"🏴"
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و
شما آن امام را زیارت نکنید!
در هر روزی که شهادت یا ولادت امامی است،
به نیت آن امام زیارت امین الله که زیارت
کوتاهی هم هست بخوانید تا جزء زائران آن
امام محسوب شوید و از برکات زیارت آن امام
معصوم بهره مند گردید.
🌿آیت الله مشکینی رحمةالله
• گل نِسا •
"🍉" امروز چیکار کردم؟ خونه رو سابیدم و بعدش به اندازهی ۵۰ نفر الویه درست کردم🫠 الانم یه کوه ظرف
"🍉"
پرسیدین چرا ۵۰ تا؟ مگه نذر داشتی؟
نذر نداشتم ولی قبل درست کردنش دیگه نذر کردم😂
به نیابت از حضرت معصومه(س) و امام جواد(ع) برای امام رضا جانم درست کردم.
بابام با دوستاشون میخواستن برن مشهد، گفتم برای تو راهتون الویه درست میکنم.
نصفش رو دادم بردن، یه بشقاب دادم همسایه بالایی، یه بشقاب دادم همسایه پایینی که پدربزرگم هستن، اندازهی یک وعده دادم به خواهرم اینا.
یه بشقاب موند که دیگه کسی رو نداشتم بدم. گفتم فعلا بمونه تو یخچال هرکس قسمتش باشه بهش میرسه..
امروز با مامانم میخواستیم بیایم خونه خالم، گفت کاش دست خالی نمیرفتیم. گفتم الویهی نذری میبریم😁
۴ تا ساندویچ درست کردم آوردیم.
حالا الان بابام گفت ما الویه رو نتونستیم تموم کنیم، یک سومش قسمت صاحب خونهای بود که تو مشهد رفتیم منزلشون.
اسم ائمه برکت رو چه قشنگ جاری میکنه=)✨
"🍉"
یه نفر رفته کانال از رُندی دراومده رو اعصابمه🤧
به دوستا و فک فامیل کانالمو معرفی کنید از ۲۰۰ رد شم تا ادامه بدم🦦
https://eitaa.com/joinchat/3209232726C64a24272c7
این لینکو برای پنج نفر بفرست؛
پنجمِ ماه یه خبرِ خوب بهت میرسه🤩
قطع کننده ی این زنجیره نباش❌❌
هرکی زنجیره رو قطع کرده پنجم ماه خبر بدی رو شنیده😱😱
"🍉"
از همینجا یه سلام میدم خدمت دوست
عزیزی که لینک ناشناسمو هک کرده و هر
نیم ساعت میره پیامهامو چک میکنه🦦
سلام فوضول✋🏻
سلام زنِ عباس کوتول
#خوراکی
#آشپزی
یکی از خوشمزهترینهای زندگی من میدونین چیه؟
ساندویچ تن ماهی😎🐟❤️
یعنی امید رو در مولکولهای من جاری میکنه🦦
اینطوری درست میکنیم که ساندویچ باگت رو برمیداریم باز میکنیم، اول توش چیپس نمکی دلمزه میریزیم. بعد خیارشور میچینیم سر تا ته ساندویچ. بعد تن ماهی میریزیم و در آخر هم نوبت ریختن آب لیموترشهಥ-ಥ
اگر سبزی خوردن یا کاهو ام بود بذارین توش خوشمزه میشه..
بعد یه دور دیگه ام چیپس میریزیم..
گاز میزنیمممممم...
و صدای قرررچچچ میدهععههعಥ-ಥ
ما خودمون وقتی ساندویچ رو خوردیم انگار بدنمون شده بود کویر لوت. انقدر که احساس تشنگی میکردیم🥵
همونطوری که صحبت میکردیم، زکیه بلندشد رفت بطریِ یخ رو گذاشت تو آفتاب یکم آب بشه. آب که شد خوردش بعد رفت از آب پارک پرش کرد آورد من و غزل خوردیم. دوباره دید خیلی تشنهس گذاشت تو آفتاب یکم که آب شد رفت خورد. گفتم زکیه دارم از تشنگی هلاک میشم؛ رفت دوباره آبش کرد برام آورد. غزل بطری رو گذاشت تو آفتاب یکم که آب شد رفت بالا. دوباره زکیه رفت پرش کرد اومد خودش و من خوردیم:/
یهو به خودم اومدم گفتم بچهها ما تو یه دور باطل افتادیم؛ الان شب میشه ما هنوز داریم این چرخهی گذاشتن بطری تو آفتاب، پر کردنش از آب، خوردن و دوباره گذاشتن در آفتاب رو ادامه میدیم😐
ترسیدیم مثل کارتونا که هی جای خورشید و ماه عوض میشه ولی طرف داره همون کارو تکرار میکنه ما تا چن روز انقدر آب بخوریم تا بترکیم ولی سیراب نشیم آخر🦦
دیگه بلند شدیم بساط چایی نبات رو آوردیم وسط غزل گفت نمیخورم تشنمه آب میخوام. از طرفی چون قبلش اندازهی یه بشکه، آب خورده بود دلشم درد گرفته بود.
آبو ازش گرفتم گفتم غزل تو داری خودکشی میکنی، یکم دووم بیار و این چایی نبات رو بخور🫠
چایی رو که خورد شارژ شد و خداروشکر از ترکیدن نجات پیدا کرد✋🏻