eitaa logo
هفت برکه گراش - گریشنا
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
459 ویدیو
29 فایل
پایگاه خبری هفت برکه گراش پایگاه خبری برتر شهرستان‌های استان فارس در طرح رتبه‌بندی
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ درگذشت حاج اصغر حسنی ▫️فرزند زینل ▪️مراسم تشییع و خاکسپاری 📅یکشنبه ۲۳ مهرماه ۱۴۰۲ - ساعت ۱۵ ↩️ از ابتدا خیابان ریحان به سمت آرامستان جعفرآباد گراش ▫️ مراسم ختم 🕌 حسینیه ابوالفضل(ع) ⏰ از ساعت ۲۰ تا ۲۲ ▫️مجلس زنانه: منزل مرحوم در خیابان بسیج - کوچه ۳ ▫️قرائت فاتحه و نماز لیله‌الدفن جهت شادی روح مرحوم مزید امتنان است. ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌦 امیدوار به پاییز پر باران و گرم‌تر 🔻سال زارعی از اول مهرماه آغاز شده است و برای پیش‌بینی اوضاع جوی و بارندگی در ماه‌های آینده به سراغ محمود آذرآیین ‌کارشناس هواشناسی رفتیم: 💬 خوشبختانه امسال با توجه به قرارگیری شاخص enso ؛ورود به فاز گرم و ماندگاری آن حداقل تا بهار در فاز مثبت و شروع پدیده‌ی elnino که منجر به افزایش بارندگی‌های خاورمیانه و ایران می‌شود و بعد از بررسی سایر شاخص‌ها که همگی به نفع جنوب کشور و همچنین مناطق جنوبی استان فارس هستند امید است که پاییز و زمستان پر بارشی را تجربه کنیم. ‌ 🍂 نتایج مراکز معتبر هواشناسی مانند دانشگاه کلمبیا و...، امیدواری به بارش‌های فراگیر و بیشتر از نرمال را در پاییز پیش رو برای جنوب فارس دو چندان می کند. 🌥 از لحاظ دمایی نیز برای ادامه فصل پاییز با توجه به شرایط آب های مجاور کشور، انتظار داریم هوای گرم تر از نرمال را پیش رو داشته باشیم. ▫️ در هفته پیش رو نیز شاهد کاهش تدریجی دمای هوا خواهیم بود. ☔️ ان شاالله از آبان‌ماه منتظر آغاز بارش‌های پاییزی خواهیم بود. ‌ ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
🏰 افسانه همایون‌دژ ✍️ داستان تاریخی حسن تقی‌زاده ☑️ هفت‌برکه: حسن تقی‌زاده از سال‌های دور به نوشتن مشغول بوده است و شاید نوشته‌هایش را در «هفت‌برکه» خوانده باشید. او نوشتن داستان کوتاه را در انجمن شاعران و نویسندگان گراش شروع کرد و اکنون دست به تجربه‌ای نو زده است: نوشتن یک داستان بلند با استفاده از فضا و شخصیت‌های تاریخی گراش. در «افسانه‌ی همایون‌دژ»، او از تکه‌هایی از واقعیات تاریخی که در دست است استفاده کرده و با تخیل خودش، آن را به شکل یک «افسانه» یا «داستان تاریخی» پرورده است. این داستان بلند به صورت «پاورقی» در هفت‌برکه منتشر خواهد شد. پاورقی فرمی است که در روزنامه‌های قدیم مرسوم بود و داستانی به صورت هر روزه در یک ستون ثابت برای خوانندگان منتشر می‌شد. 📖 فصل اول: کاروان غربتی‌ها 🔖 قسمت ۲ خان گفت: «آفرین، آفرین، بارک الله. همین‌جا بنشین و چشم از آنها بر ندار. می‌گویم برایت غذا و شربت بیاورند. ببین از سمت چپ قلعه می‌روند و قصد لار دارند، و یا از سمت راست، وارد گراش می‌شوند.» محمدخان در عین پایین آمدن از راه‌پله داد زد: «سیاه، سیاه، سیاه‌کَلی!» سیاه‌کَلی یک سیاه‌پوستان آفریقایی بود که به عنوان برده به ایران آورده شده بود. از میان پنج آفریقایی در خانه‌ی خان که سه تای آنها زن بودند، او سرپیش‌خدمت بود. سیاه در راه‌پله دوید و گفت: «بله، خان.» خان گفت: «غذا و چای و شربت ببر به منظر و قلیان را چاق کن بیار توی پَندَری.» محمدخان و عباس مش‌معدعلی در پندری نشستند. بعد از گذشت دقایقی، سیاه‌کَلی با منقلِ هشت‌پایه پر از آتش که در یک سینیِ مسی گذاشته بود، وارد شد و سینی را جلو محمدخان گذاشت. محمدخان با عصبانیت گفت: «من گفتم قلیان بیاور. الان چه وقت بافور و تریاک است؟» عباس خنده‌ای کرد و گفت: «جناب خان، از قدیم گفته‌اند که «آدمِ سیاه، عقلَش تا پِشین است. الان وقت پَسین است.» خان که افکارش درگیر بود و قلیانش به موقع حاضر نشده بود، با عصبانیت گفت: «به جای مزه ریختن، یک کاری بکن. فکری بکن. ناسلامتی تو جای مشاور پدرم میرزا معدعلی نشستی. زمانِ حکومت پدرم، آب از آب تکان نمی‌خورد. ولی الان چی؟ یکی از تفنگچی‌های من را در راه خنج با تیر زدند. دو تا از خِوِدهای من را در اَرَد، نزدیک فصل جیری، آتش زدند. الان هم که یک عده غربتی با سلاح دارند نزدیک می‌شوند که من نمی‌دانم کی هستند و چی می‌خواهند.» عباس مش‌معدعلی بعد از سخنان محمدخان خودش را جمع‌وجور کرد و گفت: «بله، جناب خان، میرزا معدلی مرد بزرگ و دانایی است و سال‌های سال مشاور مرحوم خان بزرگ، پدر شما بود. شاید خداوند عقلِ میرزا معدعلی را به من نداده، ولی در عوض پنج تا پسر داده که همگی قسم خورده‌اند که تا پای جان پا در رکاب شما خواهند بود.» بالاخره قلیان خان را آوردند. خان چند پک به قلیان زد و عصبانیتش فروکش کرد. بعد نیِ قلیان را زیر چانه‌اش گذاشت و به فکر فرو رفت. بعد از مدتی، سکوت را شکست و رو به عباس گفت: «برو، برو دنبال میرزا معدلی. بیارش اینجا. درست است که پیر و ناتوان شده، ولی شاید هنوز فکرش کار می‌کند.» مدتی گذشت. خان همچنان در پندری نشسته بود و با افکار پراکنده‌اش در مورد حوادث یک سال گذشته درگیر بود. او حاکمیت خود را که از پدرش به ارث برده بود، متزلزل می‌دید. اینکه عده‌ای مردِ مسلح هم به مرکز فرمانروایی‌اش نزدیک می‌شدند، او را بیشتر نگران کرده بود. صدای دق‌الباب و «یا اللهِ» عباس مش‌معدعلی را شنید. او را به حضور خود طلبید و پرسید: «چی شد؟ میرزا معدعلی را دیدی؟» - بله. جنابِ میرزا حال و روز خوشی نداشت. از دو پا فلج شده و دستانش ضعیف شده بود. به جز زبان تندش، بقیه‌ی اعضای بدنش کار نمی‌کرد. - پیام مرا رساندی؟ شنید؟ چرا نیاوردیش؟ - بله. شنید. و یک جمله بیشتر نگفت. - خب، چی گفت؟ - جناب خان، من جرات بیانش را ندارم! - بگو چی گفت. بگو. - من غلط می‌کنم که چنین پیامی را به جناب خان برسانم. - مشکلی نیست. غیر از این است که فحش و فضاحت باشد؟ تو در امانی. - خان، خیلی ببخشید، روم به دیوار، روم به دیوار. میرزا گفت هیچ وقت بار را نمی‌برند نزدیک خر. خر را می‌آورند پهلوی بار. ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
🪔 ۱: اشیایی که ما را به تاریخ وصل می‌کند ✍️ صادق رحمانی 📝 یک ‌بار با زنی سالخورده، مادر یکی از دوستان، برخورد داشتم. در لابه‌لای حرف‌هایش به نکته‌ی جالبی اشاره کرد. گفت: «کاغذ از آدم‌ها وفادارتر است.» اشاره‌اش به این موضوع بود که نوشته‌های آدمی پس از مرگش هنوز هست، اما از صاحب نوشته خبری نیست. من از این عبارت استفاده می‌کنم و می‌گویم که اشیای خانه‌ی ما نیز زنده‌اند و وفادارتر از انسان‌ها. 🏺برخی از اشیا ما را به تاریخ وصل می‌کند. اشیاء چند نسل با آدم‌های یک خانه زندگی می‌کنند و وقتی که کهنه هم شدند، آدم از آنها دل نمی‌کند، بلکه آنها را به انباری منتقل می‌کند. بنابراین اشیاء همانند انسان‌ها زندگی می‌کنند، پیر می‌شوند و به جای دیگر سفر می‌کنند. اشیاء دربردارنده‌ی معانی فرهنگی و اجتماعی هستند. 💈 شما چه مقدار از اشیای قدیمی را پیش چشم خود دارید؟ چرا فرزندان ما از نگهداری اشیای قدیمی در خانه، اظهار نارضایتی می‌کنند؟ آیا آنان از خاطره‌بازی ما با اشیاء اطلاع دارند؟ جوانان امروز با چه اشیایی پیمان رفاقت بسته‌اند؟ 📦 «یخدو» صندوقی چوبی بود که در آن می‌شد هر چیزی را پیدا کرد. ما هم در ستون «یخدو» از اشیای فراموش‌شده‌ی خانه می‌نویسیم؛ اشیایی که گاهی فقط یک خاطره است و گاهی هم می‌توان دستی به سر و روی آن‌ها کشید و به شکلی دیگری با آن‌ها زندگی کرد. 🗃 یخدو Yakhdoo همان صندوقچه قدیمی است که به احتمال زیاد نام آن رَخت‌دو یا رخت‌دان یعنی جای نگهداری لباس بوده است. از یخدو برای نگهداری لباس‌های نو و مهمانی استفاده می‌شده است. بدنه‌ی اصلی یخدو از چوب درخت گز درست می‌شد و برای روکش بیرونی آن از مخمل وبرای روکش داخلی از پارچه‌هایی با کیفیت نازل‌تر استفاده می‌کردند. 🧿 یخدو جزو لاینفک جهیزیه‌ی عروس بود و حتما یک جفت یخدو در جهاز عروس قرار می‌دادند. حاج عبدل ایزدی و حاج علی ایزدی از آخرین استادان بنام در ساخت یخدو در گراش بودند. 🔨 درِ ستون «یخدو» را با عکس‌هایی از رقیه مهرابی، دانش‌آموخته مرمت آثار تاریخی، باز می‌کنیم که یخدوی قدیمی را با هنرمندی خود به یک عضو زیبای خانه تبدیل کرده است. ☑️ ستون یخدو را یکشنبه‌ها در هفت‌‌برکه بخوانید. 🔻 کامل در هفت‌برکه: ☑️ 7Berkeh.ir/archives/138565 ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌴 فروش نخل ارقام : مجول | برحی | پیارم | خلاص | ✅ با بهترین قیمت و کیفیت ✅ با ضمانت زنده ماندن اصل جنس ☎️ تلفن تماس : 09024045411
👨‍🎓🎈استقبال از دانشجویان جدید با گل و بادکنک و جلسه 🎓 ثبت‌نام دانشجویان ورودی ۱۴۰۲ در دانشکده علوم پزشکی گراش آغاز شد. همچنین در یک جلسه معارفه، والدین دانشجویان جدیدالورود با مسئولین دانشکده علوم پزشکی گراش، آشنا شدند. ▫️با توجه به تاخیر در اعلام نتایج کنکور امسال، دانشجویان ورودی جدید هفته سوم مهرماه وارد دانشگاه‌ها می‌شوند. شنبه، ۲۲ مهرماه، دانشجویان ورودی ۱۴۰۲ در رشته‌های کارشناسی علوم آزمایشگاهی و کاردانی فوریت‌های پزشکی، در دانشکده‌ی علوم پزشکی گراش ثبت‌نام شدند. ➕جلسه توجیهی و معارفه مسئولین دانشکده علوم پزشکی گراش با حضور دکتر مهدی محسن‌زاده رییس دانشکده، دکتر علی اصغر خالقی، معاون آموزش، تحقیقات، فناوری، مسعود خواجه‌زاده، معاون فرهنگی دانشجویی و حجت‌الاسلام برفر، مدیر فرهنگ‌سرای نهاد رهبری علوم پزشکی با حضور والدین دانشجویان برگزار شد. ☑️ 7Berkeh.ir/archives/139611 ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
هفت برکه گراش - گریشنا
⚫️ ابراهیم اوسه که گراشی‌ها او را به نام ابراهیم کل مراد می‌شناختند در ۶۴ سالگی در دبی درگذشت. #پرسه
⚫️ مراسم یادبود مرحوم ابراهیم اوسه ⏰ دوشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۲ - ساعت ۲۰ تا ۲۳ 🕌 مسجد مهدیه ▪️ابراهیم اوسه که گراشی‌ها او را به نام ابراهیم کل مراد می‌شناختند ۳ مهرماه در ۶۴ سالگی درگذشت و در دبی به خاک سپرده شد. ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp: bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
🎁 حاتم حامی ورزش و فرهنگ ▫️در ادامه حمایت از ورزش و فرهنگ، میثم بزازی و عبدالمجید نادرپور، دو دونده گراشی که در مسابقات کشوری رده نوجوانان چهار مقام برتر را به ارمغان آورده بودند، مهمان مجموعه غذایی حاتم بودند. 📡 مدیریت مجموعه غذایی حاتم، به پاس به دست آوردن این موفقیت، ۲۰ مهرماه ۱۴۰۲ در مراسمی از این ورزشکاران تقدیر کرد. 💬 جواد محمدی مدیر حاتم در مورد این اقدام گفت:«مانند دیگر شهروندان از افتخارآفرینی این عزیزان خوشحال می‌شویم و در حد توان سعی می‌کنیم از ورزش‌هایی که مظلوم واقع شده‌اند و همچنین فعالیت‌های فرهنگی و هنری حمایت کنیم.» ▫️محمدی گفت: «همان‌طور که مردم با حضور در حاتم از ما حمایت می‌کنند ما هم به سهم خود سعی می‌کنیم در حد توان چه به عنوان اسپانسر چه به شکل تقدیر به وظیفه اجتماعی‌مان برای حمایت از ورزش و فرهنگ عمل کنیم.» 🔻عکس‌های بیشتر را در اینستاگرام هفت‌برکه ببینید: https://www.instagram.com/p/CybWbFgKR9e
⚽️ اولین داوریِ محمد صحراگرد در لیگ برتر نونهالان کشور 🔺 صحراگرد، کمک‌داور جوان گراشی، روز جمعه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۲ بازی دو تیم شیرازی خلیج فارس و پاس را در ورزشگاه شهید دستغیب قضاوت کرد. 🔺 او پس از موفقیت در تست آمادگی جسمانی پیش‌فصل داوران فارس، در لیست داوران معرفی شده به کشور قرار گرفته بود. ▫️ پیش از او، حاج علی موغلی، عبدالرضا حسین‌پور، عبدالمجید افشار و عبدالحمید عبدالی قضاوت در لیگ‌های کشوری را در کارنامه خود به ثبت رسانده بودند. ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp: bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
🏰 افسانه همایون‌دژ ✍️ داستان تاریخی حسن تقی‌زاده ☑️ هفت‌برکه: حسن تقی‌زاده در «افسانه‌ی همایون‌دژ»، از تکه‌هایی از واقعیات تاریخی که در دست است استفاده کرده و با تخیل خودش، آن را به شکل یک «افسانه» یا «داستان تاریخی» پرورده است. این داستان بلند به صورت «پاورقی» در هفت‌برکه منتشر خواهد شد. پاورقی فرمی است که در روزنامه‌های قدیم مرسوم بود و داستانی به صورت هر روزه در یک ستون ثابت برای خوانندگان منتشر می‌شد. 📖 فصل اول: کاروان غربتی‌ها 🔖 قسمت ۳ عباس گفت: خان، خیلی ببخشید، روم به دیوار، روم به دیوار. میرزا گفت هیچ وقت بار را نمی‌برند نزدیک خر. خر را می‌آورند پهلوی بار. خان ناگهان قهقهه‌ای سر داد و گفت: «ای میرزای پدر سوخته! خدا لعنت کند هر چی میر و میرزاست! پیرمرد از دست‌وپا شده، ولی از نیش و کنایه زدن نه. می‌دانی عباس، این میرزا نه تنها مشاورِ امین و معتمدِ مرحومِ پدرم بود، بلکه یک دوست واقعی برای پدرم بود. مرحوم پدرم هم برای میرزا احترام زیادی قایل بود. هر جا که می‌رفت، چه در موقع سفر و چه در فصول شکار، محال بود که میرزا را با خودش نبرد. برای کوتاه شدن راه، با هم مشاعره می‌کردند و توی مجالس خصوصی، لُغُز می‌گفتند و با نیش و طعنه از پس همدیگر بر می-آمدند. خب، من هم پسر همان پدرم. جوابش را توی آستین دارم. خر از بار بردن می‌افتد، ولی از گوزیدن نه!» - بارک الله جناب خان! الساعه می‌روم و جواب خان را می‌رسانم. - نه، لازم نیست. میرزا نزدیکِ نود سالش است. بی‌ادبی حساب می‌شود. فقط یک جمله بگو. بگو خر بعد از نماز عشا به نزد بار خواهد آمد. فقط همین را بگو، نه یک حرف بیشتر و نه کمتر. به سیاه‌کَلی هم بگو که سه چهار کیلو شکرپنیر و خرمای نم و انجیر و نخود و کشمش تهیه کند. ازش بگیر و ببر برای میرزا. - الساعه، الساعه. چشم. بعد از رفتن عباس، خان که انگار از خواب غفلت بیدار شده بود، به مرور کارهای گذشته‌ی خود و به اشتباه‌ها و کم‌کاری‌هایی که طی چند سال زمامتش مرتکب شده بود پرداخت. به این نتیجه رسید که زودتر از اینها به یک مشاور کارکشته و دانا نیاز داشته است. ولی صدای صفرِ علی صفر رشته‌ی افکارش را پاره کرد. صفر او را بلند صدا می‌زد. محمدخان که در کشیدن قلیان افراط کرده بود و یارای رفتن به منظر دیده‌بانی را نداشت، صفر را به حضور طلبید. صفر آن چه دیده بود به خان گفت. خلاصه‌ی گزارشش این بود که این کاروان ظاهرا قصد آمدن به گراش را در سر نداشته و وارد حیطه گراش نشده است، بلکه فعلاً قصد رفتن از راهِ پشتِ کلات به لار را دارد. آنها در انتهای گردنه تنگ مسجد که مشرف به گراش است، قصد اردو زدن دارند. خبر اردو زدن سواران غریبه در دور و نزدیکیِ گراش بر نگرانی خان افزود. محمدخان صفر را مامور کرد که هر چه سریع‌تر از کلات بالا برود و خود را به جهانگیر، سردسته‌ی تفنگچی‌های خان که در قلعه اولی مستقر بود، برساند و به او بگوید که سریع با پنج سوار دیگر، جلوِ درِ خانه خان حاضر شوند. خان به سیاه‌کَلی هم دستور داد تا به خانه‌ی مادر و خواهران و برادران خان برود و به آنان بگوید که آماده‌ی رفتن به قلعه باشند. در کوچه‌های پر پیچ و خم که با شیبی تند از پاقلعه شروع و به خانه‌ی طالب‌خانی منتهی می‌شد، کودکانِ خردسالِ سوار بر گُرد که در دنیای کودکانه‌ی خود، مثل سوارکارانی ماهر با هم مسابقه می‌دادند، صدای نعل اسب‌های تفنگچی‌های خان را شنیدند. به محض شنیدن این صدا، کودکان اسب‌های چوبی خود را رها کردند و به طرف سوارکارانی که به طرف خانه‌ی طالب‌خانی می‌رفتند، دویدند. دختربچه‌ها و بعضی از مادرانشان نیز از لای دروازه‌های چوبی سَرَک می‌کشیدند. خان نیز بی‌صبرانه منتظر رسیدن سواران بود. هنگام غروب شده بود. خورشید آرام‌آرام در بلندی‌های کوه نو که اسم دیگرش کوه سیاه بود، از نظرها پنهان می‌شد. هیاهویی در محله‌ی طالب‌خانی و کوچه‌های اطرافش که قوم و خویشان درجه یک محمدخان در آنها سکونت داشتند بر پا شده بود. مادرها و کنیزان در کوچه‌پس‌کوچه‌ها به دنبال بچه‌های قد و نیم‌قدشان که مشغول بازی بودند، می‌گشتند. به همدیگر می‌گفتند که خان دستور داده است که اول افراد مسن و کودکان و نوجوانان را به قلعه ببرند. ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
38.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 شلواهای رضوان خنجی با آوای مراد یوسفی ▫️شروه یا شلوا با فرهنگ ما آمیخته شده است و می‌توان آن را آشناترین نوای موسیقی در جنوب ایران دانست. در شلوا غم، غربت و عشق با هم آمیخته می‌شود. 📻 رادیو اچمستان که در خنج فعالیت دارد در ادامه ثبت آثار فرهنگی و ادبی به سراغ مراد یوسفی از شلواخوانان گراش رفته و ۳ شلوای رضوان خنجی را با صدای گرم او ضبط و منتشر کرده است. ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh
🏰 افسانه همایون‌دژ ✍️ داستان تاریخی حسن تقی‌زاده 📖 فصل اول: کاروان غربتی‌ها 🔖 قسمت ۴ مادرها و کنیزان در کوچه‌پس‌کوچه‌ها به دنبال بچه‌های قد و نیم‌قدشان که مشغول بازی بودند، می‌گشتند. به همدیگر می‌گفتند که خان دستور داده است که اول افراد مسن و کودکان و نوجوانان را به قلعه ببرند. دیری نپایید که این هیاهو گسترش یافت. در هر کوچه‌ای صدای پچ‌پچ، زمزمه، فریاد و دعا شنیده می‌شد. هر مادری نگران فرزند بازیگوش خود بود. این هیاهو برای اهالی گراش ناآشنا نبود. مردها و زنان گراشی یکی دو بار این حرکت‌ها را دیده بودند. پیرمردها و پیرزن‌ها نیز بارها و بارها داستان حمله‌ی یک خان بر خان دیگر را برای فرزندان خود گفته بودند. جهانگیر به خانه‌ی خان رسیده بود و خان توصیه‌های لازم را به جهانگیر گوشزد می‌کرد. خان به جهانگیر دستور داد تا هر پنج دروازه‌ی گراش را کمی زودتر ببندد و جلو هر دروازه، یک تفنگچی بگمارد و به جز ساکنین گراش، به هیچ غریبه‌ای اجازه‌ی ورود به آبادی ندهد. مدتی از غروب آفتاب گذشته بود و تاریکی شب بر آبادی سایه افکنده بود. هیاهوی غروب و اضطراب محمدخان فرو نشسته بود. خان که بچه‌ها و سالخوردگانِ اطراف خود را به همایون‌دژِ تسخیرناپذیر فرستاده بود، احساس آرامش بیشتری می‌کرد. مردان از سر کار به خانه‌های خودشان برگشته بودند و اهالی خانه‌ها احساس امنیت می‌کردند. صدای پای اسب جهانگیر که دائم به دروازه‌های آبادی سر می‌زد، بر این احساس آرامش و امنیت می‌افزود. چندی بعد، اهالی محله‌ای که خانه‌ی میرزا مَعدَلی در آن واقع شده بود، صدای حرکت آرامِ سه اسب را شنیدند. خان و دو سوار دیگر به خانه‌ی میرزا معدلی رسیدند. خان به سواران همراهش دستور داد تا جلو در منتظر بمانند و خودش «یا الله»گویان وارد خانه شد. - سلام علیکم حاجی میرزا. - سلام پسر جان. میرزا خندید و به سرفه افتاد. بعد ادامه داد: «بیا جلو ببینمت. چند سال است که ندیدمت. ماشاء الله بزرگ شدی!» محمدخان نزدیک میرزا معدلی نشست و گفت: «خوشحالم که می‌خندی.» - می‌خندم، چون من بُردم. آخر یادم می‌آید که خیلی وقت‌ها پیش، با خدابیامرزی شاجان، توی همین پَندَری شرط بسته بودیم. من بهش گفتم: عاقبت یک روز می‌آید که محمدخان از این در وارد خانه‌ی من می‌شود. شاجان گفت نه، نمی‌آید. حیفِ شاجان که به رحمت خدا رفت. - خدا رحمتش کند. یادم است بچه که بودم، با اسد و علی‌اکبر هم‌بازی بودیم. خدابیامرزی حاجی شاجان دَرِ کَت را باز می‌کرد و شکرپنیر و زِه‌گِرِه به ما بچه‌ها می‌داد. خدا رحمتش کند. - چی شده یادِ ما کردی؟ فکر می‌کنم یک جای کارت اشکال دارد. - بله حاجی میرزا، مشکلاتی هست. آمدم با شما مشورت کنم. - توی این نود سال سنی که من از خدا گرفتم، خانِ بی‌مشکل ندیدم! حالا بگو ببینم خان، مشکلت چی هست؟ - والله، چی بگویم میرزا. خانِ لار که ناسلامتی قوم و خویش ماست، با من سرسنگین شده است. کلانترِ اِوَز و فیشور برای من گربه می‌رقصانند. مزرعه‌ام را آتش زدند. تفنگچیِ من را از پشت زدند. حالا هم چند سوار غُربتی، اول گراش اردو زده‌اند. این یکی قوز بالاقوز شده. نمی‌دانم قصدشان چیست. از طرفی دیگر، نمی‌توانم بی‌گدار به آب بزنم. - هر آن‌کس که غافل چَرَد، غافل خورَد تیر. پسرِ خان، بزرگ شدی اما هنوز عاقل نشدی! دورادور خبرت را می‌گرفتم. به جای این که چهارچشمی مواظب باشی، پای منقل و سفره‌ی عرق می‌نشینی و با شکار و عیش‌و‌نوش، وقت خودت را تلف می‌کنی. - خام بودم. جوانی کردم. جاهلی کردم. و از سر بد شانسی، یکی مثل شما را هم نداشتم که باتجربه و درستکار باشد و کارها را برایم راست و ریست کند. برای همین آمدم اینجا تا با شما مشورت کنم که اولاً چه کسی را به کار بگیرم و دوم اینکه با این غربتی‌ها چکار کنم. نمی‌دانم بهشان حمله کنم یا اینکه صبر کنم. - این غربتی‌ها، کی هستند؟ چند نفرند؟ - سرحدی‌اند. شانزده نفر مسلح، دو تا بچه و دو سه تا پیرزن و پیرمرد. - بهتر است صبر کنی.... ▪️▫️▪️ 🔴 7Berkeh.ir ✔️ t.me/HaftBerkeh ✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa ✔️ Instagram.com/7Berkeh ✔️ eitaa.com/Haftberkeh ✔️ Ble.ir/7Berkeh