PART 122 🌱 ROMAN FASELEH 🍀 GANDOM ✨: نشسته بودم عین خانوما برا خودم گیره های پرده رو در می‌آوردم 😌 با چشم دنبال حامی گشتم که دیدم رو صندلی وایساده و شال جانارو روی سرش بسته و داره دیوار میشوره 😂 همون لحظه گوشیمو در آوردم و یه عکس یهویی ازش گرفتم و استوری کردم و زیرش نوشتم : داریم به عید نزدیک میشیم همتون رو به زودی عین حامیم رو دیوار ملاقات میکنم 😂 سریع چند تا کامنت گذاشتن و یکیشون میگفت: اینقدر از این بچه کار نکش چند روز دیگه تو کنسرت میبینم دست به کمر داره میاد 😂 یکی دیگه : اوفففف رو دیوارشم قشنگه 😂 خلاصه هرکی یچی میگفت و من اینوسط داشتم غش میکردم از خنده 😂 حامی : وا گندم دیوونه شدی ؟ به در و دیوار نگاه میکنه میخنده 😐 خندم بدتر شد و مامان لیلا وقتی تو استوریمو دید اونم همراه من زد زیر خنده 😂 حامی : مامان ؟ بیماری گندم به تو منتقل شد ؟ مامان : هیس تو دیوارتو بشور. حامی : ( پوکر فیس ) گندم : ( برای اینکه بحث و عوض کنم گفتم ) مامان این گیره هارو در آوردم تموم شد . مامان : دستت درد نکنه 🤍 پاشدم رفتم تو آشپزخونه و با خودم گفتم اینا که دارن کار میکنن . برا ناهار هم هیچکی چیزی درست نکرده پس بزار یه قیمه عروس پز براشون بپزم انگشتاشونم بخورن 😌 مواد لازم رو آماده کردم و گذاشتم قیمه بپزه و رفتم سراغ برنج . یه نگاه به ساعت انداختم که دقیقا ۹ و نیم صبح رو نشون میداد . البته که لنگه ظهره ولی خب برا من صبحه 😅 بعد از درست کردن غذا اومدم نشستم و گذاشتم غذا خودش آروم آروم بپزه . اومدم نشستم و خیره به کار های بقیه شدم . ... ساعت ۲ شده بود و هیچکس نفهمیده بود من غذا درست کردم . از بس که همه درگیر کار بودن . مامان : آخخخخ بلاخره این پرده هارو نصب کردم 😮‍💨 وای بدبخت شدیم . حامی : برای چی مامان ؟ مامان : غذا نداریم بخوریم که 🤥 هیچی نگفتم و وایسادم ببینم ری اکشنشون چجوریه وقتی می‌فهمن من غذا پختم؟ حامی که قطعا میخواد قر بزنه که چرا من با این وضع کار کردم . حالا بقیه رو نمیدونم 🤷🏻‍♀ حامی : خو از بیرون میگیریم . مامان : اون رستورانه که غذاش خوب بود بخاطر ماه رمضون بسته 🙅🏻‍♀ حامی : آیییییی 😭😭 مامان : هعی کوفت این همسایه بالایی بشه که بوی قیمش کل ساختمونو برداشته 😭 حامی : وای وای نگووووو 😭 من : اووو چرا همسایه بدبختو فحش کش میکنید ؟ من غذا درست کردم . همسایه باید به ما فحش بده . با این حرفم جانا اومد سمتم و بغ/لم کرد و گفت : ای الهی قربونت برم مننننننننن آخجونننننن قیمه گذاشته زن داداشم 😌😂 همه با ذوق رفتن غذا رو آماده کنن و فقط حامی داشت چپ چپ نگام میکرد . دقیقا منظورشو از چشاش خوندم که داشت میگفت : تو .... خوردی با این وضع غذا درست کردی . ولی بهش اهمیتی ندادم و پاشد رفت لباساشو در آورد و وقتی اومد همونجوری چپ چپ نگام میکرد . من : خو چرا اینجوری نگاه میکنی . اگر غذا درست نکرده بودم قر زدنات کل خونرو بر می‌داشت 😂 حامی یه خنده ریزی کرد و بیشعوری زیر لب نثارم کرد 😐 نشستم با ذوق و شوق غذامو خوردمو هی تو دلم قربون صدقه خودم میرفتم 😌 WRITING BY TARANNOM ✍🏻