•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_نود_چهارم
✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار...
سلما بالاخره چشم از عماد برداشت ..
اهمیت دادن عماد به راحیل و ساره ..
درصورتی که حتی جواب حرف های سلما رو نمیداد...
داشت دیوانه اش میکرد ..
از شدت عصبانیت اشکی توام از نفرت و حسادت نسبت به راحیل و ساره از چشم هاش بیرون
ریخت ...
با عصبانیت به راهش ادامه داد ..
_ آقا احد ... گفتن باید توی اون اتاقک پشت تپه ها آماده باشیم !
_ ممنون ..
-------------------------------------------------------
- نفوذ نیروهای مرتد مقاومت ..
به هسته داعش نزدیک شده ..
باید بیشتر از هر وقت مراقبت کنیم !
بعد از شناسایی ..
اون .. مردک ملعون..
خالد !
که یکی از اعضای مورد اعتماد بود !
توسط ایرانی های تازه وارد داعش ...
دیگه باید بیشتر از قبل حواسمون رو جمع کنیم !
عملیات ایران ..
یکی از مهم ترین عملیات های این اواخره...
خیلی وقته که داعش در تکاپوی یه عملیات بزرگ و مهمه !
بعد از شکست نیرو های جاسم و آیات ...
که البته آنها پیروز اللهی هستند ..
و سعادت رسیدن و هم سفره شدن با رسول الله را دارند ..
و شکست بمب گذاری پیاده روی نجف تا کربلا ...
با شنیدن این جمله تپش قلب مهدی شدت گرفت..
کمی آب خورد اما فایده ای نداشت..
خیلی آرام و زیرلب ذکر صلوات گفت تا کمی آرام شود...
مرد داشت به صحبت هاش ادامه می داد..:
- به یاری خدا مرتدین ایرانی را شکست خواهیم داد !
مرد داعشی که از سرکرده ها و فرماندهان داعشی بود ادامه داد ...
_با انجام این عملیات مهم ..
اقتدار و امنیتی که ایران ..
فکر میکنه که در منطقه داره ...
برای کل جهان شکسته میشه !
و ما با انجام این عملیات
یک معبر و یک دروازه بزرگ برای ورود به ایران ..
برای تمام قدرت های جهان ..
برای مبارزه با مرتدین باز میکنیم!
و این یک امتیاز بزرگ برای داعش ...
این .. اتفاق خیلی مبارکه!
دستش رو به سمت احد نشانه گرفت...
_ به خدا قسم .. اگر این عملیات اون طور که باید پیش رفت ..
قول میدم ..
تو و ایرانی های داعشی ..
اولین سر ها را توی ایران ببرید!
------------------------------------------------------
علاوه بر احد و شش نفر دیگه ..
ام فصیل .. سلما .. و ۴ تا از مرد های داعشی عازم ایران بودند ...
ترکیه..!
اولین مقصد گروه بود ...
بعد از چند ساعت پرواز ...
به ترکیه رسیدند ...
------------------------------------------------------
_نقطه صفر مرزی_تنها چند قدم تا ایران_
هوا تاریک شده بود ..
بوی نم باران هوا را معطر کرده بود ..
زمین لغزنده و گل آلود ..
میزبان قدم های محکمی بود ..
که به یک سمت میرفتند..
اما هدف هایشان ..
هیچ شباهتی با یکدیگر نداشت..!
یکی برای نا امنی..
و دیگری برای امنیت..
بعد از چند ساعت پیاده روی به مرز رسیدند..
علیرضا برای حرکت چراغ قوه ای روشن کرد..
ام فصیل با لگد محکمی چراغ قوه رو از دست علیرضا .. به روی زمین انداخت ..
_ چی کار میکنی ؟!
عقلت رو از دست دادی ؟!
اگه سر باز ایرانی از بالای برجک ببینه تک تکمون رو از دروازه های بهشت به جهنم میرسونه!
فکر میکردم با هوش تر از این ها باشید!
_ راه رفتن توی این زمان گلی سخته ..
تو این هوای تاریک چطور راه بریم ؟!
احد به سمت علیرضا اومد ..
_ پشت سر من بیا .. راه رو گم نمیکنی ..
چند دقیقه بعد پشت تپه ای پناه گرفتند ..
_ سرباز ایرانی که امشب شیفت میده ..
دستمزدش رو میگیره !
ماهم از این سمت به ایران میریم ..
باران کمی شدت گرفت ..
هوا سرد و نمناک بود ..
با علامت سرباز از مرز رد شدند ...
به سمت کوه روبه رو دویدند...
---------------------------------------------------------
ساعت ۵ صبح _ به وقت ایران
_ باید تا هوا تاریک نشده حرکت کنیم ...
پس کجا موندن؟!
ثاقب اخمی کرد و با عصبانیت پا روی زمین کشید ..
گرد و خاک بلند شد ..
خستگی آنها را وادار به استراحت میکرد ..
اما استراحتی در کار نبود ..
از سر و صورتشان آب میچکید..
عرق سردی روی صورت حدیث نشسته بود..
از شدت سرما به خود میلرزید ..
سلما همچنان تمام حواسش به عمادی بود که کنار راحیل ایستاده بود...
یاد شب گذشته افتاد..
در تمام مسیر پیاده روی سعی کرده بود کنار عماد راه برود یا کاری کند که توجهش رو به خودش جلب کنه...
در تمام این لحظات اما عماد در نزدیک ترین محل به راحیل راه رفته بود...
از طرفی اخمی ریزی که میان ابروهای عماد هنگام دیدن او نقش میبست آب پاکی روی دستش میریخت..
ولی انگار دست بردار نبود..
سلما با شنیدن صدایی از خیالات بیرو آمد و با هیجان جلو رفت..
_ ام فصیل ... اونجا .. فکر کنم خودشون باشن..
زینب به حدیث کمک کرد تا بلند شه..
_ خوبی؟!
_ آره ..
ام فصیل به سمتشون اومد ..
با اشاره به مهدی .. حدیث .. احد .. مرتضی و ۲ نفر از مرد های داعش اونها رو به
سمت ماشین اول راهی کرد ...
سلما بی توجه به حرف ام فصیل به سمت ماشین اول رفت ..
ام فصیل پوزخندی زد ..
اما چیزی نگفت ..
پا تند کرد و به سمت بقیه گروه رفت ..
_ همینجا بمونید ..
با ماشین بعدی به سمت مقصد بیاید ..
به طرف علیرضا رفت ..
_ از راننده سوال نمیپرسی !
نه تو نه هیچ کدوم از شما !
مقصد ما جای مهمیه !
تا زمانی که برسیم !
با راننده ها هیچ حرفی نمیزنید..
بعد هم به سمت گروه اول رفت ..
#ادامــہدارد...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
لینک پرش به قسمت اول:
--↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Hlifmaghar313
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشاصبحی که آغازش تو باشی☘🌹
- السلام علی الذین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین🌸🍂
#امام_حسین_جانم
#حلیف
#فرمانده
『اینجا مقر حلیف است』..📞⛓
@Hlifmaghar313
🌿 12 رمز زندگی بهتر از زبان آیت الله فاطمی نیا♥️
تو ذوق کسی نزنید...
آبروی کسی را نبرید...
#تیک
#حلیف
#فرمانده
#آیه_الله_فاطمی_نیا
『اینجا مقر حلیف است』..📞⛓
@Hlifmaghar313
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستور رهبر ایران برای سرکوب مردم!
--> وقتی رسانه ها از عرش تا فرش دسترسی دارند !
--> اهمیت جهاد تبیین و روشنگری - فرهنگ سواد رسانهای را میتوان با مشاهده این فیلم بهتر درک کرد!!!
#جهاد_تبیین
#رهبری
#حلیف
#فرمانده
『اینجا مقر حلیف است』..📞⛓
@Hlifmaghar313
سلام
https://plus.telewebion.com/u/video/0x3ef7182
رفقا این ویدئو مربوط به یکی از رفقای منه ..
لطف کنید بازدیدش رو بالا ببرید🕊📿
#فرمانده
داری تو یه مکان عمومی راه میری..
یه پسر بچه کوچیک ریزه میزه جلوت میخوره زمین ..
کسی هم دور و برش نیست ..
واکنشت چیه؟!
https://harfeto.timefriend.net/16528087201089
『حـَلـٓیڣؖ❥』
داری تو یه مکان عمومی راه میری.. یه پسر بچه کوچیک ریزه میزه جلوت میخوره زمین .. کسی هم دور و برش نیس
#محیصا خانم
#خطشکن خانم
#خادم_الزهرا خانم
#حنین خانم
🕊شماهم یا در بیسیم .. یا در بیسیمجات برامون پاسخ بدین ... با آب و تاب🙂😂✨
#فرمانده
🕊⛓
حکایت ما با خدا ..
حکایت همون کارگریه..
که اوستاش از بالای ساختمون
براش پول پایین می انداخت و
کارگر بدون نگاه کردن به بالای سرش ..
پول رو میذاشت جیبش🚶♂.. 🕳
اما همینکه سنگی از بالا به سرش خورد ..
نگاهش به بالا افتاد🙄🙃:)
_ رفیق ... خدا همیشه خداست !
بیایین یاد بگیریم یاد خدا رو تو خوشیامون ۹۹ درصد افزایش بدیم ..
تا خوشیمون..
یه خوشی واقعی باشه!💕
#خداجانم
#حلیف
#فرمانده
@Hlifmaghar313