eitaa logo
سبعه ابحر
133 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
43 فایل
ـ✨﷽✨ـ 😍تو فقط لیلی باش(رمان واقعی) @WomanArt 💡استاد می‌گفت(متن‌کوتاه) @RezgheSoty 📀صوت رایگان مزاج شناسی @Zendegi_Bakhsh 💟منِ دیگرِ ما @manedigarema 💌نسل ظهور @manedigaremaa ☂طب اسلامی کودکان @tebeslami_koodakan ارتباط: https://gkite.ir/es/9700924
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب بار دومی بود که سبحان با فاصله دو ماه ، تب شدید کرده بود . آخه پسر یک سال و نیمه بی جون و لاغر ، تب هم بکنه دیگه بی جون تر و بی اشتها تر از قبل شده بود. میثم هم که سرفه میکرد با هر سرفه انگار قلب منو پاره پاره میکردند، *خیلی خسته شده بودم* از صبح فقط شیر داده بودم و حتی نرسیده بودم چیزی بخورم، نماز هم به زور خونده بودم. خونه هم حسابی بهم ریخته بود. هر چی بیشتر به آخر شب نزدیک تر میشدیم تبش بیشتر میشد با دارو هم خیلی سخت کنترل میشد، همین جوری پاشویه میکردم و با سرنگ بهش آب میدادم خودم دیگه شیر نداشتم، داشتم دعای نور رو با موبایل براش میذاشتم که یهو یاد نسخه الکترونیکی کتابی که شب قبل، اتفاقی دانلود کرده بودم، افتادم. آخه باید بیدار میموندم فکر کردم کتاب بخونم تا خوابم نبره هر چی بیشتر میخوندم بیشتر هیجان زده میشدم که چی میشه. به شخصیت کتاب خیلی احساس نزدیکی میکردم آخه تقریبا هم سن و سال من بود فقط یه خانم ۳۰ ساله بود که دیگه در سن ۳۵ سالگی پسر ۱۶ سالش شهید میشد. سختی های این مادر در طول زندگی ، استقامت، *روحیه بالا و از همه مهم تر سرپرستی کار مواساتی زمان جنگ برام خیلی زیبا بود* . با وجود سن کمی که داشتند *چیزی که توجه منو خیلی به خودش جلب کرد ارتباط و رفاقت ایشون با پسر نوجوانشون بود* . مکالمات و نحوه برخوردشون با محمد، برام اندازه چند دوره کارگاه اموزشی ارتباط با نوجوان درس داشت. چقدرررر احساس حقارت میکردم ، مقاومت ایشون در برابر شهادت محمد رو هر چی بیشتر میخوندم بیشتر شرمنده میشدم که چقدر ضعیف النفس هستم. به سبحان که رو پام بود و میثم که کنارش خوابیده بود نگاه میکردم. با خودم گفتم من چطوری میتونم از اینا دل بکنم، چطوری میشه اینقدر قوی بود.؟! توکل و توسل و اعتقاد فوق العاده اشرف سادات، این بانوی نمونه ۳۵ ساله ، باعث شده بود که پسر نوجوانش با الگو گرفتن از حضرت قاسم بره و شهید بشه. تا نماز صبح طول کشید دلم نمی‌خواست تموم بشه بعد از اینکه آخرین صفحه رو ورق زدم رفتن تو اینترنت و تقریظ حضرت آقا رو خوندم کییییف کردم حضور شهید رو کنارم احساس میکردم حدود نماز صبح بود که تونستم بخوابم ولی همش تو خونه اشرف سادات بودم و دلم نمی‌خواست بیدار بشم با صدای میثم بیدار شدم ولی با وجود کم خوابی شدید که داشتم اصلا احساس خستگی نمیکردم حس کردم چقدر قوت گرفتم چقدر امروز باید حواسمو بیشتر جمع کنم به ارتباطم با پسر ۶ سالم میثم، چقدر باید بیشتر صبور باشم. ... *تنها گریه کن* این کتاب رو پیشنهاد میکنم به تمام بانوان ایرانی، به تمام مادران جوان، به تمام زنان دغدغه مند و فعال اجتماعی *چقدر نیاز داریم دوباره نگاهمون به زندگی و هدفمون تغییر کنه ....*
ای خدای دانه‌های انار! به هم ریخته‌ام، می‌شود مرا از نو بچینی؟ کسی جز تو ندارم، که به هم ریختگی‌هایم را ببیند و باز هم مرا دوست داشته باشد... @maktabkhaneh_hakim