شهادت یک نوجوان ۱۵ ساله فلسطینی در بیت لحم به دست تروریستهای صهیونیست
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🥀سلام خدا بر مادران صبور سرزمینم...
✨پشت همه داستانهای ما
مادرها هستند چون آنها
همانجایی هستند که ما
آغاز شدهایم....
👈هیچ قهرمانی بزرگتر از مادر نیست
مخصوصا اگر مادر_شهید باشد...
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
عشـق جانم،امام زمانم!
هر چند با تو بودن را هنوز نیاموخته ام
ولی با غیرِ تو بودن را هم نمی خواهم ..
#السلامعلیكیابقیه_الله✋🏼
#صبح_بخیر_آقا
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
شهادت ۲ محیطبان در درگیری با شکارچیان غیرمجاز
🔹در درگیری محیطبانان شهرستان بوانات از توابع استان فارس با شکارچیان غیرمجاز، محیطبان «محمد فرهمند» و «رضا بهرامپور» همیار محیط زیست جان خود را از دست دادند و «علی اسدی» از همیاران محیطزیست هم مجروح و به بیمارستان منتقل شده است.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
شهادت مأمور پلیس در سیستانوبلوچستان
🔹فرمانده انتظامی سیستانوبلوچستان: حمله ناجوانمردانه اشرار مسلح به خودروی شخصی سرگرد عباس راهانجام از مأموران شهرستان دلگان، منجر به شهادت او و مجروحیت همسرش شد.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد🌱 قسمت 12 گفتم:"بعدابایدیه ناهارمهمون کنین تامن براتون
قسمت 13
پدرم یک نارنگی برداشت وگفت:"هرچی نظرتوباشه،ولی به نظرم زیاده."میوه هاراداخل سبدریختم ومشغول خشک کردن آنهاشدم،گفتم:"پس میگیم سیصدتا،ولی دیگه چونه نزنن!"پدرم خندیدوگفت:"مهریه روکی داده،کی گرفته!"جلوی خنده ام رابه زورگرفتم.نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگارباورش نمیشدبافرزانه ی کوچکی که همیشه بهانه ی آغوش پدرش رامیگرفت ودوست داشت ساعت
هابااوهم بازی شود،صحبت ازمهریه وعروسی میکند.
همه چیزرابرای پذیرایی آماده کرده بودم.اولین باری نبودکه مهمان داشتیم،ولی استرس زیادی داشتم.چندین بارچاقوهاوبشقاب هارادستمال کشیدم.فاطمه سربه سرم میگذاشت.مادرم به آرامی باپدرم صحبت میکرد.حدس میزدم درباره ی تعدادسکه های مهریه باشد.
بالاخره مهمان هارسیدند.احوال پرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم.برای بارچندم چاقوهارادستمال کشیدم،ولی تمام حواسم به حرف هایی بودکه داخل پذیرایی ردوبدل میشد.عمه گفت:"داداش!حالاکه جواب آزمایش اومده،اگه اجازه بدی فردافرزانه وحمیدبرن بازارحلقه بخرن.جمعه ی هفته ی بعدهم عقدکنان بگیریم."تاصحبت حلقه شد،نگاهم به انگشت دست چپم افتاد.احساس عجیبی به سراغم آمده بود؛حسی بین آرامش ودلهره ازسختی مسیولیت وتعهدی که این حلقه به دوش آدمی میگذارد.
وقتی موضوع مهریه مطرح شد،پدرم گفت:"نظرفرزانه روی سیصدتاست."پدرحمیدنظرخاصی نداشت.گفت:"به نظرم خودحمیدبایدباعروس خانوم به توافق برسه ومیزان مهریه روقبول کنه."چنددقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق راگرفت.میدانستم حمیدآن قدرباحجب وحیاست که سختش می آیددرجمع بزرگترهاحرفی بزند.دست آخروقتی دیدهمه منتظرهستنداونظرش رابدهد،گفت:"توی فامیل نزدیک مامثلازن داداش هایاآبجی هامهریشون اکثراصدوچهارده تاسکه اس.سیصدتاخیلی زیاده.اگه بامن باشه دوست دارم مهریه ی خانمم چهارده سکه باشه،ولی بازنظرخانواده ی عروس خانوم شرطه."
همه چیزبرعکس شده بود.ازخیلی وقت پیش محبت حمیددردل خانواده ی من نشسته بود.مادرم به جای این که طرف من باشدوازپیشنهادمهریه ی من دفاع کند،به حمیدگفت:"فرداموقع خریدحلقه بافرزانه حرف بزن،احتمالانظرش تغییرمیکنه.اونوقت هرچی شمادوتاتصمیم گرفتید،ماقبول میکنیم"پدرم هم دست کمی ازمادرم نداشت؛بیشترطرف حمیدبودتامن.درظاهرمیگفت نظرفرزانه روی سیصدسکه است،ولی مشخص بودمیل خودش چیزدیگری است.
چایی راکه بردم،حس کسی راداشتم که اولین باراست سینی چای رابه دست می گیرد.گویی تابه حال حمیدراندیده بودم.حمیدی که امروزبه خانه ماآمده بود،متفاوت ازپسرعمه ای بودکه دفعات قبل دیده بودم.اوحالادیگرتنهاپسرعمه ی من نبود،قراربودشریک زندگیم باشد.چایی رابه همه تعارف کردم وکنارعمه نشستم.عمه که خوشحالی ازچهره اش نمایان بود،دستم راگرفت وگفت:"ماازداداش اجازه گرفتیم ان شاءالله جمعه ی هفته ی بعدمراسم عقدکنان روبگیریم.فرداچه ساعتی وقتت خالیه بریدحلقه بخرید؟"گفتم:"تاساعت چهارکلاس دارم،برسم خونه میشه چهارونیم.بعدش وقتم آزاده."قرارشدحمیدساعت پنج خانه ماباشدکه باهم برای خریدحلقه راهی بازارشویم.
فردای آن روزازهفت صبح کلاس داشتم؛هرکلاس هم یک دانشکده.ساعت درس که تمام میشد،بدوبدومیرفتم که به کلاس بعدی برسم.وقتی رسیدم خانه،ساعت چهارونیم شده بود.پدرم وفاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند.ازشدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم.
لباس هایم راکه عوض کردم،جلوی تلویزیون نشستم وپاهایم رادرازکردم.کفش هایی که تازه خریده بودم پایم رامیزد.احساس میکردم پاهایم تاول زده است.تلویزیون داشت سریال"دونگی"رانشان میدادکه زنگ خانه رازدند.حمیدبود؛درست ساعت پنج!
آن قدرخسته بودم که کلاقرارمان رافراموش کرده بودم.حمیدبالانیامدوهمان جاداخل حیاط منتظرماند.ازپنجره نگاهی به حیاط انداختم.حمیددرحال مرتب کردن موهایش بود.همان لباس هایی راپوشیده بودکه روزاول صحبتمان دیده بودم؛یک شلوارطوسی،یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش راروی شلوارانداخته بود؛ساده وقشنگ!
چون ازصبح کلاس بودم،نای بیرون رفتن نداشتم وکف پاهایم دردمیکرد.این پاوآن پاکردم.مادرم که طبق معمول هوای حمیدراهمه جوره داشت،گفت:"پاشوبروزشته،حمیدمنتظره.بنده خداچندوقته توحیاط سرپاست."
سریع حاضرشدم وازخانه بیرون زدیم.بادشدیدی می وزیدوگردوخاک فضای آسمان راپرکرده بود.باماشین آقاسعیدآمده بود.کمی معذب بودم،برای همین پیشنهاددادم باتاکسی برویم.این طوری راحت تربودم.طفلک بااین که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده،ولی نظرم راپذیرفت وزودتاکسی گرفت.
وقتی سبزه میدان ازماشین پیاده شدیم بادشدیدترشده بودوامان نمی داد.گفتم:"حمیدآقا!انگارقسمت نیست خریدکنیم.من که خسته،هواهم که این طوری."
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🥀دم همشون گرم ڪہ تا آخر ڪانال رو ترڪ نڪردند
✨هوا باران
دلم نالان...
کجایید ای سبک بالان...؟
هوای برف؛
دهان پر حرف؛
"شهادت با شما صد حرف..."
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
۲ مامور ناجا مورد حمله افراد شرور قرار گرفتند
🔹دقایقی پیش دو نفر که گفته می شود از مامور ناجا بودند در خیابان طالقانی تهران مورد حمله دو فرد مسلح قرار گرفتند.
🔹عوامل مسلح توسط عوامل امنیتی دستگیر شدند
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
۲ مامور ناجا مورد حمله افراد شرور قرار گرفتند 🔹دقایقی پیش دو نفر که گفته می شود از مامور ناجا بودند
جزئیات از تیراندازی به ۲ مامور ناجا در تهران
🔹در پی تجمع تعدادی از افراد مقابل بنیاد شهید و امور ایثارگران در خیابان طالقانی شخصی با سلاح کمری اقدام به تیراندازی به سمت مامورین و شهروندان کرده است که در این حادثه ۲ نفر از مامورین پلیس پایتخت بر اثر اصابت گلوله از ناحیه پا و صورت مجروح و جهت مداوا به بیمارستان انتقال داده شدند.
🔹متهم دستگیر و بازجویی از او در حال انجام است، در حال حاضر امنیت در خیابان طالقانی و مناطق اطراف برقرار و مورد خاصی وجود ندارد.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 اشکت درنیاید دل نداری
✨جانباز جنگ تحمیلی که براثر موج انفجار
همه چیو فراموش کرده بود ودرآسایشگاه زندگی
می کرد براثر زمین خوردن حافظش برمیگرده ...
وبه یاد میاره که اهل روستایی از کردستان هست
بعداز ۳۴ سال پیش خانوادش برمیگرده ...
👈مرد شمایید وما مدیون شما
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
تَهِ همهی عشقِ بچه بسیجیا به امام"ره" این بود که رابطهشون رابطهی خیلی نزدیکی شده بود. که آخرش امام میگه خدایا منو با بسیجیام محشور کن. امام العارفین، امام الحکیم و فرزانه میگه خدایا منو با بسیجیام محشور کن! [امام با این حرف] یا داره شعار سیاسی قبل انتخاباتی میده و یا داره به ما یه چیزی رو میفهمونه که توی این بچهها یه خبری بود...
#حاج_حسین_یکتا
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49