گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دوتا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانی تر
شانه در شانه دوتا کوه، خودت می دانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می دانی
که درآن لحظه جهان، ازحرکت افتادهست
اتفاقی است که یکبار فقط افتاده ست
ماهرا من چهبگویم که چنین هستوچنان
شاه شمشماد قَدان، خسرو شیرین دهنان
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخواست، که موسی بهمیان آمدهاست
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم می کرد
ماه افتاده در آیینه ز تصویر بگو
مشک لبریز شد از علقمه ، تکبیر بگو
ماه اگر چه همهی علقمه را پیموده
غرقه گشتهست و نگشتهست بهآب آلوده
رود را تا به ابد، تشنه ی مهتاب گذاشت
داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت
لب اگر تر کند از چشمه ی دریا عباس
چه جوابی بدهد امبنین را عباس؟
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی ، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
نه فقط مشک پر آب است که بر شانهی اوست
چشم امید رباب است که بر شانهی اوست
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه سقا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود
آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانی توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همه ی اهل حرم می دانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیرآن اشک که درچشم رباب است، رباب
پسرم ! دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی