eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یااباصالحَ المَهدی یاخلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان الاَمان ورحمة الله وبرکاته @Hamrahe_Shohada
شهید حجت‌الاسلام والمسلمین «مصطفی ردانی‌پور»: اگر ما به سراغ اسرائیل نرویم اسرائیل داخل خاک خودمان با ما خواهد جنگید 🥀🌱حجت‌الاسلام والمسلمین شهید «مصطفی ردانی‌پور» در سخنرانی که در قرارگاه فتح طی عملیات رمضان در روز سوم شهریور سال ۱۳۶۱ داشته است بر مبارزه با رژیم صهیونیستی تأکید داشته و مسئولیت اصلی را بر دوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گذاشته است. 🔸 شهید ردانی‌پور در ادامه سخنرانی خود به ویژگی یک پاسدار واقعی می‌پردازد.در این صوت می‌شنویم: «امروز اگر ما سراغ اسرائیل نرویم و کشور‌های اسلامی را از چنگال این طاغوت‌ها نجات ندهیم، اسرائیل می‌آید و کشور ما را می‌گیرد. 🔹 اگر ما در مرز‌های اسرائیل نرویم و با اسرائیل نجنگیم در آینده نزدیک اسرائیل با ما هم‌مرز خواهد شد و داخل خاک خودمان با ما خواهد جنگید. این چیزی است که همه می‌دانند و امام هم فرمودند و در این رابطه سپاه بیش از همه مسئول است. پاسداری که در سپاه می‌آید باید از همه‌چیزش بگذرد و از زمانی که در سپاه آمد باید بجنگد تا وقتی‌که جان از بدنش بیرون برود. ▪️اگر کسی در سپاه آمد و بعد از مدتی فکر خانه و زندگی و زن به سرش زد و از هدف خود باز ماند، این پاسدار نیست.» 🥀🍃شهیدمصطفی_ردانی پور @Hamrahe_Shohada
وصیت شهید حجت‌الاسلام والمسلمین «مصطفی ردانی‌پور»: تنها راه رسیدن به کمال بندگی خداست 🤲بسم الله الرحمن الرحیم؛ «اَشهَدُ اَن لااِلله اِلا الله وَاَشهَد اَنَ مُحَمَداً رَسول الله وَ اَنَ علیاً ولیُ الله وَاولادِه اَلمَعصومین حجَج الله صَلَواتُ الله عَلیهِمُ اَجمَعین». 🔸برداشتم از زندگی: آنچه خوانده ام و لمس کرده ام خلاصه اش این است که تنها راه سعادت رسیدن به کمال، بندگی خداست و بندگی او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهیش می‌باشد. 🔹 همه دستورات اسلام در این دو جمله خلاصه می‌گردد: فرمان برداری از خدا و نافرمانی از شیطان برای انسان شدن. این برنامه اسلام است. ▪️ با غیر اسلام کاری ندارم که انسان را با انسان کار است نه با حیوان که هرآنکه مسلمان و تسلیم خدا بود انسان است و بقیه فقط از انسانیت حیوانیتش را دارند. 🥀🍃شهید مصطفی_ردانی_پور @Hamrahe_Shohada
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه فوق العاده زیبا دانش آموز شهید مهرداد عزیزاللهی شهید دفاع مقدس سلام بر تو ای شهید راه حق این منم در راه مانده‌ای بی پناه و پرو بال شکسته‌ای که بی حضورتان توان پرواز ندارد. مرا جدا کن از زمین، مرا بخر، مرا ببر.. @Hamrahe_Shohada
(   ) 🌷خداوند از مومن را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را. فقط ، و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن."🌷 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪسـانی ڪہ بـــــرای هـدایت دیـگـــران تــلاش مـی ڪنـنـد؛ بہ جای مردن، شهید می شوند..♥️ @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ما عزیزان زیادی را از دست داددیم ولی هیچوقت از پا نیوفتادیم یا صاحب الزمان العجل آقا جان 💔🤲 صلوات بفرستیم برای امام زمان علیه السلام 🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🤲 @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
‍ #قسمت_سيزدهم #شهيد_مهدي_زين_الدين بعد از مدتی آقا مهدی گفت " منطقه ی عملیاتی من دیگر جنوب نیست
خانه ای که برایمان گرفته بود کنار سپاه بود . یک خانه ی دو اتاقه که مهدی هیچ وقت فرصت نکرد شب آن جا بخوابد . به من گفت که " خودت برو آن جا . مجید را می فرستم بیاید سر اسباب کشی کمکت کند . " مجید آمد و وسایلمان را جا به جا کرد . موقع رفتن گفت " من دارم می روم منطقه . با آقا مهدی کاری ندارید ؟ " گفتم " سلام برسان . " گفت " سلام لیلا را هم برسانم ؟ " گفتم " سلام لیلا را هم برسان . " مجید موقع رفتن واقعاً قیافه اش نورانی شده بود . اول که به آن خانه رفتم ، خانم باکری قرار بود دو - سه ساعت بعدش برود ارومیه ، خانم همت ، را از قبل ، از اردوی تحکیم می شناختم . ولی ژیلایی که الآن می دیم با آن دختر پر شر و شور سابق خیلی فرق داشت . شکسته شده بود . با خانم باکری هم کم کم آشنا شدم . سعی می کردم جلوی آن ها جوری رفتار کنم انگار که من هم شوهر ندارم . فکر می کردم زندگی آن ها بعد از رفتن آدم هایی که دوستشان داشته اند چه قدر سخت است . فکر کردم خُب ، اگر برای من هم پیش بیاید چه ؟ اگر دیگر مهدی را نبینم …. فکر می کردم حالا من پدرو مادرم توی قم هستند آن ها چه ؟ ولی روحیه ی سرزنده و شوخشان را که می دیدم ، می فهمیدم توانسته اند خودشان را نگه دارند . بعضی وقت ها هم آن قدر به سر نوشت خانم همت و باکری فکر می کردم که یادم می رفت من هم شاید روزی مثل آن ها بشوم . بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند . که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند یک شب گفتند " حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست می کنند . " من هم خواستم که برایشان نرگسی درست کنم . داشتم غذا درست می کردم که یک خانمی آمد در زد و یک چیزی به آن هاگفت . به خودم گفتم " خب ، به من چه ؟ " شام که آماده شد هیچ کدام لب به غذا نزدند . گفتند " اشتها نداریم " سیم تلویزیون را هم در آورند . 🌸پايان قسمت چهاردهم داستان زندگي 🌸 ‌‎‎