eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
285 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
😁ببخشید کم فعالیتیم😉😢 😁ببخشید فوروارد زیاد شده😉😢 😁ببخشید تولیدات کانال پایین اومده😉😢 😁ببخشید فقط عصر ها فعالیت داریم😉😢 😌🖤ایشالا فعالیت ها تا ۳۱ شهریور افزایش میابد😁😎 چون از ۱ مهر 🤨مدرسه ها شروع میشه😭😂 و ممکنه کلا عصر اونم در حد یکی دوتا پست فعال باشیم🙂🖤 ولی ما همچنان همراه شما هستیم😌🖤❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🖤🕊" • • سالروزشهادت‌مظلومانہ‌ حضرت‌رقیہ‌(سلامٌ‌الله‌علیہا)تسلیت‌باد....💔-!🖤 • -----------------------------「✿」------------------------ 💔⇉| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤⇉| -----------------------------「✿」------------------------- 𝒋𝒐𝒊𝒏↷ 『 🏴↬@Gando2_1400
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"📡" • • اون‌هارد📼کادوی من بود برای دستگیریت..!😎🤞 • -----------------------------「✿」------------------------ 💔⇉| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️⇉| -----------------------------「✿」------------------------- 𝒋𝒐𝒊𝒏↷ 『 🏴↬@Gando2_1400
23.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"💔🎙" • • صدا بزن منو.. کہ بار آخرھ..🎙 • -----------------------------「✿」------------------------ 💔⇉| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️⇉| -----------------------------「✿」------------------------- 𝒋𝒐𝒊𝒏↷ 『 🏴↬@Gando2_1400
gan.novel.do یک او! پارت هشتم (پنج ماه قبل) * داوود * آقا محمد کلافه با علی حرف میزد💔 هر جقدر که میگذشت عمق فاجعه رو درک میکردم🙂 اخمای گره خورده آقا محمد🙃 چشمای لرزونش💔 صدایی که به زور داشت لرزشو کنترل میکرد🙂 حتما داره راجب موضوعی غیر رسول میگه💔 حتما یه چی دیگه شده💔 مگه ن؟🙂 رسول به من قول داده😭 قول داد هر چی که شد سالم برگرده🙂 مگه میشه بزنه زیر قولش؟💔 اگه بزنه چی🙂 نه نمیزنه💔 داداشم خوش قوله🙂 مهربونه🙂 دلش نمیاد 💔 نمیشنیدم حرفای آقا محمدو💔 نمیشنیدم که میگفت مگه دو سالشه که گم بشه؟🙂 نمیشنیدم که میگفت علی خوبه گشتی همه جارو؟🙂 نمیشنیدم که میگفت چراا زودتر بهم نگفتین🙂💔 نشنیدم که آقا محمد گفت یاحسین💔 نشنیدم که صداش لرزید چنبار🥀🍂 نمیخواستم بشنوم که بی رسول شدم💔 دست رو ساعتش کشیدم🥀 بوسیدمش😭 رسول نزنی زیر قولتا💔🙂 من دق میکنم رسول🙂 دق🥀 ************* (سه روز بعد) کابوس شد حقیقت💔 حقیقت هم که همیشه تلخ💔 چقدر پایان رفاقتمون تلخ بود:) نتونستم دل سیر بغلش کنم:) بوش کنم🥀 تنگه دلم... بگم رسول... بگه جان رسول؟😭 بیخبری سخته💔 تلخه💔 فلج میکنه🥲 ذره ذره وجودتو آب میکنه🥀 وقتی نمیدونی همه ی زندگیت🙃 رفیقت🙂 برادرت🙂 کسی که از مادرت بیشتر بهش وابسته ای💔 هنوز نفس میکشه؟🥺 هنوز تپشای قلب مهربونش میزنه؟💔 هنوز تو تاریکی های شب 🙂 به داوود فکر میکنه؟💔 اگه ... اگه... اگه زنده نیست😭 ج..جنازش کو؟💔 قبرش کو💔 بمیرم برای مفقود الاثر شدنت رسول🙂 کاش میمردم رسول💔 کااااش میمردم و نمیشنیدم💔 نمیشنیدم که آقا محمد امیدشو از دست داده🙂 نمیشنیدم ک آروم به فرشید گفت برای رسول مراسم بگیریم💔 نمیدیدم جلو اسمت نوشتن مفقودالاثر... صدای داد محمد اومد🙂 ترمز ماشین💔 خونی که از کنار چشمم سر خورد🙃 کاش بیام پیشت داداش🙂💔 پ.ن: 💔🙂
gan.novel.do یک او! پارت نهم (پنج ماه پیش) *داوود * صدای داد آقا محمد آخرین چیزی بود که شنیدم...💔 وقتی بهوش اومدم🙂 هیچی یادم نبود🙂 یه نفر کنار تخت من سرش و گذاشته بود رو تختو خوابش برده بود🙃 چشمام تار میدید🥲 بی اختیار صداش کردم💔 📣:رسول جان؟🙂 سرشو اورد بالا🥲 رسول نبود💔 تازه داشتم خوب میدیدم🙂 سعید بود:) سعید:داوود بهوش اومدی؟🥺 📣: رسول کو سعید؟🙂 📣رسول چرا اینجاا نییییس💔 📣چند وقته بیهوشم سعیدددد؟ سعید چشماش پرشد🥺 سعید: آروم باش🙂سه روزه بیهوشی💔چرا حواست جمع نبود از خیابون رد شدنی؟🥺چرا مراقب خودت نیستیییی؟ همه چی یادم اومد💔 رسول💔 داداشم💔 📣پیدا نشدددد سعید؟ 📣زنگ نزدددد؟؟💔 📣چرا نمیرید دنبالشش🙂 📣چرا ناامیدین همتون آخه💔😭 📣رسول قول داد برمیگرده🙂 📣سعید؟ رسول کی زده زیر قواش آخه؟😭 📣بگو نزده زیر قولش💔💔💔 📣بگو:) ** (یک هفته بعد) سعید نبود تو اتاق🚶‍♂️ دکتر پرستاریم اون طرفا نبود🥲 من باور نمیکنم رفته باشی رسول💔 من رو قولت حساب باز کردم داداش🙃 اینا میگن رفتی بیرون و دیگه برنگشتی🙂 خب دلت نخواسته حتما💔 شاید راهتو گم کردی🙂 اینا میگن تو کار ما غیب شدن یعنی سر به نیستی:) نه💔 قول دادی رسول🙂 نمیگذرم ازت رسول اگه بزنی زیر قولت😭 نمیگذرم داداش💔🙂 خواستم از اتاق بزنم بیرون🚶‍♂️ میخواستم بفهمم چرا نمیزارن برم سازمان 🙃یه هفتس اینجام:) درو که باز کردم سعید رو به روم دراومد💔 👤کجا انشاالله؟ 📣میخوام بیام سازمان🙂 📣دلم بره همه تنگ شده💔 📣دلم بره میز رسول تنگ شده🙃 👤نمیخواد هنوز خوب نشدی! 📣من خوبم برو کنار! 👤نه داوود💔 👤نرو داداش🙃 زدمش کنار و رفتم... اومد دنبالم🙂 👤حداقل بزا برسونمت هنوز سرگیجه داری داوود💔 📣باشه بیا:) رسیدیم سازمان💔 چرا راه پله ها سیاهه🖤 چرا صدای صوت قرآن میاد🙂 داخل سالن اصلی شدیم💔 چرا رو عکسش نوار سیاه زدن؟🖤 چرا تو عکسش انقد قشنگ میخنده؟ رسول💔 بیا بهشون بگو من دروغ نمیگم🙂 بیا بگو نزدی زیر قولت💔 چرا همه سیاه پوشیدن...🖤 رسیدم به میزش چرا شمع روشنه رو میزت داداش؟💔 📣رسوووول من زنده استتتتت جمع کنیددددددد این مسخره بازیاروووووو 📣بسهههه😭😭😭 📣چرا دارین میکشنیش؟ 📣مگه چن سالشه؟ زود نیس؟💔 سرم گیج رفت🍂 سعید: داوووود! سیاهی....🖤🍂 پ.ن: نمیرنه زیر قولش مگه ن؟!💔
gan.novel.do یک او! پارت دهم (پنج ماه پیش) با آبی ک پاشید تو صورتم چشامو وا کردم🙂 چرا نمیشه بسته بمونه بره همیشه این چشما؟💔 اخه دنیای بعد رسول چی داره که بخوام ببینم‌؟🙂 نگاه نگران محمد و سعید و فرشید روم بود💔 حال اینا از من بدتره هااا😭 اندازه من رسولو دوس دارن💔 ولی اون چیزی که برای من سختتر کرده وابستگیه:) وابستگی خیلی سخته🙂 وقتی اونی ک وابستشی نیس... انگار ذره ذره جونت در میاد💔 همش حس میکنی هست🙂 ولی میبینی نیست:))) ***** یه ماهه از غیب شدن رسول گذشته:) رسما دوماهه بی رسولم💔 مثل همه ی این مدت رسو...هووف... سعید رسوندتم اداره🙂💔 مث همیشه خواستم برم کنار میزش 🍂 با عکسش حرف بزنم🙂 با همدم تموم این مدتم💔 که دیدم ی نفر جای رسول نشسته🍂 توهم برم داشت... نکنه رسوله؟😅 دوییدم سمت میز🙂 برگشت سمتم💔 این کیه دیگه؟ 👤سلام😊آقا داوود؟ مات نگاهش کردم💔 👤من مهردادم😊عضو جدید گروه💔 خون به مغزم نرسید😑 این الان چیگفت؟ عضو جدید؟💔 مگه ما جای خالی داریم که عضو جدید بیاد؟🙃 📣سلام😅 📣چیگفتی الان؟ 📣ما جای خالی داریم مگه؟ 📣ما پره پره ظرفیتمون!💔 👤اما این میز ک خالیه...! 📣کی گفته خالیهههه؟ 📣میز داداشمهههه 📣میز رسولمهههه 👤گفتن ایشون به شهادت رسیدن😔💔 📣کووو جنازششش آخهههه 📣کی اصلا دیدهههه 📣اون قلب میزنههه 📣من مطمئنم! 👤متاسفم داوود جان😔خدا صبر بده بهت💔ولی تا برگردن... من جاشون میمونم:) اعصابم بهم ریخت رفتم بسمتش و هولش دادم عقب💔 📣برو کنار از میزششش😭😭😭 محمد: آقا داووود! با دیدن محمد سرمو انداختم پایین😔 📣جانم آقا؟ محمد: عوض خوش آمد گوییه؟ 📣شرمندم آقا:) به سمت مهرداد رفتم... بغض خفم میکرد... 📣خوش اومدی💔 پ.ن:هققق💔