق منه،یه قدم جلو اُمد،مادرم عقب عقب می رفت،تا اینكه پشت مادرم به دیوار خورد،دیگه نمی گم چی شد، فقط همین قدر بگم یه وقت حسن نگاه كرد، دید مادر رو زمین اُفتاده،شاید اونجا نشست بالا سر مادر،گوشه ی نقاب مادر و كنار زد،صدا زد وای مادر چرا صورتت این رنگی شده،نشست آروم با دستای كوچیكش،خاكای چادر مادر رو پاك كرد،هی می گه مادر حسن قربونت بشه،پاشو بریم مادر،اُمدن سمت خونه،حسن عصای دست زهراست،همچین كه دم در خونه رسیدن،شاید بی بی گفت:حسن جان صبر كن مادر جان كارِت دارم ،با چشمای گریون یه نگاه به مادر كرد،بله مادر،مادر با گوشه ی چادر اشكای حسن و پاك كرد،حسن جان نكنه ماجرا رو برا بابات علی تعریف كنی،بابات به اندازه كافی غصه تو دلش داره.شاید امشب زینب سلام الله علیها،معجرش و كوشه ی حیات به دهنش گرفته بود،آروم آروم گریه می كنه، ناله هاشو خفه می كنه،حسن یه گوشه زانوی غم بغل گرفته،حیسن یه گوشه،علی تك و تنها ایستاده،یه بدن لاغرو نحیف و كفن كرده،بندای كفن و بست،گفت بچه ها هر كی می خواد آخرین خداحافظی رو با مادر كنه،بیاد،زینب خودشو به كفن مادر آویزان كرده،حسن صورت رو سینه مادر گذاشته،حسین صورت كف پای مادر،یه وقت امیر المومنین علیه السلام می گه دیدم بندای كفن باز شد،دستای زهرام بیرون اُمد ،بچ
ت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینة بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. رازهایی که هیچ جا بازگو نشد ... منبع: کتاب نسل سوخته شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین یوسف الهی با نهج البلاغه @ammar
یاور: علی معطوفی: 🌷خاطره شنیدنی در مورد محل دفن سردار شهید سلیمانی یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی تعریف میکند: 🕊به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد‼️ به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود😳که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود...✋ حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبه‌رو شده ایم😭 و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شده‌ام😭 @Modafeaneharaam متوسل: زهرا براتی: 🔸همسایه ابدی حاج قاسم سلیمانی 🌹شهید یوسف‌ الهی 🌹شهید «محمّد حسین یوسف الهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد. محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرو می کنیم: * به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود! * با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ... امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ... * پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.  ساعت 10 شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی¬دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لب¬خندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت! * دو تا از بچّه های واحد شناسایی ازما جدا شدند. آنها با لباس غوّاصی در آب-ها جلو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ بر گشتیم. محمّد حسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوش حال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: «در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهرة اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.» پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! *** زمستان 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گف