🔴امروز روز خونین صهیونیستها در غزه بود...
🔹دهها کشته و زخمی در کمینهای حرفهای رزمندگان فلسطینی روی دست دشمن ماند، به زودی جزییات بیشتری از این تلفات رسانهای خواهد شد، فقط در یک کمین ۲۱ نظامی متجاوز صهیونیست کشته و زخمی شدند.
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصطفی جلالی از رد صلاحیت شدنش ناراحته و با هشتگ دولت حداقلی این خشم و ناراحتی خودش رو ابراز کرده
توجه شما رو جلب میکنم به ۲ دقیقه از صحبتهای ایشون از حیث داشتن علم و روحیهی وطنپرستی!
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظر مردم مظلوم و بیگناه اسرائيل درباره غزه
#حسین_دارابی
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو چیز روح انســان را نوازش مے دهد🦋
💟صدا زدن خدا
💟گوش سپردن بہ صدای او❤️
💥اولے در نماز
💥و دومے در تلاوت قرآن است...
تلاوت آیاتی از قرآن مجید
همراه با تصاویر زیبا از میوه های خوش رنگ
____🍃🌸🍃____
#دختر_شینا
قسمت7⃣2⃣
#فصل_چهارم
آه از نهاد صمد درآمده بود. بالأخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چند نفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.
نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چند نفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.
بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپنه.
🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹قسمت :8⃣2⃣
#فصل_چهارم
کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.
یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.»
رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود. می خواستم دوباره در بروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الآن آبرویم می رود.»
🌹🕊 🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
قسمت :9⃣2⃣
#فصل_چهارم
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الآن یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الآن برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی.
ادامه قسمت 9️⃣2️⃣
#فصل_چهارم
#دختر_شینا
بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی.
🌹🕊 🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹قسمت :0⃣3⃣
#فصل_چهارم
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.» بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
ادامه دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
قسمت :1⃣3⃣
#فصل_چهارم
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.
ادامه دارد...
🌹🕊🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
*بسم رب الشهدا و الصدیقین*
*امشب بیاد سرباز شهید:*
*احمد اندرز*صلوات*
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
نام پدر: *عبدالعلی*
تاریخ تولد : *۱۳۴۴*
محل تولد : *دیر ، بردستان*
تاریخ شهادت : *۱۳۶۵*
محل شهادت: *حاج عمران*
محل دفن : گلزار شهدای *بردستان*
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*شهدا را یاد کنید با یک صلوات*
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم*🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید ادوارو(مهدی ) آنیلی
به روح تمام شهدا به خصوص شهید مهدی آنیلی صلواتی هدیه بفرمائید
🎙 استاد رائفی پور
@mhdiyar
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌹حقوق قرآن 🌹
و اذا قرئ القران فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون. (القران.اعراف.۲۰۴) _
هنگامی که قرآن خوانده می شود، گوش فرا دهید و ساکت باشید تا مشمول رحمت خدا شوید.
نکته ها:
۱_قران بر گردن مسلمانان بلکه بر گردن همه مردم جهان حقوقی دارد که عبارت است از:
🌷الف_ گوش دادن به قرائت قرآن.
🌷ب_قرائت روزانه قرآن.
🌷ج_تلاش در فهم آیات قرآن.
🌷د_عمل به دستورات قرآن.
🌷ه_تفکر و تدبر در فهم آیات قرآن.
🌷و_آموزش قرآن به دیگران بویژه کودکان و نوجوانان.
🌷ز_مطالعه کتابهای تفسیر قرآن.🌹
۲_با رعایت حقوق قرآن به کمال مادی و معنوی میرسیم.🌹
۳_هر میزان از آیات قران را بفهمیم و به آن عمل کنیم به همان میزان با قرآن متحد میشویم.🌹
۴_طبق فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله :اهل البیت و قرآن از هم جدا نیستند، چون اهل البیت عالم و عامل به قرآن هستند پس عین قرآن میباشند.🌹
۵_کسانیکه با قرآن و در محضر قرآن باشند حتما مشمول رحمت خدا در دنیا و آخرت هستند.🌹
۶_سکوت در هنگام قرائت قرآن و استماع آن در واقع احترام به زیبایی های اعجاب انگیز قرآن است🌹
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
🌹شهید ادوارو(مهدی ) آنیلی به روح تمام شهدا به خصوص شهید مهدی آنیلی صلواتی هدیه بفرمائید 🎙 استاد ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ چرا حماس همه توان خود را وارد عرصه نمیکند؟
🔹 یکی از سوالات اصلی که اخیرا مطرح شده، این است که چرا حماس و جهاد اسلامی طبق گفته خودشان فقط از ۱۰ درصد توان خود استفاده کرده و با رونمایی از بقیه نیروهایشان، دشمن را وادار به عقبنشینی نمیکنند؟
🔹 جدای از پاسخهایی چون فرسایشی کردن نبرد، تلفاتگیری، حفظ ابهام و ... که در جای خود صحیح است اما یک راز مهم این احتیاط در استفاده از نیروها، به هدف اعلامی رژیم صهیونیستی یعنی "نابودی حماس" برمیگردد.
🔹 به عبارتی، در شرایطی که دشمن از حداقل ۴ لشکر ویژه و نخبه خود در حمله به غزه استفاده میکند و هزاران تن بمب را در هر ساعت بر سر غزه خالی میکند، پیش از هر چیز باید سازمان رزم حماس حفظ شود تا دشمن به این نتیجه برسد که "هر چقدر بمباران و گسیل نیرو بیفایده بوده، سازمان رزم حماس حفظ میشود".
🔹 در صورت ورود کل نیروهای حماس، طبعاً ضربهپذیری این نیروها بالا رفته، دشمن با مشاهده فروپاشی تدریجی مقاومت، حملات خود را شدت خواهد داد.
🔹 در تاکتیکهای مقاومت روی زمین نیز همین هدف حفظ شده، به جای درگیری مستقیم رزمندگان، طرحهای کمین و ضربه با موفقیت تضمینی از پشت و عمق در قالبهای گروههای کوچک ۵ تا ۶ نفره اجرا میشود، نیروها نیز در پوشش خمپاره و کوادکوپتر اقدام کرده، پس از ضربه، محو میشوند. همین مسئله موجب آمار بسیار کم شهدا، زخمیها و اسرای مقاومت شد.
🔹 این مسئله باعث شده تا سازمان رزم حماس و جهاد هم برای مرحله فعلی، هم آینده و هم پساطوفانالاقصی حفظ شده، دشمن تلفات سنگین داده و به بنبست در تحقق اهدافش برسد.