بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۲۹):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۰۷
در مسئله واهی بودن تهمت حرکت در «ریل یکطرفه» قبلاً در پیام شماره ۰۹ خود (کانال قبلی) نوشته بودم:
«بعضی از دوستان مکررا به بنده هشدار میدهند که مبادا با اطلاعات ناصحیح خود یکطرفه به قاضی بروم! اما اصلا متوجه منظورشان نمیشوم! مگر من در کجای مطلبم یکطرفه به قاضی رفتهام؟! واقعا بنظر شما آیا کسی که یافتههای خودش را مرتبا و مکررا به اشتراک عمومی گذاشته و ضمن آنکه پیشاپیش صریحا میگوید که یافتههایش ممکنست اشتباه باشد و در عینحال از مخاطبین خود میخواهد که اگر نکته غلط و اشتباهی در کلام او میبینند تذکر بدهند تا اصلاح و تکمیل گردد، چنین کسی آیا یکطرفه به قاضی رفته است؟! من گمان میکنم در موضعگیری خودشان گرفتار پیشداوری و سوگیری شدهاند و حال آنکه قبلا گمان میکردم آدم منصفی هستند و عدالت را قربانی چیز دیگری نمیکنند!»
ک.م: «جناب منتظر شما شاگرد مکتب امام صادق(ع) و به عنوان یک روحانی با کدام مسلکی به اهالی القاب، میت، گوسفند، در خواب ،ترسو، بزدل و... می دهید»؟!
ح.م: از اینکه «وکیل مدافع اهالی» گشتهاید، تبریک عرض میکنم ولیکن نمیدانم این تبریک را به چه کسی بگویم؟!!
به خودت؟! یا به اهالی؟!! و یا به نانکلی؟!!!
و شاید هم صرفاً باید به «ناخور روستا» تبریک گفت!
این سؤال (لازم به جواب) جنابعالی را باید در دو بخش پاسخ گفت:
الف) مسئله «شاگرد مکتب امام صادق علیهالسلام» و «روحانی صاحب مسلک» بودن بنده!
ب) انتساب اتهامات (بتعبیر شما؛ القاب) پنجگانه «میت، گوسفند، درخواب، ترسو و بزدل» به اهالی!
خاستگاه روحانیت (و پیرو مکتب امام صادق علیهالسلام شدن و روحانی صاحب مسلک گشتن) ریشه در آیه قرآن (سوره بدون بسمله/آیه۱۲۳) دارد که میفرماید:
«و ما کان المؤمنون لینفروا کافّة، فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون» یعنی؛
برای همه مؤمنین، امکانپذیر (لازم) نیست، اما چرا از هر فرقهای، طایفهای کوچ نمیکنند تا در دین خدا تفقه کنند تا هرگاه به نزد قوم خود بازگشتند، آنها را هشدار بدهند (نسبت به خطرهای در کمین) تا شاید آنها هم برحذر گردند؟!
(نکته: تا خدا هست، قرآن از بین نمیرود و تا قرآن باقیست، آیه مذکور هم به قوت خود باقیست و تا این برقرار است، نهضت تفقه و فقاهت تداوم دارد. بنابراین نهضت فقهاء ابدیست و قبل از دیگران از بین نمیرود. فلذا «روحانیتستیزان»؛ آب در هاون میکوبند!
و آرزوی نابودی روحانیان
را خواهند برد به گور
و خواهند شد طعمه مار و مور
و چراغ الهی خواهد ماند تابان)
طبق این آیه قرآن مجید، عدهای باید خود را برای درک عمیق و فهم دقیق دین بسیج کنند.
خروجی این فقاهت چیست؟ هشدار به جامعه خودشان.
هشدار بابت چی؟! برای خطراتی که در کمین آنهاست.
آیا مخاطبین فقهاء، الزاماً ترتیباثری به هشدارها خواهند داد؟! امید میرود که متأثر بشوند!
بنابراین تکلیف اصلی روحانیت و شاگردان مکتب امام صادق علیهالسلام، دو امر ثقیل است:
۱) فقاهت دین
۲) هشدار مردم
«فقاهت در دین»؛ امری بیپایان است. فلذا تفقه در دین، امری نسبی است.
«إنذار قوم»؛ هم امری فراگیر است. شرطی از تبعیت مردم هم ندارد که امری احتمالی است.
مفهوم صریح این آیه قرآن، «آلارم بودن روحانیت» است ولو بصورت گوشخراش! در هنگام خطر و صد البته خطری بزرگتر از جهنم در آخرت نیست.
و اما اینکه چگونه میتوان به خلایق هشدار داد. صد البته که «زبان نرم»، بهتر جواب میدهد. چنانکه وقتی حضرت موسی به همراه هارون مأموریت به دعوت فرعون پیدا میکنند، خدای متعال میفرماید: «قولا له قولاً لیناً» با او به نرمی سخن بگوئید.
ولیکن گاهی سخن نرم، جوابگو نیست و دستور «اغلظ» و «اشدد» است و زبان شمشیر و سلاح!
آیا تاکنون به این مسئله فکر کردی که چرا امام جمعه در هنگام ایراد خطبههای نمازجمعه، لازمست، «سلاح» در دست بگیرد؟!
بنظرت مفهوم «مسلح بودن امام جمعه» چیست؟! (آیا ترویج خشونت نیست؟!)
خشونت و «أشِدّآء» هم آن روی «سکه اسلامیت» است که غفلت از آن مجاز نیست. غفلت از این غلظت؛ «ستمکاری بود بر گوسفندان»! زیرا که «ترّحم بر پلنگ تیزدندان» حماقت و دنائت است.
چنانکه امیرالمؤمنین؛ علی(ع) میفرمایند:
«اِذا كانَ الرِّفْقُ خُرْقاً، كانَ الْخُرْقُ رِفْقاً»
در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مىشود، خشونت، مدارا محسوب خواهد شد.
(نهج_البلاغه/نامه ۳۱)
بنابراین نه هر خشونتی، مذموم است و نه هر ملایمتی، ممدوح. بلکه بستگی دارد به اینکه در چه جایگاهی إعمال شود.
وقتی که با «گله ناخور» مواجه میشوی، بهرهگیری از «چوب تر» اجتنابناپذیر است. زیرا «تا نباشد چوب تر، فرمان نرود بر گور خر»!
مکتب و مسلک ..
..ادامه دارد.
✍ حسینی(منتظر)
اسفند۱۴۰۱
فرافکنی و مقصر جلوه دادن آقاسیدمیرشجاعالدین حسینی در قضیه تحویل وقفنامه به اوقاف توسط شورای پفیوز و خائن، در کانال اطلاعرسانی شورای کذّاب و دروغپرداز ☝️
در حالی که دستخط خود رئیس وقت اوقاف در سال ۱۳۹۶ را بنده در کانال سیدعلاءالدین خودم قبلا به اشتراک گذاشته بودم که در هامش نامه دهیار وقت، نوشته که صحت و سقم وقفنامه اصلی از آرشیو سازمان، استعلام شود.
و تاکنون مکرراً توضیح دادهام که حتی این صورتجلسه نسبتاً قابل قبول ما (موسوم به وقفنامه اصلی و احتمالاً تحریر شده در سال ۱۲۹۹ هجری قمری و ناسخ صورتجلسه منسوخ ۱۲۹۷ قمری که محتوی شروط خطرناکی است و اخراج کلیه سادات از روستا را هدف قرار داده است) هم اصلی ندارد و هرچه هست، فقط کپی آنهاست و لذا چندان وجاهتی ندارد و علیرغم دوندگیهای بیثمر اوقاف، در هیچ نهاد قانونی هم، به ثبت نرسیده است.
در هر حال؛ کپی وقفنامه اصلی در پاسخ نامه رحمانی به دهیار وقت، در سال ۱۳۹۵ تحویل اداره اوقاف شده است.
اما از آنجا که وقفنامه اصلی، مانع تحقق نقشههای شوم رؤسای خائن و شرور اوقاف بوده، آنرا مورد بیتوجهی قرار دادهاند!
بعد از پنجسال مجددا کپی آن ضمیمه صورتجلسهای (۱۴۰۰/۱۰/۲۳) میشود که طبق آن مقرر میشود که اداره اوقاف، این وقفنامه را ملاک تفاهم و عمل خود قرار بدهد.
ولیکن ظرف ۴۱ روز بدعهدی کرده و علیرغم استمهال یکساله آن، ظرف چند ماه اقدام به ابطال اسناد اجداد اهالی میکند.
حال؛ شورای روستا چرا به اهالی، گزارش خلاف واقع و غلط میدهد؟!
آیا برای اهالی (بویژه سادات محترم) قابل تأمل نیست؟!!
لطفاً به توضیحات پیام شماره ۰۳۰ بنده در کانال گنبد فیروزه، دقت کنید.
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۰):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۰۸
«مکتب امام صادق علیهالسلام» چیزی متفاوت از «مسلک حضرت زهرای بتول علیهاالسلام» نیست که تمام وجود مقدس خود را در روزهای پایانی عمر مبارک خونین خود، صرف «رسواسازی منافقین» کرد.
«رسواسازی منافقین»، چنان امر خطیر و حیاتیست که «صراحت بیان» و عتاب و تندی میطلبد و با سخن نرم و قربونصدقهرفتن و برخورد ملایم هرگز به سرمنزل مقصود نمیرسد.
قرآن مجید به نقل از حضرت ابراهیم(ع)؛ عبارت «أُفٍّ لَکُم و لِما تعبدون» را به کار برده است تا صریحاً گفته باشد که مسیر غلط، قابل تاختن و توهین است و آنها که در مدار حق و حقیقت نیستند، مستحق خفت و ذلت هستند.
و اینکه «اعتقاد و انتخاب هر کسی ولو غلط، محترم است»؛ ژاژخائیدنی شیطانی بیش نیست و هیچگونه وجاهت عقلی و شرعی ندارد.
در صحنهای هم که خائنین پفیوزی، بر گله ناخور رمیده، سلطانی میورزند و به هیچ صراطی، مستقیم نیستند، رفق و مدارا و تعارف، نابخردی و عین حماقت و سفاهت است و «چونکِ با کودک سروکارت فُتاد/پس زبان کودکان، باید گشاد»!
پاسخِ های، هوی است و زبان سگ، چخه و زبان الاغ و غودوغ، هن و هش!
«به رخ کشیدن روحانی بودن» بنده توسط جنابعالی، اگر برای واداشتن من به سکوت و مماشات و عدم فریاد و هشدار است تا لایههای پنهان خیانت و شرارت ناخور پفیوز، در کتمان بماند، گمان عبثی بیش نیست.
بنده ۷ سال قبل از آنکه طلبگی را رسماً شروع کنم، وارد سیاست شده بودم و لذا قبل از آنکه یک روحانی باشم، یک تحلیلگر سیاسی هستم.
از سال ۱۳۵۵ دلواپسیهای سیاسی من بمراتب بیشتر از دغدغههای روحانیتی بنده بوده است.
در حوزه مسائل راهبردی و استراتژیک و حتی در عرصات تکنیکال (از سطوح فراملی و ملی تا محلی و یک روستای کوچک) هم بیش و پیش از آنکه بخواهم بعنوان یک روحانی از مکتب فقاهتی خود بهره بگیرم، بعنوان یک پولیتیکال از مسلک سیاسی خود استفاده میکنم.
مسلک سیاسی بنده هم «با دوستان عنایت/با دشمنان عداوت» (با دوستان، رحمان/با دشمنان غضبان) است.
بنابراین تخطئه شدت و غلظت بنده خطاست مگر آنکه ادعا کنید، سوراخ دعا را گم کردهام و ناخور روستا، ناجور و پفیوز نیستند و جور چون جون هستند!
آخر با چه قرینهای این ادعای دروغین را باور کنیم؟!
خیانتها و شرارتهای ناخور روستا مگر یکی دو تا است که بشود غمض عین کرد؟!
پفیوزیهای شورای خائن و خودفروخته، لیست بلندبالائی دارد که یکی دیگر از آنها فرافکنی و خلط مبحث در مسئله علت و نحوه ورود اوقاف به روستای امامزاده است که علیرغم توضیحات مستند بنده (در کانال سیدعلاءالدین که در گروههای مجازی مختلف اهالی روستا هم به اشتراک گذاشته شدند) با وقاحت تمام باز هم اصرار دارد خط تخریب و انتقامجویی علیه آ.سیدمیرشجاعالدین را دنبال نماید تا بزعم خود قطعات پازل دشمنان اهالی را به اهالی، حُقنه کند و ذرهای هم به این نیاندیشد که دارد به آبروی نداشته خود چوب حرّاج میزند و خدای را شکر که دشمنان ما را از احمقها قرار داد!
اگر اداره اوقاف زنجان، در سال ۱۳۶۲ هیچگونه وقفنامه و امارهای در اختیار نداشته است به چه حقی، اقدام به عقد قرارداد با فرزندان مرحوم آقامحمودعلی داودی نموده و مرحوم ابراهیم انصاری را نماینده تحویل اجارات کرده بود؟!
و اگر در اختیار داشته (ولو همان صورتجلسه جعلی کذائی که هنوز هم بر همان پاشنه میچرخد که پیوسته چرخیده است!)، این دیگر چه بساطی است که شورای پفیوز و زنگولههای آن بپا کردهاند و بازی مسخره «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!» راه انداختهاند؟!
پروژه «جرمتراشی و مجرمهراسی» بر علیه آ.سیدمیرشجاع، یکی دیگر از پفیوزیهای این شورای دغلپیشه است تا او را بصورت حداکثری ترور شخصیتی نمایند که نمودند و زمینه ترور فیزیکی او را فراهم ساختند و هنوز هم دست بردار نیستند! صد رحمت به سنگ پای قزوین!!
از مکاتبات سال ۱۳۶۲ بین اوقاف و برخی از مستأجران روستا و قبل از آن که بگذریم (که هیچ ربطی به هیچکدام از سادات ندارد) میرسیم به مکاتبات سال ۱۳۹۵ که طی آنها، دهیار وقت؛آ.سیدمیرشجاع صورتجلسه موسوم به وقفنامه اصلی را به ضمیمه نامهای رسمی به اداره اوقاف تحویل میدهد که در حاشیه آن، دستور رحمانی درج شده مبنی بر استعلام از آرشیو مرکزی.
که هدف آن، خنثیسازی وقفنامه جعلی (باعث و بانی نقشههای مشکوک اوقاف) بوده است ولو اینکه در عمل، رؤسای سابق و لاحق اوقاف ترتیباثری به آن نمیدهند که بنوبه خود، معمای عجیب و مسئله قابلپیگردی است!
مدارک و اطلاعات این مسائل را بنده جمعآوری کرده و در کانال سیدعلاءالدین به اشتراک گذاشتم. ولیکن ...
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند۱۴۰۱
لطفا هماندیشی خود را در گروه «سید علاءالدین» به اشتراک بگذارید:
https://eitaa.com/joinchat/3763470541Cd25cef0ad4
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۱):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۰۹
بخش دوم استحمار آشکار اهالی!!!
... ولیکن با همه این احوال، اعضای پفیوز شورا کماکان جهت تحمیق اهالی (و البته طرفداران تهیمغز خود) اصرار عجیبی دارند به اینکه میرشجاع در جلسه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ وقفنامهای را به نانکلی داد و از همانجا پای اوقاف به روستا باز شد!!!
چنانکه اخیراً با کمال وقاحت، طی اطلاعیهای نوشتهاند: «در ضمن از اهالی تماس میگیرن و جویا میشن کپی وقفنامه اصلی دست چه شخصی بوده ...
جواب 👇
(کپی وقف نامه اصلی) در جلسه ای که با اوقاف،به تاریخ بیست سوم دی ماه هزارچهارصد برگزار شد
توسط آقای سید میرشجاع حسینی تحویل رئیس اوقاف شد.
و طبق همون وقفنامه صورتجلسه تنظیم و امضاء شد
با تشکر»
جلالخالق!!! در حالی که پای نحس رؤسای خائن اوقاف (رحمانی و نانکلی) حداقل از واقعه «چکمه سفید» در سال ۱۳۹۴ به میزبانی ح.ش. شروع شده بود و حتی بنظرم پای ا.د. را هم ح.ش. در سال ۱۳۹۵ به اوقاف باز کرده بود (اما در مقابل اعتراض مرحوم حاجیوسفآقا وارونهنمائی میکند!!) که بعد از آن، مکاتبات ذیربط رخ داد و میرشجاع راههای ورود قانونی را به روی اوقاف بست و سخنرانی بنده در مراسم ۱۳۹۵ هم اتحاد شوم آنها را از هم درید فلذا بنده و اخوی در کانون انتقامجویی و ترور شخصیتی شیاطین داخلی و اربابان خارجی آنها قرار گرفتیم.
اتفاقاً این سؤال همه سادات و بازماندگان آن ۱۸ نفر متوفائی است که نانکلی اسناد ملکی آنها را مورد حمله حقوقی قرار داده که؛ براستی پای اداره اوقاف را چه کسانی به روستا باز کردند؟!
وقتی که منافقین کاملاً بیشرف، طبق صنعت رنگرزی همیشگی خود، آ.سیدمیرشجاعالدین را مقصر اصلی باز شدن پای نحس رؤسای مغرض اوقاف، جلوه میدهند که ۱۰۰٪ آن، فرافکنی است، آیا جائی برای کمترین ملاحظه و مماشاتی باقی میماند؟!
پای اوقاف را کذابهائی به این روستا باز کردند که گزارش «متروکه شدن روستا از سادات» را به اوقاف دادند که احتمالاً در زمان کدخدائی آخرین کدخدای روستا (در سالهای منتهی به وقوع انقلاب اسلامی) بوده است.
پای اوقاف را خائنینی به این روستا باز کردند که صورتجلسهای جعلی را به اسم وقفنامه در دامن اوقاف گذاشتند و اهالی را فریب دادند و برای رد گم کردن، دیگران را متهم جلوه دادند.
پای اوقاف را پفیوزهایی به این روستا باز کردند که نانکلی را در خانههای خود مکرراً مورد پذیرائی قرار دادند.
پای اوقاف را بیصفتهائی به این روستا باز کردند که تهمت موقوفهخواری به اجداد اهالی را از دهان کثیف رؤسای اوقاف شنیدند و نه تنها دم بر نیاوردند بلکه به کفشلیسی آنها شتافتند!
پای چکمهپوش اوقاف را نمکبحرامهائی به این روستا باز کردند که گنججوئی فوقمحرمانه مشترکشان را متراژ کردن دستوری خانههای اهالی جلوه میدهند!
حال همان شیاطین و تخم و ترکه آنها که پای اوقاف را بمنظور اخراج سادات و تصاحب ششدانگ روستا، به اینجا باز کردند، دست پیش گرفته و مدافعین سادات و مخالفین چنگاندازی اوقاف و شیاطین را مقصر اصلی جلوه میدهند! همان سیاست همیشگی رنگرزی تعویض جلاد و شهید و گنجشک و قناری!!
اینها اگر پفیوزی نیست پس چیست؟! بنظر شما یک روحانی (آنهم از نوع انقلابی آن که به احدی در عمرش کمترین باجی نداده است)، با یک مشت پفیوز پررو و وقیح چگونه باید رفتار کند؟! و از چه واژههائی استفاده کند تا بتواند عمق رذالت، شرارت و خیانت آنها را (که متاسفانه افسار ناخور روستا را در کف گرفتهاند!) نشان بدهد؟!
بنابراین مقوله وقفنامهها در اوقاف، قبل از جلسه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ مسئله تمامشدهای است. در جلسه مذکور که موضوع اصلی و اول آن، واداشتن اوقاف به تفاهم و معیار عمل قرار دادن وقفنامه اصلی بوده، برای بار دوم و بصورت تکراری، کپی آن ضمیمه صورتجلسه میشود تا «نانکلی بدعهد» و اهل نقشههای پنهانی، هیچ بهانهای نداشته باشد که بخواهد از آن طفره برود.
«تلقین میّت» واقعی همینجاست که شورای پفیوز و زنگولههای آن، گمان میکنند؛ اهالی امامزاده، «میّت» هستند و لذا دائماً به آنها «تلقین» میکنند که آ.میرشجاع (کسی که شجاعانه در مقابل اوقاف و اذناب داخلی آن ایستادگی کرده) همپیمان عملی اوقاف است!!!
و متأسفانه علیالظاهر در این روستا براحتی میشود، با سیاهنمائی، قناری را کلاغ جلوه داد و بالعکس!!
بنابراین جایی باقی نمانده است که شورای پفیوز، آنرا دستمایه تخریب آ.میرشجاع قرار بدهد مگر برای شرارت و تکمیل خیانتهای خود به اهالی و سادات!
که علت آن، عمیقاً قابل بررسی است ولو از طریق وارد کردن مراجع ذیربط قضائی و پلیسی!
تا روشن گردد کدام پفیوزها به سرکردگی کدام پفیوزها در صدد حذف یا فراری دادن آ.سیدشجاع (و سایر سادات) از این روستا بوده و هستند؟ و چرا؟!!
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۲):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۰
جناب آقای سیدکاظم موسوی (از رؤسای پیشین شورای روستا)، طی نامه سرگشادهای با عنوان کلی «دلنوشته»، مرا مورد عتاب تندی قرار داده و پرسیده است:
ک.م.: «جناب منتظر شما شاگرد مکتب امام صادق(ع) و به عنوان یک روحانی با کدام با مسلکی، به اهالی القاب میت، گوسفند، درخواب ،ترسو، بزدل و... میدهید»؟!
ح.م.: بخش اول سؤال (ابهام آفرینی) را طی شمارههای قبلی پیامهای مسلسل خود پاسخ مفصلی دادم و اما بخش دوم آن:
قاعدتاً شما موظفید که نشانی تک تک عناوین پنجگانه مذکور (میت، گوسفند، درخواب، ترسو و بزدل) را مستنداً ذکر کنید تا همه اهالی متوجه شوند که کدام عنوان (تهمت؟!) در کدام شماره از پیامهای حداقل ۱۰۰گانه بنده، به کار رفته است؟
گمان نکنید بنده همه حرفهای خود را حفظم و فرضاً حضور ذهن دقیقی دارم که کدام کلمه را در کدام پیام خود درج کردهام!
(۲۰۰ پیام ۸۰۰ کلمهای یعنی ۱۶۰,۰۰۰ کلمه فقط معطوف به امامزاده علاءالدین!)
اصلاً بنا را بر این بگذارید که برای فرار از کلافگی و سردرگمی خودم، کلیه پیامهای خود را مسلسل و کدینگشده تنظیم و ارائه میکنم!
بنابراین بنده الآن حضور ذهنی ندارم که این واژهها را آیا اساساً به کار بردهام؟ (یا اینکه شما از خودتان دارید به من نسبت میدهید؟!)
و اگر بنده آنها را احیاناً به کل اهالی نسبت دادهام، هر کدام از آنها در کدام پیام بنده و به چه بهانهای، درج شده است؟!
در حالی که بنده ذهنم همزمان درگیر پیشبرد ششتا دادگاه (دو موردش معطوف به امامزاده علاءالدین) است و هشتتا طرح ملی از جمله دلمشغولی حساستر به تألیف سریال تلویزیونی ۵۲ قسمتی «امام راحل» (مطالعات عمیق، بررسیهای دقیق و تبیین سینمائی و هنری شخصیت امام راحلمان از لحظه بعثت پیامبر اعظم(ص) تاکنون)، انصاف نیست که انتظار داشته باشید، پنج واژه مذکور را یکی یکی در بین حداقل ۱۰۰ تا پیام مسلسل خود بگردم و پیدا کنم!
البته کنجکاو شدم تا طی جستجوئی، ببینم این واژههای پنجگانه را در کدام پیام و برای چه کسانی به کار بردهام؟! و دیدم که آقای ک.م. از آقای م.ش. هم در رنگرزی، استادتر است! زیرا؛
۱) کلمه «میت» را بنده در پیامهای ۹۲ و ۹۳ خود به کار بردهام که هر دو مورد نقل قولی از سردسته مزدوران نانکلی است که شغل مرا «تلقین میت» قلمداد کرده است! که علت آن هم بجز پفیوزی وی نیست. ح.ش. بمنظور عقدهگشائی خود، شغل مرا «تلقین میت در آرامگاه» قلمداد کرده اما ک.م. ادعا کرده که بنده اهالی را «القاب میت و...» دادهام!
حال پیدا کنید پرتقالفروش را!
بنظرتان اشکال کار در کم و کیف مواد بکار رفته بوده یا در خوب و بد ساقی، مشکلی داشته است؟!
۲) کلمه «گوسفند» را فقط در پیامهای ۵۶ و ۹۵ به کار بردهام. اولی هیچ ربطی به اهالی ندارد و اما در پیام ۹۵ (کانال سیدعلاءالدین) نوشتهام: «... آری! همینقدر نیرنگباز و اثبات اینکه در رنگ کردن گنجشک جای قناری، تبحر و تداوم دارد!!!
البته این رفتار وی گویای آنست که مخاطبین خود را یک مشت گوسفند بیفکر فرض کرده است!
آیا واقعا چنین است؟!
عجیبه که حتی یکنفر هم از اعضای گروه وی، هیچ اعتراضی نکرده که لطفا ما را رنگ نکن!!!»
در این پیام کاملا مشخص است که دارم به کسی اعتراض میکنم که اهالی محترم و سادات روستا را «یک مشت گوسفند بیفکر» فرض کرده است.
آیا «اعتراض به گوسفندپنداری اهالی» باید به مفهوم «گوسفندپنداری اهالی» تلقی و تلقین شود؟!
اگر از درک چنین بدیهیاتی عاجز هستید، لطفا چند سالی تشریف ببرید کلاس أکابر تا تهیفکری خود را به این سادگی جار نزنید.
۳) و اما عبارت «در خواب»؛
در پیام ۸۸ (کانال سیدعلاءالدین) نوشتهام: «بنده شخصاً در این روستا نه خانهای دارم و نه باغی ولیکن آنهائی که بیشترین سهم را در این روستا دارند باید پیشتاز مقابله با اوقاف باشند که ظاهراً هنوز هم در خواب غفلت تشریف دارند!»
در این پیام «آنهائی را که بیشترین سهم را در این روستا دارند» متهم کردهام به اینکه «ظاهراً هنوز هم در خواب غفلت تشریف دارند!»
آیا «دارندگان بیشترین سهم» در ذهن ألکن شما معادل «کل اهالی روستا» حساب میشود؟!
و آیا «ظاهراً در خواب غفلت تشریف دارند» (حتی اگر به کل اهالی نسبت میدادم) بمفهوم توهین به اهالی است؟!
نمیدانم چه لزومی دارد «مرض بیتحلیلی» یا «غرض بدتحلیلی» و ضعف فکری مفرط خود را اینگونه به دیگران اثبات کنید؟!
۴ و ۵) کلمات «بزدل» و «ترسو» را بنده در هیچکدام از پیامهای خود اساساً به کار نبردهام تا چه رسد به اینکه آنها را به اهالی نسبت داده باشم. فلذا این ادعاهای کاملاً دروغین هم، تهمتهائی بیش نیستند که این جوجوغ (البته در آستانه غودوغ شدن!) به بنده نسبت داده است!
فلذا ...
... ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۳)
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۱
... فلذا معلوم میشود که؛
ک.م. کم آورده است. زیرا نشسته و با ذرهبین در دست بدنبال معایب نوشتاری بنده گشته و گشته و وقتی که نتوانسته چیزی به دست آورد، ناچاراً به صنعت رنگرزی خود متوسل شده و عیبتراشی کرده است که در علم روانشناسی، «فرافکنی» نامیده میشود. یعنی باورها و کارکردها و دلمشغولیهای خود را به دیگران نسبت دادن!
ک.م. وقتی از عیبیابی در متون هزاران کلمهای بنده درمانده گشته، عیبتراشی کرده و عیبهای داشته خود را به بنده نسبت داده است! که قطعاً در ورای آن بجز «غرض لجاجت و مرض جهالت» چیزی نیست و لذا لازمست هرچه زودتر خود را به روانپزشک معرفی نماید تا شاید درمان گردد.
البته میتوان چنین استنباط کرد که وی از «شگرد سیاسیکاری اینهمانی» استفاده کرده است.
یعنی کلمات «میت، گوسفند و درخواب» را از متون بنده عاریت گرفته (ولو خلاف واقع و دروغ آشکار بودن انتساب آنها که از عادات افراد کذّاب و دغلکار و رنگرز است) و چسبانیده به کلمات «بزدل و ترسو» که رئیس جمهور سابق به مخالفین خود نسبت داده بود!
تا بدینوسیله به مخاطبین خود القاء کند که این روحانی (حسینی منتظر) همان روحانی (حسن فریدون) است!
«اینهمانی» در تحلیلهای سیاسی، کاربرد دارد ولیکن در بیان واقعیات حقوقی، خلاف واقع بوده و جرم محسوب میشود و قابل پیگرد و مجازات است. زیرا که افتراء و توهینی بیش نیست.
و از لحاظ اخلاق اسلامی نیز مذموم و کاملاً ناسزاست. زیرا ایبسا ممکنست موجب گمراهی مردم گردد و نوعی ترور شخصیتی هم است و این شگرد شیطانی، افاضات فاضلابانه، بیش نیست.
حال فرض میکنیم که جستجوی بنده در میان پیامهای حداقل ۱۰۰گانه بنده در کانال سیدعلاءالدین، ناقص بوده است و فرض میکنیم که این عناوین، مورد استفاده من قرار گرفتهاند اما بنده نشانی آنها را نیافتم (و قاعدتاً شما موظفید که دقیقا آنها را به مخاطبین خود که احتمالا آنها را گوسفند و بزغاله و... میپندارید نشان بدهید)، مطمئن باشید که صرفاً اتهاماتی بوده که متوجه ارکان و اقشار «ناخور روستا» بوده نه کل اهالی.
و البته ناخور روستا (که اقلیتی از اهالی را تشکیل دادهاند) مستحق چنین القابی بوده و هستند و تا از شرارتها و خیانتهای خود به اهالی توبه و خسارات وارده را جبران نکنند، مستحق بدتر از اینها هم هستند.
(البته بعد از سرگشاده شما، انتسابات، کلاسهبندی شدند به؛ «شیاطین، عشک، غودوغ، جوجوغ و خرسخاله»!)
اگرچه این استنطاق مجازی شما تلویحاً پاسخ داده شده که اگر کلیه پیامهای مرا با دقت مطالعه میکردی، اساساً چنین معترضهای را اساساً مطرح نمیکردی. ولیکن ناچارم بمنظور «رنگزدائی» از رنگرزیهای بیپایان شماها که به رنگ کردن اهالی عادت مألوفی دارید، به روشنگری خود عمق بیشتری ببخشم.
و حالا چه لزومی دارد که بنده ادعا کنم این اتهامات متوجه ناخور اهالی است و شما ادعا کنید که متوجه کل اهالی است؟!
اجازه بدهید آنها را توضیح بدهم تا خودشان مرجعشان را پیدا کنند:
۱) میت:
میت یعنی مردهای که فاقد تحرک و عکسالعمل است. واکنشی به وقایع پیرامونی خود ندارد.
نانکلی طی دروغپردازی خود علیه ۱۸ نفر از اموات (جمع میّت) ادعا کرده است که آنها اگرچه «مجهولالمکان» هستند اما مشغول ثبت اسنادی «میباشند» که تجاوز به موقوفات تحت تصرف اداره اوقاف بوئین است!
دادخواست و سایر محتویات پرونده برای آحاد کسانی که ورثه آن مرحومان هستند در دادسرای آوج، قابل مشاهده است و بنده عین متون آنها را به اشتراک گذاشتم.
در دادنامه و متن حکم صادره دادگاه هم تصریح شده است که؛ متهمین [اموات] علیرغم نشر آگهی عمومی، هیچگونه اقدامی برای دفاع از خود و تقدیم لایحه دفاعی انجام ندادهاند!
چرا ۱۸ نفر متشاکیعنه نانکلی اوقاف، هیچگونه واکنشی به شکوائیه مذکور نداشتهاند؟! زیرا همگی «میّت» بودند.
حال اگر بازماندگان آن میتها هم هیچگونه ورودی به پرونده مذکور (که هست و نیست و بالاتر از همه حیثیت اجدادی آنها را نشانه گرفته) ولو در این حد که صرفاً گواهی فوت پدران خود را به دادگاه تجدیدنظر ارائه بدهند (تا پرونده مختومه گردد)، آیا «میّت» به شمار نمیروند؟! ولو اینکه ظاهراً «سید» باشند!
بنظر من عدم واکنش قانونی صدها نفر از بازماندگان آن مرحومین به تهمت موقوفهخواری و حرامخوارگی اوقاف، هیچ تعبیری ندارد بجز اینکه همه آنها را «میّت» بنامیم که اسم با مسمائی است و بدون مسمّی و توجیه نیست.
البته اگر با تحریکات شما (بجای گارد گرفتن علیه خائنین و شروران بیرونی و درونی و دشمنان آشکار خود) اگر علیه بنده گارد بگیرند، شاید بلحاظ واکنشی که میورزند نتوان آنها را «میّت» تلقی کرد اما عشّک و غودوغ چطور؟!
علت اینکه ..
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۴):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۲
... علت اینکه «عِشَّک و غودوغ» را رها کرده و به «بُز و گوسفند» گیر دادهای، شاید آن باشد که در پیامهای ۱۰۰ گانه اول کانال اول خود، سعی میکردم، حال ناخور را بیشتر مراعات کنم و هنوز صریحاللهجه نگشته بودم. یکی از علل تندتر شدن القاب خاص برای بخشی از اهالی، همین سرگشاده جنابعالی بود که بعلت توصیفات مثبت اخوی و آ.سیدسعید، نسبت به شما هنوز بدبین نشده بودم اما گشادهگوئی شما باعث گردید که مواضع تندتری اتخاذ کنم. زیرا که احساس کردم وقر گوش اهالی، سنگینتر از آنست که قبلاً تصور میکردم!
البته نمیخواهم تمام کاسه کوزهها را سر تو بشکنم زیرا از کف دادن فرصت بهرهبرداری از سرمایهگذاری بنیادهای خیریهای که حدود یکسال در صدد پیگیری آنها بودم، ضربه سنگینتری بود و مرا به حالتی سوق داد که میشد گفت «آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب»!
هتکحرمتها و اهانتهای گله ناخور روستا برایم تا حدودی قابل انتظار بود ولیکن سرگشاده تو غیرمنتظره بود آنهم پس از آن که با احترام به مزار عزیزت آمدم! اگرچه توهینها و تهمتهای آنها از نظرم واکنشی عادی بود تقریبا و آنقدر هم داغ نبودند که همانند نانکلی مورد پیگرد کیفری قرارشان بدهم.
ولیکن از جانب تو (بلحاظ باور بیهوده من که عمدتاً متأثر از خوشبینی بیجای اخوی و آقاسعید به تو بود!!)، خلاف توقع بود! غافل از اینکه ممکنست سردسته مزدوران نانکلی اصلاً خودت باشی! که به قول یکی از اهالی، همه را داری با یک انگشتت میچرخونی! و با توجه به آنچه بلعیدهای، مسئله چندان عجیبی هم نبوده و نیست!
البته مرا باکی نیست. اتفاقاً مایلم طرفم هرچه بیشتر حرفهای باشد تا خوب بچرخد و بچرخیم! حرّافی هم چه بهتر که حرفهای باشد. پس بچرخ تا بچرخیم!
اصلاً گیریم که پیامهای مسلسل بنده موجبات بروز اختلاف و دو دستگی بین اهالی گردیده است!
و باور کنیم که وحدت و اتحاد و یکپارچگی اهالی چنان پوچ، پوشالی، سست، شکننده و متزلزل بوده است که با چند تا پیام مجازی کسی که بقول خودتان جزو اهالی نبوده و نیست، درهم شکسته شد!
گویا که این اتحاد و همدلی، منتظر تلنگر مجازی من بود تا ظرف کمتر از دو ماه متلاشی شود و فرو بپاشد! (با روزی ۲ پیام و مجموعاً ۱۰۰ پیام در طی ۵۰ روز که حداکثر ۱۰۰ نفر از اهالی آنها را میخواندند!!)
و اگر احیاناً تلنگرهای من، مجازی نبودند و بلکه به ابزارهای واقعی هم مجهز بودند، آنگاه چه اتفاقی میافتاد؟! بقول یکی از دهاتیها، خیلیها تا ینگهدنیا متواری میشدند!
آخر این چه اتحاد واقعی و افتخارآمیزی بود که دلواپس فروپاشی آن بودید و بالاخره هم از آنچه که میترسیدید بر سرتان آوار شد؟!
وحدت و اتحادی که همچون بزک عجوزهای، معطل یک بارش و بلکه یک مشت آب بود!
ژاژگوئی تا این حد؟! واقعاً که!
با همه این احوال، فرض میکنیم که اتحاد بسیار مستحکمی بر کلیه اهالی، مستولی بوده است ولیکن با مسلسلهای رگباری بنده، ناگهان فرو ریخت!
آیا هر نوع وحدتشکنی، غلط است؟!
و باید از آن واهمه داشت و ترسید؟!
آیا پیامبری را سراغ دارید که بعد از إبراز رسالت خود، جامعه هدفش دچار شکاف و اختلاف (بین مؤمنان و کافران و منافقان آن) نگشته باشد؟!
ولیکن استنباط بنده اینست که جنابعالی، بیش و پیش از آنکه نگران اختلاف، دو دستگی، تهمت، الفاظ غیراخلاقی و امثالهم باشی، دلواپس افشای خیانتها و شرارتهای پفیوزهائی هستی که نه تنها از پلیدیها و پلشتیهای خود نادم نیستند بلکه هنوز هم بر همه گناهان کبیره و صغیره خود، اصرار دارند!
بنظر میرسد؛ هدف اصلی جنابعالی اینست که بنده به روشنگریهای خود ادامه ندهم! چرا؟!
این مسئله را باید خودت و کسانی که از جیک و پیک و پشتپردههای مرموز تو خبر دارند، اظهار کنند.
و اگر هیچ ریگی به کفش نداری، اصلا لازم نیست، اینهمه نگران و آشفته و سرآسیمه روحانی بودن بنده و نوشتهجات احتمالاً معارض با مسلک روحانیتی بنده بشوی و کانال و گروه مرا مورد تحریم بیهوده خود قرار بدهی و داد و هوار راه بندازی! زیرا آنها که مسلمانند، معطل خوشاخلاقی بنده نیستند که اگر بداخلاقی کردم از دینشان دست بکشند و آنها که از منافقین هستند، برای خوشاخلاقی بنده تره هم خورد نمیکنند!
الحمدلله احتیاجی هم به هیچکدامشان ندارم، همچنانکه آنها هم احتیاجی به من ندارند!
بنابراین هیچ لزومی ندارد که بخواهیم بخاطر برخی ملاحظات و تعارفات بیهوده، بر خیانتهای شرارتآمیز عدهای پفیوز و بیغیرت، چشم ببندیم.
کسی که از رسوا شدن، بیم و هراسی دارد، بهتر است مرتکب غلط اضافی نشود. درشتی نکنند تا درستی ببینند. اما وقتی که پایشان را خیلی خیلی بیش از گلیمشان دراز میکنند، قاعدتاً باید منتظر هرگونه قلمشدن پاهایشان باشند.
...ادامه دارد.
حم
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۵):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۳
۲) گوسفند:
آ.میرشجاع طی نامه مفصلی در صدد راهنمائی بنده بود که بجای درگیری با اهالی (منظورش «ملاء بیشعور روستا» بود) دنبال قلع و قمع نانکلی اوقاف باشم که بخشی از نامه ایشان را در پیام شماره ۱۱۴ کانال سیدعلاءالدین، درج کردم.
خلاصه استدلال ایشان همین بود که (به تعبیر بنده)؛ «اکثریتی گوسفندصفت»، جرأت تقابل با «اقلیتی گرگصفت» را ندارند و در این مبارزه شما تنها هستید!
و حال آنکه بنده هنوز به چنین برداشتی نرسیدهام که اکثریت اهالی و کلیه بازماندگان ۱۸ نفری (که مورد حمله حقوقی و کیفری نانکلی اوقاف و مزدوران وی قرار گرفتهاند)، گوسفندصفت هستند. نشان به آن نشانی که اگر چنین تصوری داشتم بخاطر روشنگری آنها اینهمه وقت و زحمت قلمفرسایی به خودم نمیدادم.
بنده بر این تصورم که ممکنست عدهای ولو اکثریت، بصورت مرکب، فریبخورده ناخور روستا شده باشند ولیکن چنانچه روشنگری صحیحی صورت بگیرد، بیدار شده و خیلی بهتر از بنده و امثال بنده از حقوق اجدادی خود دفاع خواهند کرد.
حال اگر با صدها پیام مستند روشنگرانه، باز هم یقظهای حاصل نشد، دیگر چارهای نمیماند که همه آنها را گوسفندانی تصور کنیم که در پی دسته علفی دوان دوان بسوی مسلخ میروند!
بنابراین هنوز شاید زود باشد که همه را گوسفند بنامیم. اگر روزی فرا رسید که بنده برای روشنگری اهالی، دستی به قلم نبردم، آنگاه میتوان گوسفند پنداشتن کل اهالی در نزد بنده را، محرز شده تلقی کرد.
۳) در خواب:
«در خواب» بودن فینفسه عیب و عار نیست ولیکن در هنگامه خطر، خود را «به خواب زدن» نهایت حماقت و بلاهت است.
حال ممکنست کسی خود را به خواب نزده باشد ولیکن هیپنوتیزم شده باشد. در اینصورت هم نمیتوان او را مذمت کرد.
ولیکن کسی که نخواهد از خواب بیدار شود و خود را از خطرهای پیرامونی برهاند، مگر میشود ادعا کرد که ایشان (ولو اینکه اکثریت اهالی را تشکیل داده باشند) «در خواب» نیستند؟!
تمام پیامهای مسلسل و غیرمسلسل بنده، برای همین است (ادامه نگرانی من از بچگیم!) که کسی «در خواب» نماند:
آنکس که بداند و نداند که بداند؛
بیدار کنش زود که در خواب نماند
و امثال جنابعالی که ادعا میکنید، همه اهالی بیدار هستند و هوشیار، قاعدتاً هدفتان اینست که بنده هم باور کنم و از نهضت بیدارسازی و پیامهای بیدارباش خود دست بکشم!
نمیدانم چرا از بیدار شدن آنها اینهمه واهمه دارید؟! گروه خودتان را منحل میکنید، گروه مرا ترک میکنید، دهها تهمت و افتراء فرافکنی میکنید وو... فقط برای اینکه اهالی، افشاگریهای مرا نبینند و کماکان در خواب بمانند! درد اصلی شما همین است و بس! که روشنگری صورت نگیرد، تا خیانتهای شرارتآمیز شماها لو نرود. ولیکن باید بدانید که آفتاب حقیقت، هیچگاه در پشت ابر نمیماند و نقشههای شوم شما همگی نقش بر آب است.
۴) ترسو:
در اینکه عدهای از اهالی از جمله سادات، ترسو هستند بنده هیچ شکّ و تردیدی ندارم وگرنه بلحاظ منافع خودشان هم که شده (بمراتب بیش از منافعی که بنده دارم) باید پیشتاز مقابله با نانکلی و زنگولهها و گوشوارههای او میشدند و بجای التماس من به آنها برای پیوستن به مبارزه، باید آنها منت مرا میکشیدند تا آنها را در این مبارزه همراهی بکنم!
فلذا اگر در جائی، کل اهالی را ترسو نامیدهام، شاید چندان بیربط نبوده است! آنها حتی جرأت نمیکنند سؤالات خود را از شورای منتخب خودشان بپرسند و از بنده میخواهند که زبان گویای آنها باشم! و اگر به جلسهای هم دعوت میکنم که بیایید به بهانهای، شیرینی و شامی با هم بخوریم و گپی با هم بزنیم، نمیآیند! چرا؟! زیرا که شورای پفیوز طی اطلاعیهای جلسه دعوتی مرا تحریم کرده است!
آیا بنظر شما ترتیباثر دهندگان به اطلاعیه شورای خائن و خودفروخته و پفیوز، ترسو نیستند؟! آیا چنین افرادی را میتوان شجاع نامید؟!
از نظر بنده، شجاع همان ۲۳ نفری هستند که آمدند و به بنده نمایندگی دادند که در مقابل دشمنانشان قد علم کنم. بقیه (از جمله جنابعالی) ترسویانی بیش نیستید اگر جزو مزدوران نانکلی نباشید.
۵) بزدل:
یادم نمیاد بجز «عشّک، غودوغ، جوجوغ و خرس» از حیوانات دیگری برای توصیف گله ملاء و ناخور روستا، مایه گذاشته باشم که اتفاقا مکرراً هم به کار بردهام و اصلا قابل انکار نیست ولیکن «بز» و «بزغاله» هم اگر در جایی گفته باشم، به همان «گوسفند» قابل الحاق است که بحثش گذشت.
من اگر به «عشّک، غودوغ، خرس و گوسفند» اشاره کردم، نوعی تعظیم را مراعات کردهام! البته «بز و بزغاله» هم چندان کوچک نیستند وگرنه باید همانند حضرت امیر(ع)، اینها را «همج رعاع» مینامیدم!
همج ...
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۶):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۴
... «همج»؛ مگسهای بسیار ریزی هستند که در تابستانهای خشک صحرا حیواناتی را میبینند و دور سر آنها یا دور قاذورات آنها میگردند. همان حکایت مشهور «مگسانند دور شیرینی»!
البته نمیشد که اینها را «همج» نامید زیرا که همج ریزتر از آن هستند که صدائی از وز وزشان به گوش برسد و حال آنکه اینها صدای عرعرشان گوشخراش است!
ناگفته نماند که تعبیر اینگونه جماعت به «همج رعاع» در بیان حضرت امیر، تمرکزی به صدای آنها ندارد بلکه «أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ» آنها مورد تذکر آنحضرت است. یعنی؛
تبعیت و میل آنها هدفی بجز منفعتپرستی ندارد و تابع هوای نفس خود هستند بدون کمترین پایبندی به هیچ قاعده و اصولی! فلذا هر لحظه آماده بدعهدی هستند و خیانت و شرارت!
و اما نکته آخر این فراز؛
پیشنهاد میکنم، پیامهای ۲۰۰ گانه مرا به هر کسی که از حداقل تعقل برخوردار است و لااقل، «مجنانین تیمارستانی» نیست، نشان بدهی و در نزد او ادعا کنی که؛ نویسنده این مقالات مسلسل، مخاطبین خود را «میت، گوسفند، عِشّک، غودوغوغ، جوجوغ، قورباغههای برکه و کفتار» میداند و مینامد!
مطمئناً قبل از هر چیزی، کلی خواهد خندید بخاطر این جوک مسخرهای که پرانیدهای و آنگاه واکنش جدی او را ببین که چه خواهد گفت؟
که از دو حال خارج نیست:
۱) خواهد گفت: نویسنده مقالات، قطعاً دیوانه است ولیکن محتوای مقالات و کلیه ساختارهای نگارشی آن، چنین جنونی را حکایت نمیکند!
۲) خواهد گفت: تو ۱۰۰٪ دروغ میگوئی، آنهم دروغی بزرگ و آشکار!
آری! چنین تهمتی فقط از یک کذّاب دغل بر میآید و بس که بسیار خجالتآور است.
آخر هیچ معنائی ندارد که کسی با اینهمه صرف وقت، انرژی، حوصله، دقت، وسواس و... بخواهد برای مشتی حیوان و جمعی مشنگ (ولو قشنگ!) و ابله و احمق، اینهمه نامههای فدایت شوم بنویسد.
و اما اگر چنین گزارشی را به «دیوانگان دارالمجانین» ارائه بدهی و آنها کف و سوت بزنند و تشویقات بفرمایند، تازه خواهد شد حکایت «دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید»!
و البته در گروه اطلاعرسانی شورای پفیوز، کم نیستند خفیفان و سفیهانی که دل و زبانشان برای نوشته سرگشاده تو غنج رفت!
هیچکدام از اینها مهم نیست، اما مهم اینست که اگر از گفتههای تهوعآور آنها خود تو دلت غنج رفت، بدان که دلنوشتهات، چیزی بجز استفراغ نبوده است! (البته استفراغ بمعنای عربی آن و ترجمه زبانحال آن به فارسی میشود همان راحت کردن خود بشرطی که برای بوی آن فکری کرده باشی ولیکن به هر حال، قاذورات برای همجالرعاع جذابیت دارد که باید گفت؛ گوارای وجودشان!)
ک.م.: «نسبت به منتخبین مردم بی حرمتی میکنید چه انتخاب صحیح باشد و یا غلط، شما مگر پیرو رهبر فرزانه انقلاب نیستید، ایشان با تمام قدرت از رای مردم دفاع می کند هرچند شخص نالایقی مثل حسن روحانی باشد، کمی تأمل نمایید»!!
ح.م.: این فراز از دلنوشته ک.م. را در دو بخش مورد توجه است:
۱) اهالی در انتخاب خود مرتکب خبط و خطا شدهاند و همچنان که اکثریت ملت ایران، فریبخورده و نالایقی مثل حسن فریدون را برگزیدند، اهالی روستا هم گولمال شده و این سه نالایق (و بلکه جرثومه خیانت و شرارت) را بعضویت شورا در آوردند.
۲) منتخبین مردم در هر حالتی، واجبالتعظیم هستند ولو اینکه پیاپی و مکرراً علیه موکلین خود شرارت کنند و چون ابوموسی اشعری، خیانت بورزند و ناچاریم بسوزیم و بسازیم!!!
بخش اول نکتهپرانی ک.م. نوعی اعتراف به انتخاب غلط اهالی است که «جایگاه شخصیت حقوقی» خود در قالب «شورای اسلامی» را به خائنین و حداقل «نالایق»ها سپردهاند.
خب! چنین کشف و اذعانی نیازمند تبریک است.
و اما اینکه نالایقها (که خیانتهایشان یکی و دو تا و ده تا نیست!) قابل برکناری نیستند مقوله قابل تأملی است.
انصراف موکلین از تداوم وکالت وکیل انتخابی خود، حق مسلم آنهاست و لذا اهالی حق دارند که نمایندگان خود را از عضویت شورا عزل کنند.
این مسئله که آیا با شورای خائن هم همچون رئیس جمهور خائن میشود کنار آمد و تحمل کرد یا اینکه قیاسی معالفارق است؟ جای تأمل دارد.
بنده معتقدم که قیاسی معالفارق است و هیچ لزومی ندارد که آنرا بهانه این بکنیم.
وانگهی در پیشگاه ملت ما، صرفاً ماجرای تحمل نالایقی مثل حسن فریدون، مطرح نیست که امورات ملی را به برجام گره زده بود که برای منافع ملی، اجتنابناپذیر بود. ما شاهد ماجرای دیگری هم بودیم که رئیس جمهور نالایق و خائنی توسط نمایندگان ملت در مجلس (و قبولی مقام معظم ولایت فقیه)، محکوم به «بیکفایتی» گردید و معزول گردید.
بنابراین اگر مجاز باشیم که از مدل ریاست جمهوری، الهام بگیریم، چرا بجای تحمل حسن فریدون، از عدم کفایت ابوالحسن بنیصدر نباشد؟!
...ادامه دارد.
ح.م.
اسفند۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۷):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۵
ک.م.: «اگر واقعاً دلسوز مردم و روستا هستید چرا قبل از انتخابات وارد مباحث نمایندگان نشدید»
ح.م.: «دلسوزی» زمانی ارزشمند است که قرین «دانائی» و «دلیری» گردد وگرنه هیچکدام بدون دو دیگر، هیچگونه اعتباری ندارد. و اما بعد؛
آیا هر کسی که وارد «مباحث نمایندگان روستا» شد، نشانه دلسوزی اوست؟! و احیانا اگر در جایگاه تئوریسین و دبیرکلی دو جبهه سیاسی (متشکل از حداقل بیست حزب) وارد مباحث ریاست جمهوری در سطح ملی (تاثیرگذار در سطوح فراملی) شد و در سرنوشت کلان انتخابات سراسری هم تأثیرگذار بود، دلسوزی او قابل قبول نیست؟!
آیا هر کسی که به هر علتی، وارد مباحث نمایندگان نشد یا وارد مباحث نمایندگان این روستای خاص نشد، دیگر دلسوز به حساب نمیآید؟!
مگر تنها معیار دلسوزی اشخاص، ورود به مباحث نمایندگان (آنهم فقط این روستا) شدن است؟! و به هیچ طریق دیگری نمیتوان برای یک روستا (یا یک ملت) دلسوزی بخرج داد؟!
آیا با این حرف بیپایه، میخواهی القاء کنی که بنده دلسوز اهالی نیستم؟!
و اگر فرضاً اثبات کردی که بنده دلسوز اهالی نیستم (و شما دلسوز اهالی هستید!)، مشکلات اهالی، حل خواهند شد؟!
گیریم که بنده دلسوز نیستم و فقط شما دلسوز اهالی هستید، آخر با کدام نشانه؟!
با مزدوری نانکلی؟! یا با ارتکاب خیانت و شرارت؟! و یا با حمایت از ملاء پفیوز؟!
آیا باز هم دنبال رنگرزی هستی برای جابجائی گنجشک و قناری؟!
وانگهی تا جائی که خبر دارم، در این روستا سه چهار بار انتخابات برگزار شده است که بنده علیرغم عدم وابستگی مادی و کاری به روستا، حداقل یکبار آنها را آمده و رأی دادم و برگشتم. بنابراین اینطور نبوده که اصلاً نیامده باشم و هیچگونه اهتمامی نداشته باشم.
از همه اینها گذشته الآن مگر دعوا بر سر اینست که چه کسی آمده و چه کسی نیامده؟!
ورود بنده در قضایای اخیر، وقوع شرارت شیاطینی است که مصمم گشتند تا ضمن تخطئه حیثیت اجداد اهالی و با توسل به بهانههای واهی، سادات را از حق مسلم خود محروم سازند.
دعوای من اساسا این نیست که چرا اهالی به این سه نفر رأی داده یا ندادهاند! بلکه اینست که چرا به مزدوری نانکلی درآمده و به اهالی (بویژه سادات)، خیانت ورزیده و مرتکب شرارت شدهاند؟!
هیچ فرقی هم ندارد که عنوان «نمایندگی اهالی» را یدک میکشند یا نمیکشند.
👌 عضویت در شورا هیچگونه حق و مصونیتی برای ارتکاب خیانت و شرارت ایجاد نمیکند.
لطفا به اهالی آدرس غلط ندهید و صحنه جرم را تغییر ندهید.
ک.م.: «چرا افراد مد نظر خودتان و یا دلسوز، بی ریا، با تقوا و مومن ،دست پاک و یا باسواد و نخبه برای مردم معرفی نکردید، هرچند اصلاً نبودید ،حتی روز رای گیری که موضع تان برای افراد صالح باشد»
ح.م.: منظورت اینه که اگر کسی افرادی با ویژگیهای مذکور را معرفی نکند، حق موضعگیری و اظهار نظر در باره مسائل روستا و قضاوت در باره عملکرد افراد مؤثر در سرنوشت روستا را ندارد؟!
آیا بنظرت کسی که در این روستا به هر علتی، خانهای ندارد و بالتبع هیچگونه رابطه منطقی هم با شورای روستا ندارد، نباید در این امور دخالت بورزد؟!
آنزمانی که جنابعالی (در آستانه ورودی به محل رأیگیری) با بالا و پائین انداختن کله مبارک خود، تعیین میکردی که از چه کسی رأی گرفته شود و از چه کسی رأی گرفته نشود، معیاری داشتی یا خیر؟ و آیا تنها معیار شما این نبود که داوطلب رأیدهی، از اهالی روستا به شمار میرود یا نمیرود؟ از کجا معلوم که اگر بنده میآمدم و بعلت نداشتن خانه در روستا با کله سربالای جنابعالی مواجه نشده و دستخالی بر نمیگشتم؟!
آیا اگر لیستی یا کسی را معرفی میکردم با همین شروطی که برشمردی، آیا خود تو اگر در لیست من نبودی، اعتراض نمیکردی که آهای أیهاالناس! چرا کسی که در اینجا خانهای ندارد در امور اهالی روستا دخالت میکند؟! و میخواهد آدمهای خودش را بر اهالی تحمیل کند؟!
همین رفتاری که الآن با همین دیدگاه میورزید و اینکه چرا کسی که در این روستا رفت و آمد و حضور چندانی نداشته است، در امور (راهبردی) روستا به خود اجازه میدهد حرفی بزند و سؤالی بپرسد و...؟!
چنانچه میآمدم و لیستی ارائه میدادم و اتفاقا برنده هم میشدند و جنابعالی و همپالگیهایت رأی نمیآوردید، خداوکیلی چه المشنگهای بپا میکردید که ای داد ای دود! چرا کسی که در اینجا خانه و آب و گِل و گُلی ندارد، سرنوشت اهالی را رقم زده است؟! و جوسازیهائی از این قبیل و الخ!
بنابراین اگر دخالتی نورزیدم، فرصت مطلق را به شما سپردم و از این لحاظ اتفاقا خیلی هم باید خوشبحال باشید و سپاسگزار نه اینکه ادای شاکی و طلبکار را در آورید.
آیا گمان نمیکنی که حرف منصفانهای را بر قلم خود نمیلغزانی؟!
نیامدم تا ...
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۸):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۶
... نیامدم تا شماها راحت باشید ولیکن نیامدنم به معنای این نبود که اجازه شرارت و خیانت داشته باشید. اگر شورای خائن با حمایت ناخور پفیوز، خیانت نمیورزیدند بنده هرگز وارد مسائل روستا نمیشدم و اجازه میدادم که اهالی خودشان در امور خودشان تصمیم بگیرند. ولیکن وقتی خیانتهای شرارتآمیز شماها، حیثیت اجدادی مرا و اهالی را زیر سؤال برد، ناچاراً لازم به دخالت شدم.
فردای روزگار هم که معضلات راهبردی روستا حل گردید باز هم روال سابق برقرار خواهد بود؛ نه میآیم و نه دخالتی میورزم. مگر آنکه بخواهم در اینجا منزلی برای خود بنا نهم.
مضافاً که امکان جذب سرمایهگذاری بنیادهای خیریهای، انگیزهای را رقم زده بود که اگر بخوبی پیش میرفت همه اهالی تا نسلهای متوالی بعدی خود از نتایج درخشان آن بهرهمند میشدند. آنگاه شاید متوجه میشدید، دلسوزی یعنی چی؟! افسوس که به همه چیز گند زدید!
بگذارم و بگذرم که خدمتی که مخالفت شد و خیانتی که حمایت شد، هیچ نقطهای برای این مطلب باقی نگذاشت که شماها جرأت کنید و خود را دلسوز اهالی، قلمداد کنید و...!!!
ک.م.: «خودتان برای روستایی که دم از آن میزنید رای ندادید و حال با این ادبیات از قبیل خائن، ترسو ،بزدل، جاسوسی ،رشوه گیر، مال مردم خور»
ح.م.: این فراز از حرافی جنابعالی، دارای دو قسمت است:
- رأی ندادن من به شورا
- اتهامات من به اهالی!
۱) رأی ندادنم را در فراز قبلی توضیح دادم. ولیکن مهمتر از انتخاباتها مطلب «سرشماری روستا» بود که آمدم و شرکت کردم تا کمکی به افزایش آمار اهالی کرده باشم که یکی از شاخصهای تخصیص امکانات و تسهیلات است.
ایفای نقش برای افزایش آمار بمنظور بسترسازی برای جذب تسهیلات و امکانات به نفع اهالی (بدون آنکه خودم شخصا در آنها ذی نفع باشم) آیا دلسوزی و اهتمام به امور اهالی محسوب نمیشود؟!
صرفنظر از این مسائل فرعی، مهمتر این است که؛ بنده طی دهها سؤال منطقی، خواستار پاسخگوئی به سؤالات و ابهاماتی شدم که جنبه راهبردی برای «هست و نیست و نیز حیثیت سادات و بلکه کل اهالی» دارد. حالا شما در چنین معرکهای خطیر، طفره رفتن متهمین را با چنین اتهامات سخیفی، فراهم میسازی؟! چرا؟! دنبال چی هستی؟! در پی پنهانکاری و مخفیسازی چه خلافها و جرائمی هستی؟!
حمایت تو از شورای پفیوز (با الدنگهای لکّاتهای که دور خودشان جمع کردهاند) چه سر و سرّی داری که سنگشان را به سینه میزنی؟! فقط فراموش نکن که پرونده بازرسی استانداری هنوز هم مفتوح است!
ک.م.: «روایت داریم از اهل بیت (ع)که مردم را با القاب بد و لقب جار نزنید»
ح.م.: ایکاش سند این ادعای خود را هم ارائه کنی. تا جائی که بنده از روایتهای اهل بیت(ع) خبر دارم؛ جار زدن مردم با «لقب» و کنیه، هیچگونه محدودیت و ممنوعیتی ندارد. چنانکه شخص شخیص پیامبر اعظم(ص) حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) را در جایی «ابوتراب» صدا کرده بودند. در این مورد بخصوص شاید گفته شود که راوی سنی بوده ولیکن با لقب صدا کردن دیگران، در بین اهل بیت علیهم السلام، هم مرسوم بوده است و حتی قرآن هم مکررا بدان مبادرت دارد.
و اما «القاب بد» و ناخوشایند. در اینخصوص هم ممنوعیتی سراغ ندارم. شما اگر سراغ دارید مدرکش را به اشتراک بگذارید. فرضا اطلاق عنوان «ابو لهب» به یکی از عموهای پیغمبر اکرم(ص) که در قرآن از طرف خالق متعال فرمایش شده، احتمالا از نظر شما در زمره «القاب بد» است که قرآن مرتکب شده!
یا عنوان «ابوجهل» که پیامبر به کسی نسبت دادند که در بین مردم به «ابوحکم» مشهور بود. آیا بنظرت پیامبر اعلم(ص) مرتکب خبط و خطا شده است العیاذ بالله؟!
بله! اطلاق القاب ناسزا و دروغین حتی اگر خوشایند باشند، به نیکان و حتی بدان، ممنوع است. مثلا بنده ادعا کنم که «آ.سیدکاظم؛ شجاعترین فرد از اهالی روستاست» و یا بالعکس ادعا کنم «آ.سیدکاظم؛ ترسوترین فرد از اهالی امامزاده است» که هر دو عبارت غلط و دروغ است و لذا ناسزا و ممنوع. زیرا که از او شجاعتر یا از او ترسوتر هم در روستای امامزاده وجود دارد و من حق ندارم با چنین دروغهای آشکاری، اهالی را گمراه سازم.
یا فرضا ...
... ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
نشانی کانالهای اطلاعرسانی مسلسل حم (ویژه امور راهبردی روستای امامزاده سید علاءالدین واقع در حوزه استحفاظی فرمانداری آوج استان قزوین)؛
«سید علاءالدین»:
https://eitaa.com/joinchat/3702653133Ccc2fe714b9
«گنبد فیروزه»:
https://eitaa.com/joinchat/2306801975C4413b2537a
نشانی گروه هماندیشی پیرامون پیامهای مندرج در کانالهای اطلاعرسانی حم؛
«سید علاءالدین»:
https://eitaa.com/joinchat/3763470541Cd25cef0ad4