eitaa logo
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
3.4هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
7.3هزار ویدیو
71 فایل
﷽ حـجاب بوته خوش بوی گل عفاف است🌱 [برای تعقل و تفکر آزاد اندیشانه ؛حول مسئله عفاف و حجاب گرد هم آمده ایم ] بگوشیـم @Sarbaaz_mahdi313 @fendreck مدیر تبلیغات/تبادلات @majnon_rahbarr گروه جهت تبلیغات https://eitaa.com/43414449/1154 کپی باذکرصلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞آقای پزشکیان هیچ ایرانی با فرهنگ و تمدنی، حسرت زندگی غربی های بی رگ و ریشه را نمی‌خورد🤮 لطفا خودباختگی همفکرانتان را به ملت فهیم ایران نچسبانید😡 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|خودت رو از تنهایی بیرون بیار 🕴 ‌ فقط امر به معروف نکن!😯🙄 آمران به معروف رو هم زیاد کن|||👊||| ‌ ‌از کنار مذهبی ها و هیئتی ها و نمازخون ها نبااااااید ساکت رد بشیم ❌ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا تبرج همیشه بد است؟ فریادی برای معرفی حجاب در جوامع غربی یه وقتایی روسری و حجاب در کشورهای اروپایی تبرجی از جنس الهی ست و اثرگذار... 🔆 چادر و حجاب بخشی از هویت ایرانی اسلامی ماست، آن هویت و تاریخچه ای که تو داری و یه آمریکایی ندارد... 📣خاطره ای شنیدنی از تعجب مردم از پوشش و حجاب در یک مکان توریستی در کشورهای اروپایی از زبان خانم دکتر جمشیدی فعال رسانه ای مقیم آمریکا و ژاپن 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢کاش ویترین مغازه ها هم ℹ️شورای_نگهبان داشتند تا بعضی لباسها رو ℹ️رد_صلاحیت میکردن.انصافا اینا در شأن ❇️دختر_ایرانی نیست. با این ویترین 💢بی_حجابی اجباریه نه حجاب😏😏 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
. 💟امروز تولد بانو مجتهده امین است✨ و زن ایـــرانی تاریخ ساز است.💯 . 🍃سلام وصلوات خداوند برروح مطهر این بانوی پاک ...🌸 🍃شادی روحش اِجماعاً صلوات🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین زنان ... 🌹❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد محمد شجاعی از دلایل مهم و جالب خود در حمایت از دکتر جلیلی می‌گوید 🔹 توجه جلیلی بجای غرب، به فقرا، پیشرفت و عزت کشور است 🔹 رئیس جمهور تمدنی فکر میکنه؛ مثل آقای رئیسی، مثل آقای جلیلی 🔹 ما به فکر این هستیم بلکه ان‌شاءالله یک دولتی بیاید که به ظهور امام زمان(عج) کمک کنه 🔹 جلیلی شخصیتی است که همه ی جناح ها از او تعریف میکنند و اذعان دارند جلیلی پاک ترین سیاستمداره 🔹 ببینید غربی ها چطور علیه سعید جلیلی هستند 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ دوران ظهور چه ویژگی های جذابی دارد که اگر بدانیم برای تعجیل فرج لحظه شماری می‌کنیم؟؟ 👤 حجت الاسلام محمد صادق کفیل 👌 از دست ندهید 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🔴 عجایب دنیای ظهـــــــور... ⭕️ جاری شدن چشمه‌هایی از شیر و روغن از... 🌕 امام حسین علیه‌السلام فرمودند: در زمان قیام قائم -عجل‌الله فرجه- خدای توانا چشمه‌ای از روغن و چشمه‌ای از آب و چشمه‌ای از شیر در مسجد کوفه خارج می‌کند.  «...ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ یُخْرِجُ مِنْ مَسْجِدِ الْکُوفَهًِْ عَیْناً مِنْ دُهْنٍ وَ عَیْناً مِنْ مَاءٍ وَ عَیْناً مِنْ لَبَنٍ » 📗تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۵، ص۲۱۴ 📗بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۰ 📗بحار الأنوار، ج۵۳، ص۶۱ 📗الخرایج و الجرایح، ج۲، ص۸۴۸ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکار هایی برای یاد امام زمان (علیه السلام) 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرق کاندیداهای ایران با سوئیس 😳شوکه شدن مردم، وقتی فهمیدن ماجرا چیه:))) (این کلیپ واقعاً فوق العاده هست) 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
﷽ 🔸کاری که ثوابش بیشتر از عبادت کل تاریخه! یه کاری هست اگه انجامش بدی ثوابش بیشتر از اینه که از روز اول دنیا تا روز آخرش عبادت کنی.😳 میدونی چیه؟! 🤔 🔘 امیرالمومنین علیه‌السلام می‌فرمایند: اگر فرضا کسی از اول آفرینش دنیا تا آخرین روز دنیا، خدا را عبادت کند و روزها را روزه و شب‌ها در عبادت باشد، باز به پای کسی که روز غدیر را خالصانه روزه می‌گیرد نمی‌رسد.💫 📚 اقبال الاعمال، ج۱، ص۴۶۳. روز غدیر نمیتونی روزه بگیری؟! غصّه نداره که 😊 بیا بهت بگم چیکار کنی. 🔘 امیرالمومنین علیه‌السلام فرموده: در روز غدیر هرکس به برادرش، بدون درخواست او یاری برساند و از رویِ اشتیاق، به او نیکی کند، اجر کسی را دارد که روز غدیر روزه بگیرد و شب آن را به عبادت احیا کند...💫 📚 اقبال الاعمال، ج۱، ص۴۶۳. ✨ حالا می‌خوای همین ثواب عجیب ضریب بینهایت بخوره؟! 😳 ثواب اعمال غدیرت رو هدیه کن به امام زمان علیه‌السلام.💫 نه تنها از ثواب خودت کم نمیشه، بلکه ضریب بینهایت هم میخوره...👌 فقط یه چیز دیگه... اگه این مطلب رو بفرستی برای بقیه، تو ثواب اون ها هم شریک میشی...👌 دیگه آخه از این بهتر؟!! 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم مولا یعنی زینت سجاده چه اذونی گفته براش مؤذن‌زاده... ❤️ 👤 «امداد علی» با نوای کربلایی حسین تقدیم نگاهتان 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل بیت علیهم‌السلام رو با اسم کوچیک صدا کن! 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱کلیپانه مهربون تذکر بدم یا با تَحکّم؟؟ امر به معروف چه مراحل و مراتبی داره؟ ساده و راحت ببین و یاد بگیر😍 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
💌 موتور وجودی انسان 💟پیام_معنوی 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
چادرانه - میدانم چه خون‌ها ریخته شد که من بمانم، حِجاب‌و‌عفت بمانند...!' چه وَصیت‌ها نوشته شد که به من بگویند‌ ما‌ رَفتیم اما ‌تو حَواست به یادگارِ‌ مادَرت باشد( "نگذاری حُرمتش را بریزند!" پس با افتخار می پوشَمش و با ‌افتخار میگویم یادگارِ زَهرا‌ را‌ بر سَر دارم مرد‌غیرت‌اقتدار زن‌عفت‌افتخار نشرمطالب_صدقه_جاریه_است ❬اللّٰھم‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمـَّدوآلِ‌مُحَمـَّد!❭
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥تصویری 🔅کاشت ناخن بازی با سرنوشت کودک و ضرب در صفر اعمال عبادی! 🔰استاد_میرزایی
‍ ‍ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💚⃟○━━@hejab_o_efaf 🌷 ✅ فصل نوزدهم 💥 فکر کردم پدرشوهرم به خاطر این‌که ستار را پیدا نکرده، این‌قدر ناراحت است. تعارف‌شان کردم بیایند تو اما ته دلم شور می‌زد. با خودم گفتم اگر راست می‌گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده! دوباره پرسیدم: « راست می‌گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟! » پدرشوهرم با اوقات‌تلخی گفت: « گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته‌ام. جایم را بینداز بخوابم. » با تعجب پرسیدم: « ‌می‌خواهید بخوابید؟! هنوز سرشب است. بگذارید شام درست کنم. » گفت: « گرسنه نیستم. خیلی خوابم می‌آید. جای من و برادرت را بینداز بخوابیم. » 💥 بچه‌ها داییشان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: « نکند برای شینا اتفاقی افتاده. » برادرم را قسم دادم. گفتم: « جان حاج‌آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟! » 💥 امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: « به والله طوری نشده، حالش خوب است. می‌خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟! » دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه‌ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه‌ی خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: « می‌خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم. » 💥 خانم دارابی که همیشه با دست‌ودل‌بازی تلفن را پیشم می‌گذاشت و خودش از اتاق بیرون می‌رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: « بگذار من شماره بگیرم. » نشستم روبه‌رویش. هی شماره می‌گرفت و هی قطع می‌کرد. می‌‌گفت: « مشغول است، نمی‌گیرد. انگار خط‌ها خراب است. » 💥 نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود. زیرلب با خودش حرف می‌زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می‌کرد. گفتم: «اگر نمی‌گیرد، می‌روم دوباره می‌آیم. بچه‌ها پیش برادرم هستند. شامشان را می‌دهم و برمی‌گردم..» برگشتم خانه. برادرم پیش بچه‌ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می‌زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند. 💥 دل‌شوره‌ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می‌زند. پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: « نه عروس‌جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می‌زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می‌گفتیم. » 💚⃟○━━@hejab_o_efaf 🌷 ✅ فصل نوزدهم 💥 از دل‌شوره داشتم می‌مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه‌ی خانم دارابی. گفتم: « تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج‌آقایتان، احوال صمد را از او بپرس. » 💥 خانم دارابی بی‌معطلی گفت: « اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج‌آقا حرف می‌زدم. گفت حال حاج‌آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست. » از خوشحالی می‌خواستم بال درآورم. گفتم: « الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی‌زحمت دوباره شماره‌ی حاج آقایتان را بگیر تا صمد نرفته با او حرف بزنم. » خانم دارابی اول این‌دست و آن‌دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: « تلفنشان مشغول است. » دست آخر هم گفت: « ای داد بی‌داد، انگار تلفن‌ها قطع شد. » 💥 از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم وآمدم خانه‌ی خودمان. دیگر بد جوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار تفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته‌اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته‌اند و دارند وصیت‌نامه‌ی صمد را‌می‌خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت‌نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: « خوابمان نمی‌آمد. آامدیم کمی‌قرآن بخوانیم. » 💥 لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: « چی از من پنهان‌ می‌کنید. این‌که صمد شهید شده. » قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه‌ام گذاشتم و گفتم: « صمد شهید شده می‌دانم. » پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: « کی گفته؟! » 💥 یک‌دفعه برادرم زد زیر گریه. من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت‌نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه‌هایت هنوز کوچک‌اند، این چه وقت رفتن بود. بی‌معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم. » 💥 دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: « خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان. » 🔰ادامه دارد... 💚⃟○━━@hejab_o_efaf
‍ ‍ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💚⃟○━━@hejab_o_efaf 🌷 ✅ فصل نوزدهم پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه‌ می‌کرد و شانه‌هایش‌ می‌لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده‌. آمدند کنارم نشستند. طفلی‌ها پابه‌پای من گریه‌ می‌کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک‌هایم را پاک ‌می‌کرد. مهدی خیره‌خیره نگاهم‌ می‌کرد. زهرا بغض کرده بود. 💥 پدرشوهرم لابه‌لای هق‌هق گریه‌هایش، صمد و ستار را صدا‌ می‌زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ ‌اما یک‌دفعه ساکت شد و گفت: « صمد توی وصیت‌نامه‌اش نوشته به همسرم بگویید زینب‌وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه‌ام مهدی است. و دوباره به گریه افتاد. 💥 برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه‌ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش ‌می‌کرد. آن یکی نازش ‌می‌کرد. زهرا با شیرین‌زبانی بابا بابا ‌می‌گفت. برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « خدایا! صبرمان بده. خدایا! چه‌طور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه‌های یتیم را بزرگ کند؟! ‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💥 کمی بعد همسایه‌ها یکی‌یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم‌ می‌کردند. بچه‌هایم را‌ می‌بوسیدند. خانم دارابی که‌ آمد، ناله‌ام به هوا رفت. دست‌هایش را توی هوا تکان‌ می‌داد و با حالت مویه و عزاداری ‌می‌گفت: « جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه‌هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه‌ی تو کبابم کرد قدم خانم. » 💥 زار زدم: « تو زودتر از همه خبر داشتی بچه‌هایم یتیم شدند. »8 خانم دارابی گریه‌ می‌کرد و دست‌ها و سرش را تکان ‌می‌داد. بنده خدا نفسش بالا نمی‌آمد. داشت از هوش ‌می‌رفت. آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه‌ها ‌می‌خوابیدند، ‌می‌رفتم بالای سرشان و یکی‌یکی‌ میبوسیدمشان و‌می‌نالیدم. طفلی‌ها با گریه‌ی من از خواب بیدار‌ می‌شدند. 💥 آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچه‌هایم اشک ریختم. از درون مثل یک پاره‌آتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایه‌ها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابه‌پایم گریه کردند. نمی‌توانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغ‌می‌کشید. همسایه‌ها زهرا و سمیه را بردند. 💥 فردا صبح، دوست و آشنا و فامیل با چند‌مینی‌بوس از قایش‌ آمدند؛ با چشم‌های سرخ و ورم‌کرده. دوستان صمد‌ آمدند و گفتند: « صمد را آورده‌اند سپاه‌.» آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوت‌ها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور،کنارم ایستاده بود. گفتم: « صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم. » 💥 آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن‌ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: « داداش است. » 🔰ادامه دارد... 💚⃟○━━@hejab_o_efaf