eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
104 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاجعه و ننگی که دولت روحانی به بار آورد حتما ببينيد مرتضی‌رکن‌آبادی، برادر رکن آبادی معروف دیپلمات شهید شده در این حادثه، دیشب در شبکه افق فاش کرد که ایران مسئولیت فاجعه منا در سال ۱۳۹۴ را به صورت مکتوب برعهده گرفته است. در این حادثه بیش از دو هزار نفر شهید شدند ننگ ابدی بر دولت ننگین روحانی ملعون
⭕️ سازندگان ڪشتے تایتانیک بر این باور بودند ڪه حتے خدا هم قادر به غرق ڪردن آن نخواهد بود اما براے غرق ڪردن تایتانیک نیازے به خدا نبود زیرا یک ڪوه یخے براے غرق ڪردن آن ڪافے شد . به تصویر توجه ڪنید این یڪے از بزرگترین تجمع هاے حزب نازیست ڪه در اوج قدرت هیتلر برگزار شد گفته شده ڪه مردم آلمان و اروپا بعد از برگزارے این تجمع مدام این جمله را تڪرار مے ڪردند "حتے خدا هم قادر به نابودے هیتلر نخواهد بود ". اما براے نابودے هیتلر هم نیاز به خدا نبود بلڪه خود او بود ڪه خود را نابود ساخت! گاهی بزرگترین سازه‌ها و بزرگترین قدرت‌ها هم نمے توانند تصور ڪنند ، مسلماً روزے چیزے و یا اشتباهے باعث نابودے آن‌ها خواهد شد .
*بسم رب الشهدا و الصدیقین* *امشب بیاد بسیجی شهید:* *غلامرضا ماهینی*صلوات* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷‌ نام پدر: *محمود* تاریخ تولد : *۱۳۴۵* محل تولد : *بوشهر* تاریخ شهادت : *۱۳۶۷* محل شهادت: *فاو* محل دفن : گلزار شهدای *بوشهر* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 *شهدا را یاد کنید با یک صلوات* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 *اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم*🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم. ✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣ آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد. کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قسمت :1⃣1⃣1⃣ ترس به سراغم آمد. درِ خانه همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زن همسایه بچه ها را گرفت. دویدم سر خیابان. هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمی کرد. آن موقع خیابان هنرستان از خیابان های خلوت و کم رفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم. از آرامگاه تا خیابان خواجه رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی توانستم حتی یک قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب کشی و شب نخوابی و مریضی معصومه، و از آن طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: «من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.» سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت. شماره گرفت و گفت: «آقای ابراهیمی! خانمتان جلوی در با شما کار دارند.» صمد آن قدر بلند حرف می زد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را می شنیدم. می گفت: «خانم من؟! اشتباه نمی کنید؟! من الان خانم و بچه ها را رساندم خانه.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 به سبک آهنگران ( حال امروز همه ما) خیلی قشنگ خونده..😅👌
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
✨️ایران می‌تواند، نمی‌خواهد... ▫️بخش اول چندی پیش هفته نامه اکونومیست گزارش جالبی را درباره پرونده هسته‌ای ایران منتشر کرد که مضمون آن، قریب به سخن اخیر گروسی بود که گفته ایران مواد هسته‌ای مهمی در اختیار دارد. در گزارش اکونومیست آمده بود که ایران در حال انتقال تاسیسات غنی‌سازی خود به منطقه‌ای است که قوی‌ترین بمب‌های سنگرشکن (Bunker Buster) آمریکا نیز قدرت تخریبش را ندارد. این مجله نوشته بود "ایران اینک می‌تواند فی‌الفور به بمب هسته‌ای دست یابد". حدود دو دهه بود که دستگاه تبلیغاتی غرب با این ادعا که ایران چند سال/چند ماه با بمب فاصله دارد، پرونده‌ای برای ایران گشوده و موفق به ایجاد یک اجماع بین‌المللی علیه تهران شده بود. اینک اما دو اتفاق مهم افتاده است؛ نخستین اتفاق، برملا شدن این ادعای کذب است که قصد ایران از غنی‌سازی، ساخت بمب هسته‌ای بوده است. غربی‌ها امروز باید به این پرسش پاسخ دهند که اگر قصد ایران ساخت بمب بود، اینک که ظرفیت و قابلیت این را دارد که فی‌الفور به بمب دست یابد، چرا چنین نمی‌کند؟ پاسخ روشن است! قصد ایران از غنی‌سازی هرگز دستیابی به بمب نبوده و رهبر صادق‌العهد آن، بارها بر این امر تصریح کرده است. چنانکه قصد غرب از تحریم‌ها، هرگز جلوگیری از دستیابی ایران به بمب نبوده است. امروز سخنی که گرت پورتر سالها پیش در کتاب "بحران ساختگی" اثبات کرد، بر همگان عیان شده است: ایران به دنبال دانش هسته‌ای برای مصارف صنعتی بود و غرب، به دنبال ایجاد اخلال در پیشرفت و صنعتی‌شدن ایران. وقتی از این زاویه به ماجرا بنگریم، خواهیم دید که مذاکره برای رفع سوء تفاهم درباره ساخت بمب تا چه اندازه، حتی در سطح ایده، مضحک و ناپخته است. اتفاق دیگری که افتاده، تغییر در نظم جهان است. تحریم‌های شدیدی که آمریکا علیه چین در حوزه تراشه‌ها وضع کرده به بهانه اینکه ارتش چین از این تراشه‌ها استفاده نظامی می‌کند، و نیز تحریم‌هایی که علیه روسیه پیرو جنگ اوکراین وضع شد، دو عضو دائم شورای امنیت را قربانی همان سیاستی کرده است که پیش از این، ایران قربانی شده بود. تحریم علیه چین، درجه وضوح مسئله را بسیار بالا برده است. وقتی یک کشور دارای سلاح هسته‌ای، به بهانه اینکه ممکن است از تراشه‌های کامپیوتری استفاده نظامی کند، تحریم میشود، روشن است که مسئله نگرانی آمریکا از قدرت نظامی چین نیست، بلکه جنگ اصلی، جنگ فناوری است. چنانکه جنگ با ایران نیز، جنگ فناوری بود، نه هراس از بمب هسته‌ای. فرجام سخنان هشدارآمیز اخیر گروسی، در منتهی الیه خود، فعال‌سازی ابزارهای سیاسی و اقتصادی غرب علیه ایران است. یعنی احیای تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل از طریق مکانیسم اسنپ بک تعبیه شده در برجام. ▫️ادامه در بخش دوم