عملیات به درستی پیش میره ولی تورو خدا اتفاقی برای رسول یا داوود نیوفته😭😭
------------------------------------------------------------
🙋♀من بی خبر از حالم.. تو کجایی؟؟
😅🖤هوم.... خودتون ببینید چی میشه😁
#حرفاتونه )😍❤️
سلام ممنون از رمان خوبتون منم با نظر یکی از اعضا که داخل کانال گذاشته بودین موافقم اگه قرار باشه رسول یا داوود شهید بشن داستان غمگین می شه و ممکنه کلا همه چی رو بهم بریزه اگرم نشه و برن رئوف و بگیرن و تمام خب بی معنی و لوس می شه خیلی کنجکاوم بدونم نویسنده چطور می خواد قصه پرواز تا امنیتو تموم کنه که هم رمان کشش رو داشته باشه هم مخاطبان لذت ببرن
سلام فرمانده
رمانتون عالی ولی هر بلایی که میخواهید سر رسول بیارید تا رها و بقیه قدرشو بدونن
رمانتون خیلی قشنگه عزیزانی که میگن کسی رو شهید نکن خب مرگ حقه وچه زیباتر که آن مرگ شهادت باشد هرکسی دلت میخواد شهید کن 😉 همه جوره هواتو دارم ناسلامتی پاسدار آینده این مملکتم
رمان میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام میخوام
داوود یا رسول یکیشون میمیرن بعد رها میشه یا همسرشهید یا برادرشهید فاتحه...
بیادید فکر کنیم یه مامور امنیتی تو کانال عضوه هر روز ازشون تشکر کنیم
ایول باید بعد عملیات یه عروسی توپ بریمااااا😅😅😂
اگر بار گران بودند و رفتند اگر نامهربان بودند رفتنو😛
#سادات الهی من قربون فرمانده خوشمل مون برم
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#حرفاتونه )😍❤️ سلام ممنون از رمان خوبتون منم با نظر یکی از اعضا که داخل کانال گذاشته بودین موافقم ا
#پاسخمه
1 بله... منم با شما موافق و مشتاقم....
2 😂🌹🙋♀چش
3 تشکر ویژه .. منم با شما هم نظرم✨
4 صبر کن صبر کن صبر کن صبر کن صبر کن صبر کن صبر کن 😂✨
5 نمیمیرناااا.. شهید میشن... نمیدونم من...😐😁
6 خیلی هم عالیی😍✨
7 😂آره... گذاشتم برات کنار😂😂
8 😂🙋♀کمر سعدی زیر خاک خم شد...
10 فدایی داری دادا😉✨❤️
هدایت شده از hejr | هِجـٓر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دورانبزندرروگذشتہ...
بزنیدمیخوࢪید😎✌🏻
#سید_ابراهیم
#ساختخودمونہ
#استوری
#نفتکش
#ایران_قوی
@Edite313
😃رفقا ناشناس من که فرمانده باشم خرابه...
پیام نزارید... نمیتونم پاسخگو باشم😭😄
#فرمانده
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بی تفاوت نباشید....
اجازه ندید هرکی هرچی خواست به رهبر و انقلاب و نظام بگه ماهم راس راس نگاش کنیم...
که به ولله قسم...
اون دنیا باید جواب خدا رو بدیم..
که چرا از علی زمانه....
مظلوم زمانه .. دفاع نکردیم!!!!!!!!!!!!!!!
#گوش_به_فرمان
#فرمانده_فرمانده
#اهم
#التماستفکر
#رهبری
#امام_خامنه_ای
#فرمانده
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#صد_پانزدهم
#زهرا
سعی میکردن چادرم رو از سرم بکشن
اما هرچی بود اجازه نمی دادم بهم دست بزنن❌
حالم خیلی بد بود کوچه هم خلوت بود و هیچ کس اون اطراف نبود
ده دقیقه هم مونده بود که آقاسعید و آقا فرشید برسن
ممکن بود نتونم ده دقیقه مقاومت کنم
هیکلشون دوبرابر من بود😱😢
یکیشون دوباره اومد سمتم و خواست منو بگیره که سریع یه مشت به گیجگاهش زدم
اگه یه ضربه دیگه میزدم بیهوش میسد و کارم راحت تر بود اومدم که مشت دوم رو بزنم اونیکی با چاقو اومد سمتم و چون حواسم پرت شد نتونستم درست طرف رو بیهوش کنم🙁
فقط گیج شد و تلو تلو میخورد
که البته این هم غنیمت بود
اومدم برم سراغ اونیکی که یه سیلی کوبوند تو صورتم
فکر میکردم چون پوشیه دارم جلو ضربه اش رو میگیره اما انقدر محکم زد که دماغم خون اومد😢
پشت بندش هم یه لگد محکم به شکمم زد که زانوهام شل شد اما به زور خودم رو نگه داشتم که نیافتم زمین💔
اون سیلی و لگد اونقدر محکم بود که ضعف کردم...
اونام از فرصت استفاده کردند و چادرم رو از سرم کشیدند💔
اما هنوز سرپا بودم
یکی از اون مرد هآ دوباره با چاقو اومد سمتم این بار باید دستش رو میشکوندم وگرنه کارم تموم بود....
تمام توانم رو جمع کردم و چنان ضربه ای به دستش زدم که چاقو پرت شد زمین و دادش بلند شد...
اونیکی مرده اما پرتم کرد زمین و خواست چاقوش رو فرو کنه تو قلبم که سریع برگشتم و چاقو خورد تو دستم ....
همینطور خون میومد...
دیگه توانی نداشتم...
داشتم شهادتین رو میخوندم💔
مرده اومد منو بلند کنه و ببره که یه صدای آشنا شنیدم...
#سعید
داشتیم می رفتیم سر قرار ، ترافیک های شهر تهران از ساعت ۶ صبح هم شروع میشد !🤦🏻♀
از هر چی کوچه پس کوچه بود عبور کردیم و رسیدیم به محل قرار که یه ماشین غریبه رو دیدیم !
شک کردم !
سریع پیاده شدم و کلتم رو گرفتم توی دستم .
با اولین نگاه زهرا خانم رو دیدم که روی زمین افتاده و دوتا آدم گنده بک افتادن به جونش و دارن با لگد میزننش !
وارد کوچه شدم
داد زدم
سعید: اهای بی ناموس چرا دست رو دختر مردم بلند میکنی ؟
گنده بک ۱: جنابعالی !؟
همون لحظه بود که زهرا از پشت گردنش رو پیچوند .
اولی زمین افتاد ولی دومی با چاقو به سمت زهرا رفت و چاقو رو برای دستش فرو کرد !!!
خون روی زمین راه گرفته بود.
فرشید دومی رو با تیر زد و زنگ زد به آقا محمد و همه چیز رو براش تعریف کرد.
یه ون فرستادم تا این دوتا تن لش رو ببرن .
ما هم با زهرا خانم راهی بیمارستان شدیم.
نرگس خانم هم اومده بود بیمارستان .
دست زهرا خانم ۱۲ تا بخیه خورد 😮
من و فرشید هم از بیمارستان رفتیم سایت .
نمیدونم چرا هرچی زخمی میوفته رو دست ما 😐😂
آقا محمد برای بعد از ظهر دادگاه داشت .
دادگاه برای بلیک بود ، کمتر از ۱۲ سال حبس چیزی در انتظارش نبود .
احسان هم به همه چیز اعتراف کرده بود و دادگاه براش ۲۰ ضربه شلاق و ۱۰ سال حبس نوشته بود .
امیر ارسلان هم که قرار بود مبادله بشه 😏
#زهرا
دیگه توانی نداشتم.
به زور خودم رو به ماشین رسوندم و سوار شدم و تا بیمارستان بین مرگ و زندگی بودم !
پ.ن: زهرا...
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
خوبی عزیزم !؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م