eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بعد از حرف آقا محمد مقداد هم یخش باز شد و تا میتونستیم شوخی کردیم و خندیدیم .... فکر نمیکردم آقا محمد انقدر پایه باشه ! همیشه فکر میکردم آقا محمد خیلی ساکت و اخمو هست . بر خلاف تصورم خیلی خوش خنده بود ! رسولم که دیگه نگم براتوووووونننن. اصلا نباشه نمیشه ! ساعت ۱۹:۳۰ بود که مقداد به زور آقا محمد رو راضی کرد که بره . همه به رسم مهمان داری دم در وایساده بودیم . مقداد با همه خدا حافظی کرد و در نهایت به من رسید. مقداد: خدا حافظ نیما جان. نیما: خدا حافظ داداش . مقداد رفت و منم بد بخت روزگار... کیمیا و نرگس و نرجس گرفته بودنم کار ! رسول هم رو مبل لم داده بود داشت خیار میخورد 😒💔 مثلا من مریض بودم. نیما: خانما من تازه مرخص شدم .... ظرف شستن کار رسوله نه من . کیمیا: مهمون تو بوده آقا نیما.😜 نرجس: راست میگه زن داداشم.😁 نرگس: تمیز بشور !😐 با همون دست کفی رفتم سمت رسول و ظرف شور رو کوببیدم تو صورتش تو شک بود . عینکش رو در آورد و مثل این کورا نگاهمون کرد...😂 نیما: بیا، نمیدونم نرجس به چی تو بله گفته آخه ؟ رسول: عههههههههه. نرجس: داداشششش نیما: از من که داداشتم حمایت نمیکنی نتیجش میشه این که نشسته لم داده برا من خیار میخوره . رسول: عهههههه نیما: عهههه و کوفت پاشو تن لش . بعد خواستم یکی بزنم بهش که بلند شد و دویید سمت آشپز خونه. آقا محمد و کیمیا و عطیه خانم با کمیل هم که از خنده سرخ شده بودن .😐 با کلی غر غر رفتم پای سینک . رسول کف میزد و من آب میکشیدم . به خودم که اومدم دیدم نرگس داره فیلم میگیره از مون 😂💔 پ.ن: پارت جدید...😜💕 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نه بابا این چه حرفیه !؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م