💠از امام صادق (ع) سؤال شد :
❓در انتخاب حاکم، بین دونفر مردد هستیم
🔸چه کنیم ؟
امام فرمودند:
#عادل ؛ #صادق ؛ #فقیه و #باتقواترین را انتخاب کنید...
🔸گفتند :
اگر به تشخیص نرسیدیم ...
💠امام فرمودند :
ببینید افراد #متدین به کدامیک مایلند
🔸گفتند : اگر نفهمیدیم.....
💠امام فرمودند:
بنگر مخالفان ما کدامرا بیشتر میپسندند؟؟؟!!
او را کنار بگذار، و ببین کدام بیشتر آن ها را خشمگین میکند.
📚اصول کافی،جلد ۱ ، ص ۶۸
🍃🌺🍃
🖼 #لوح | «رأیهای ما مشت محکم مبارزهست»
▫️ شهید حاج قاسم سلیمانی:
دشمن همه تلاشش این است که مردم ایران با حداقل آرا در انتخابات شرکت کنند، انتخابات برای حکومت ما یک مبارزهٔ سیاسی است؛ بنابراین ما باید با تمام توانمان در صحنهٔ انتخابات حضور داشته باشیم.
📅 سخنرانی به مناسبت قیام 15 خرداد- کهنوج خرداد ۱۳۸۰
🏷 #انتخابات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
📆 ۷ #تیر؛ سالروز شهادت آیت الله بهشتی و ۷۲ تن از مسئولان در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی
🔴 عامل جنایت هفتم تیر که بود؟
🔸یک هفته بعد از انفجار، هویت عامل آن شناسایی شد و طی اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با اعلام مشخصات وی از مردم برای دستگیری او درخواست کمک شد.
🔸" ... در تحقیقات مشخص شد که این عمل وحشیانه توسط سازمان آمریکایی مجاهدین خلق تدارک دیده شده و یکی از افراد مؤثر در این جنایت فردی است به اسم «محمدرضا کلاهی صمدی» که مشخصات نامبرده بدین شرح اعلام میگردد: محمدرضا کلاهی فرزند حسن متولد ۱۳۳۸ دارنده شماره شناسنامه ۱۲۵۱، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت ایران و دارای دیپلم ریاضی از دبیرستان بامداد واقع در خیابان جمهوری اسلامی، خیابان گلشن، که نامبرده در حین وقوع حادثه متواری شده است."
🔹در سال 2015 میلادی، اعضای یک باند مواد مخدر در هلند وارد خانه یک مرد ایرانی به نام «علی معتمد» شدند و بعد از شلیک دو گلوله به سرش، فرار کردند. جسد در خانه ماند و بعد از سه ماه که متعفن شده بود، توسط پلیس کشف شد. این حادثه در شهر المیره هلند اتفاق افتاد و رسانههای هلندی این ادعا را به نقل از دادگاهی که برای دو نفر در هلند به اتهام قتل «علی معتمد» برگزار شده بود، مطرح کردهاند.
🔹یکی از فعالین سیاسی چپ به نام مرتضی صادقی در گفتگویی با صدای آمریکا با بیان جزئیاتی از قتل یک مرد 56 ساله ایرانی در هلند میگوید: «این فرد در ابتدا به «مرد ناشناخته» معروف شد و بعدتر او را «علی معتمد» معرفی کردند، اما شواهدی وجود دارد که نشان میدهد علی معتمد نام دوم محمدرضا صمدی کلاهی است».
💢 حسرتهای فردای انتخابات...
🔻 ساعت ۷ صبح ۲۵خراد۹۲ بود. چشم دوخته بودم به تلویزیون تا نتایج اولیه را ببینم:
روحانی ۸۰۰هزار رای
قالیباف ۳۰۰هزار رای
جلیلی ۲۰۰هزار رای
با خودم گفتم انشالله تا پایان شمارش آرا ورق برمیگردد..
🕰 ساعت: ۸ شب. ورق برنگشت.
و بیش از هرچیزی یک چیز تا عمق وجودم را سوزاند: روحانی فقط ۲۰۰هزار رای بیشتر از ۵۰درصد داشت!
🔹 هی باخودم تصور میکردم: ۲۰۰هزار یعنی دوتا وزرشگاه آزادی...
⁉️ واقعا «ما» با همه کاستیهایمان نمیتوانستیم ۲۰۰هزار رای بیشتر جمع کنیم؟
▪️ اگر چند روز زودتر شروع کرده بودیم و بیخیال امتحانات خرداد میشدیم...
▪️ یا اگر آنهایی که میگفتند کار شب انتخاباتی اثر ندارد، میآمدند و بیشتر میشدیم...
▪️ یا اگر زمان بیشتری از روز را تلاش میکردیم و غرق روزمرگیها نمیشدیم...
▪️ یا اگر دنبال اثرگذاری کلان نبودیم و قدر ۷-۸ رای را هم میدانستیم...
و....
«ما» میتوانستیم ورق را برگردانیم!
🔻 امروز خمینی کبیر دارد مستقیما همه «ما» را خطاب قرار میدهد:
در قضيه تعيين رئيس جمهور بر همه مسلمانها و مكلّفهاى ايران واجب است كه دخالت داشته باشند! اگر دخالت نكنند و يك صدمه اى به اسلام برسد و يك رئيس جمهورى مثل سابق بتراشند، فردا مسئولند پیش خدا! (صحیفه امام، ج ۱۵، ص۱۵)
🔹 حاج حسین یکتا اخیرا میگفت:
"قشنگ پیداس خیلیها کُپ کردن
خیلیها گفتن مرگ بر شاه، اما همه نمازجمعه نیومدن!
خیلی ها برای نمازجمعه گفتن جنگجنگ تا پیروزی اما جبهه نیومدن!
معلوم نیست همه برسنها...
شبهای قدر انقلاب اسلامی است!"
🔻 لیلةالقدر در پیش است.
فرقی ندارد فضای انتخابات، شبیه ۹۲ هست یا ۸۴.
🔹 چیزی که قطعی است این است که ما میتوانیم نتیجه را تغییر دهیم..
🔻 اگر سستی نکنیم و راحتطلبانه نظارهگر صحنه نباشیم!
"لا تهنوا و لا تحزنوا انتم الاعلون" (آلعمران۱۳۹)
🔹 اگر مثنی و فرادا به یاری خدا قیام کنیم و به نصرت الهی ایمان داشتهباشیم.
"ان تنصرو الله ینصرکم" (محمد۷)
💢 با توجه به آرایش صحنه چه باید کرد؟
🔻 راه حل، نه کلیگویی و فرار از تعیین مصداق است، چون الان۴ گزینه به طور مشخص در برابر مردم است.
1️⃣ هرکسی باید کاندیدای اصلح خود را پیدا کند و کاملا ایجابی، کارآمدیهای شخصی او و شباهتهایش با شهید رئیسی را تبیین کند.
2️⃣ ترس از ضرر محتمل، بیشتر از اشتیاق به منفعت محتمل اثرگذار است! باید در چارچوب اخلاق و تقوا، خطر فاجعه آفرین تکرار دوران سیاه روحانی را بیان کنیم.
🔻 رهبر انقلاب، انتخابات را لیلة القدر نظام اسلامی میدانند. (۱۳۸۶/۱۲/۲۴)
در این لیلةالقدر، اگر به بهانههای واهی به خواب غفلت برویم ، حسرتهای فردای انتخابات، ما را رها نخواهد کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهل روز از نبودنت گذشت سید 😭😭😭🖤
17.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا...
👈🏻 انتشار به مناسبت بزرگداشت واقعه
هفتم تیر و اربعین شهدای خدمت
🔻 #صدای_بهشتی را بدون جهتگیریها و تقطیعهای سلیقهای و سانسور، از سرچشمه بشنوید؛
#هفتم_تیر
#شهید_رئیسی
🔴 آیا نظر آقای پناهیان حجت است؟
بعضیها می گویند:
آقای پناهیان که جزو نزدیکترین افراد به رهبری هستش از یه نامزد حمایت کرده. من کاری به حمایت ندارم، افراد میتونن از هرنامزدی حمایت کنن و بصورت مستدل و منطقی هم برای نامزدشون تبلیغ کنن، ولی این جمله که آقای پناهیان جزو نزدیکترین افراد به رهبری هستش و مصادره به مطلوب اینکه نظر ایشون نظر رهبریه، حرف بسیار اشتباهیه
اگه آقای پناهیان نزدیک به رهبری هستش چرا حدود ۷ ساله از ایشون دعوت نشده در مراسمهای رهبرانقلاب سخنرانی کنن؟ خیلی نمیخوام درباره این مسأله صحبت کنم. فقط خواستم بگم این جمله اساساً اشتباهه.
هیچ اشکالی نداره بگیم فلانی که سرشناسه از نامزد مورد علاقه ما حمایت کرد و از اسم و رسم و اعتبارش هم استفاده کنیم، ولی لطفا همه چیز رو به رهبری ربط ندیم. از آقا و حاج قاسم و بزرگانمون خرج نکنیم.
🔻بد نیست اینجا به صحبتهای عجیب آقای پناهیان در تجمع دیروز اشاره کنیم.
پناهیان:
«امروز ما در اینجا هستیم برای آزادی ملت نه فقط برای آزادی چند عنصر حزبی و سیاسی بلکه برای آزادی کل ملت از ستم ستمگران و آزادی کل ملت از فقر و فساد تبعیض»
بله درست خوندید.
این جملات دیروز آقای پناهیان است.
نه جملات خاتمی و حجاریان و عبدی
گویی این جملات درسال ۵۷ و علیه رژیم پهلوی گفته شده.
منظور آقای پناهیان کیه؟ حاکمیت؟ نظام؟ دولت فعلی؟ یا کی؟
آقا با این جملات موافقن؟ ناراحت نمیشن از این سیاهنماییها. آقا چقدر فرمودن مردم رو ناامید نکنید؟
🔻درپایان بگم، وقتی ما بچه بودیم آقای پناهیان برای نظام و انقلاب داشت فعالیت میکرد، هزاران ساعت سخنرانی در مجالس اهل بیت داشته و هیچکس نمیتونه منکر تلاشهای خوب ایشون باشه. ولی نباید ایرادات رو ندید. نباید از اسم ایشون و اسم رهبری سوءاستفاده کرد. من اگر نقدی هم داشتم طی سالها بیان نمیکردم. چون معتقد بودم نباید جبهه انقلاب تضعیف بشه، ولی دیدم الان سکوت جایز نیست.
❌ هرچند دیر... ولی خبرهایی از انصراف قالیباف میرسه که میتونه معادلات رو بهم بزنه...
هر آنچه خیر است ان شاءالله 😊
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
ادامه دارد ...
✍نویسنده فاطمه ولی نژاد