eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
298 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
" شهادت انسان را از مرگ نجات میدهد . . . !🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بچه‌های سپاه ، افسرهای اطلاعاتی موساد رو توی ابوظبی میبینن میگن...😂✋🏻
گَ‍‌‍ـرچِہ‌یِڪ‌ْعـُمر‌‌مَن‌اَزدِلبـَرخودبۍخَبـَرَم‌ لَح‌ـظہ‌ا؎نـیست‌ڪِہ‌یـٰآدَش‌بِـرَوَداَزنَظَـرَم...シ! ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
[🌻🖇] جآن اگࢪ جآن اسٺ؛ قࢪبآن حسیڹ ابن علے!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعوت‌حاج‌ابوذر‌روحی‌قزوین😎✌️🏻 . . قزوینی‌نداشتیم؟ . .
شمـااگــردرسنگـرخوابت‌بـرده‌اسـت بـه‌ایـن‌معنـانیسـت‌کـه‌دشمـن‌هـم خوابش‌بـرده‌اسـت... تـوخوابـت‌بـرده‌وسعـی‌کـن خودت‌رابیـدارکنـی✋🏻 حضـرت‌آقـا📒! @hlifmaghar313
خِیلے‌از‌‌مـٰا‌ھـٰا‌میدونیم‌ڪِھ‌چَت‌ڪردن‌بـٰا‌نامَحرم‌گنـٰاھہ👀 . میدونیم‌ڪِھ‌‌‌دوزدی‌ڪَردن‌گنـٰاھہ🚶‍♂. میدونیم‌نبـٰاید‌‌دِل‌ڪَسی‌رو‌شکوند‌ نَباید‌بـے‌احترامے‌ڪَرد👀 . نبـٰاید‌اصراف‌ڪَرد🚫 . وَلے‌ھمچنـٰان‌داریم‌گنـٰاھ‌میڪنم👀! بـٰا‌این‌ڪـٰارمون‌فَقط‌ظہور‌اقـٰا‌مون‌‌عقب‌میدازیم💔' یِچیز؎‌مِیدونِستِے-! مـٰا‌کلا‌حَواسمون‌نِیس:\ وَلـی‌مولـٰا‌مون‌دائم‌دعـٰامون‌‌میڪِنھ...ッ! یكم‌حواسمون‌بہ‌قَلبِ‌شَڪَستھ‌‌مھد؎‌فـٰا‌طمھ‌ باشھ . . . @hlifamghar313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_صد_سوم ✍🏻نویسنده: فاطم
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار... - فاطمه .. آروم باش .. نه .. چیزی نیست .. دکتری گفتن حالش خوبه .. فقط باید دعا کنیم به هوش بیاد .. نه .. سعی کن آروم باشی .. تو باید خواهرت رو دلداری بدی .. نه .. آروم بهش بگو .. نیاز نیست همه جزئیات رو بفهمه .. نگران نباش .. علیرضا خوبه .. فاطمه جان یه دقیقه به من گوش کن .. الان کجایین ؟! سعی کن راضی اش کنی که اینجا نیاد .. اینجا اومدن فایده ای نداره .. میدونم .. باشه .. بهت خبر میدم .. خداحافظ .. کمال به سمت علیرضا و محمد حسین رفت .. که پشت شیشه خیره به تخت توی اتاق ایستاده بودن ... - بچه ها .. - چیشد ؟! - تموم شد .. - خب .. چی گفت مامان ؟! - گفتن و راضی کردن فاطمه اگه از خالتون سخت تر نباشه .. آسون‌تر نیست .. اصلا اجازه حرف زدن نمی‌داد.. - حق دارن .. کی باورش میشد حدیث .. اینجا ... رو این تخت .. تو آی سیو ؟! - فقط حواستونو جمع کنین .. ممکنه خالتون بیاد بیمارستان .. جلوش باید خودتونو کنترل کنین .. خدا کمک کنه .. - دلم میخواد حدیث همین الان به هوش بیاد .. بلند شه .. هرچی زودتر این کابوس تموم شه .. --------------------------------------------------------- فاطمه و راحله از در بیمارستان وارد شدن .. - کجاست ؟! حدیث .. حدیث کجاست ؟! - حدیث کیه خانم ؟! - حدیث دختر منه .. شریف .. - چی میگی راحله .. دختر منه چیه ؟! آروم باش .. خانم حدیث شریف .. فکر کنم .. تو آی سیو باشن .. از کدوم سمت باید بریم ؟! - سمت چپ .. راهرو رو که برید .. با آسانسور.. طبقه ۲ .. - ممنون .. - دیدی فاطمه !؟ دیدی چی به سرم اومد .. بیچاره شدیم .. دیگه بدبخت شدیم .. بچم از دست رفت .. - آروم .. آروم .. بیمارستانه .. بیا بریم .. از این طرفه .. ---------------------------------------------------------- - بابا ... خاله .. راحله خواهرش رو کنار زد و با سرعت بیشتری به سمت علیرضا رفت.. - علیرضا... علیرضا .. خاله .. حدیث کجاست ؟! مگه نگفتی ما تهرانیم.. مگه نگفتی حدیث خوابیده ؟! کجا خوابیده ؟! بیمارستان ؟! رو تخت بیمارستان ؟! تو آی سیو ؟! اینجا خوابیده ؟! - خاله آروم باش .. - چجوری آروم باشم علیرضا .. حدیث .. حدیثم از دست رفت .. حدیث فقط ۲۴ سالشه .. مگه یه دختر ۲۴ ساله چقدر طاقت داره ؟! مگه این بدن چقدر دووم میاره .. - نگران نباشین راحله خانم .. حالش خوبه .. دکتری گفتن فقط باید دعا کنیم به هوش بیاد .. - اگه به هوش نیومد چی ؟! من چیکار کنم .. حدیث دست من امانت بود .. کاش من اصلا زنده نبودم ولی حديث سالم بود .. - عه .. راحله .. خدا نکنه .. توکل به خدا کن .. این چه حرفیه ؟! نعوذبالله مگه من و تو جای خدا نشستیم ؟! همه این بچه ها دست ما امانتن .. امانت خدا.. خودش مواظبشونه.. مگه غیر از اینه ؟! - نمیتونم .. دست خودم نیست .. حدیث بعد عمار همه زندگی منه .. من یه بار عزیز از دست دادم .. دیگه طاقت ندارم یه خار تو پای حدیث بره .. که باورش میشد من که با تب حدیث میسوختم.. الان تحمل کنم بچم رو تخت بیمارستان افتاده ؟! اصلا سالم به هوش میاد ؟! حالش خوب میشه .. خدایا .. چی کار کنم.. - بیا .. بیا بشین اینجا .. محمد حسین .. یه لیوان آب وردار بیار .. - آب نمیخوام .. میخوام حدیث رو ببینم .. - خاله الان موقعش نیست .. اجازه نمیدن .. - از پشت شیشه که میشه .. من تا حدیث رو نبینم دلم آروم نمیگیره.. علیرضا .. حدیث کجاست ؟! منو ببر کنار اتاقش .. ببر کنار تختش .. میخوام ببینمش .. میخوام حدیث رو ببینم ... ... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• لینک پرش به قسمت اول: --↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @Hlifmaghar313 •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
خواهرم ﴿ اگـہ‌ فڪر‌ میڪنے خودت‌ چادࢪۍ‌ شدے،🎋 اشتباه‌ میڪنے❌ بدون‌ ڪہ‌ انتخابت‌ ڪردن!🙂 بدون‌ ڪہ‌ یہ‌ جایے خودتو‌ نشون‌ دادۍ! بدون‌ حتما یه‌ یا زهـرا‌ گفتے..🌹🌙 ڪہ‌ بی بی خریدتت💫⚠️ ⇜اࢪزون‌ نفروشـے‌ خودتو..!﴾ @hlifmaghar313
قبرستونا پُره از آدمایی که گفتن از شنبه، از فردا، هفته‌ی دیگه، امشب…🚶‍♂ 🔻 حواسمون باشه واسه هر کاری وقت نداریم… اگه میخوای حرفی بزنی، کاری بکنی، همین امروز انجامش بده! ⌛️ خیلی زود دیر میشه… او منتظر آمدن ماست… 🌿•°•🥀 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا