🌸Beautiful poem 👌
From the concentration of this night, the breath of the city / without the blessings of your hands cannot be cured
Every moment is more difficult than the previous moment / here the emptiness of your sentence cannot be hidden
Alas, man wanted to build his own way / he is lost and this tragedy cannot be hidden
It has been ten centuries since our separation and grief / God forbid, it is not easy for you
Sometimes we are talking about the birth of a sterile purpose / every story and every grief that cannot be described
A useful soldier, if I am not today, it is a disgrace for me and it cannot be compensated ...
از غلظت این شب، نفس شهر گرفته/ بی برکت دستان تو درمان شدنی نیست
هر لحظه گرفتار تر از لحظه ی قبلی/ اینجا خلاء حکم تو کتمان شدنی نیست
افسوس بشر خواست خودش راه بسازد/ گم گشته و این فاجعه پنهان شدنی نیست
ده قرن فراق و غم ما طول کشیده/ آقا به خدا هجر تو آسان شدنی نیست
گاهی سخن از زایش مقصود عقیم است/ هر قصه و هر غصه که عنوان شدنی نیست
سرباز مفیدی اگر امروز نباشم/ ننگ است برای من و جبران شدنی نیست..
👤 شاعر: #فاطمه_رجبی_نیکو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
آقای من!
اشک مرا هر وقت میبینی تفضل کن
وقتی که گریه میکنم
یعنی
#گرفتارم!:)
#تلنگر_شهدایی
نماز آنگاه نماز است كه ،
میان ظاهر و باطن جمع شود ،
و اگر نه ، مقتدای آن نماز كه ، در لشكر یزید بخوانند ،
شیطان است ...
سید شهیدان اهل قلم
#شهیدسیدمرتضی_آوینی
التماس دعای فرج....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌿آن شب،شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. #نماز مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد .😥
.
🌿آن شب دل یک بسیجی حوالی #حرم حضرت عشق میچرخید و حاجتش را میخواست.🕊
.
🌿با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از #زیارتش نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست #ضامن_آهو باز میشود.💚
.
🌿میدانست که #علی_بن_موسی_الرضا ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی میشود.
.
🌿شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو.🎒
.
🌿او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد.
.
#ابوطاها گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.»
به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی ، #امام_رضا را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد #بانوی_صبر حاجتت را گرفتی.📿
.
🌿همرزمت میگفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر #آسمانی شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در #زمین بگیرد ، حتی گفته بودید شربت #شهادت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان #آقا شده است.😊
.
🌿همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. #لبخند به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی #طاها مرد خانه شد.☺️
.
🌿در عجبم چطور از #همسرت دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های #امیر_علی گذشتی؟😭
.
🌿به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای #معشوق بتپد ، کاش #قلب ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم.❤
.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
.
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مصطفی_عارفی
.
📅تاریخ تولد : ۱۵ دی ۱۳۵۹
.
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵. تدمر سوریه
.
زمان انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت رضا
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #طراحی #دل_نوشته
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهادت، یك لباس تكسایز است ...
صادق به آقا مرتضی گفت: باب شهادت هم دیگر بسته شد ...
جنگ تمام شده بود
آقای آوینی ولی جواب داد: اینطور نیست، شهادت یك لباس تكسایز است.
هر وقت و هر زمان اندازهات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا كه باشی با شهادت از دنیا میروی
صادق گنجی را چندماه بعد وهابیون توی لاهور ترور كردند.
رایزن فرهنگی ایران بود
یكسال بعد هم آقا مرتضی رفت
√ خودشان را اندازه لباس شهادت كرده بودند Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
💙🌱| #کلامشهید...
🦋✨|خدانڪند ڪه حرف زدن، و نگاه ڪردن بہ نامحرم برایتان عادے شود!
پناه مےبرم بہ خـــدا از روزے ڪه
گناه فرهنگ و عادت مردمـم شود...💔🌱
#شهید_حمید_سیاهڪاݪے🌈🕊
🌷تهران که میآمد وعده میکرد #مسجد_ارگ در مراسم های حاج منصور ارضی.
تازه موتور خریده بودم. بعد از #افطار گفتم میآیم دنبالت باهم برویم.
🌷از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید #خلاف آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوهام شکست.😞
🌷محمدحسین زخم های سطحی برداشت. میخواستم زنگ بزنم به پلیس، نگذاشت. میگفت #طوری_نیست...
گفتم: بابا من داغون شدم، چیزی از موتورم نمونده
گفت: این بنده خدا گناه داره، گرفتاره
🌷بالاخره به راننده ماشین گفت برو! من رو برد بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ بدون #سحری نیت #روزه کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه
🌷بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل تنفسی داشت.
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.
بعد از چند روز پیام داد: دارم پسرم را دفن میکنم
🌷از یزد که آمد نمیخواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم.
معلوم بود در دلش غصه دارد. با خانمش میآمد مسجد ارگ
🌷یکدفعه گفت: اگر این مناجات حاج منصور نبود نمیدانم میتوانستم این درد را تحمل کنم یا نه😞... اینجا که میام آرام میشوم.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#همت_مقاومت
#ذاکر_اهل_بیت