و سلام بر صدای لرزانی که میگوید، اللهم لانعلم منه الاخیرا
خداوندا، ازاو جز خیر چیزی ندیدم
عقربه های ساعت بی رحمانه به سمت
بامداد یک و بیست دقیقه سیزدهم دی ماه
در حرکتاند..
و تو!
در این لحظات با خدای خود
چگونه سخن میگویی؟
#جان_فدا
🌷🌷🌷
امروز هم چنین برابر با شهادت #شیخ_باقر_النمر، روحانی شیعه عربستانی ست . که توسط وهابی های سعودی ۱۲ دی ۹۴ گردن زده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نورالزهرا خانم دلتنگ حاج قاسم میشود🖤🖤🥀🥀
#جانفدا
#علمدار_لشکرثارالله
#یاران_مرد_میدان
#علمدار_استعاره_ها
35.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷۱۲ دی سالروز ارتحال ملکوتی علامه مصباح رحمه الله علیه گرامی باد
🔰 در این کلیپ تنها با بخشی از فعالیت های علمی، تربیتی و اجتماعی علامه مصباح یزدی رحمة الله علیه، آشنا می شویم.
#جان_فدا
♦️تعیین روز ارتحال علامه مصباح یزدی رضوان الله تعالی علیه (دوازدهم دی ماه) به عنوان روز علوم انسانیِ اسلامی.
♦️امروز دومین کنگره بین المللی بزرگداشت آیت الله مصباح یزدی (قدس سره) در قم برگزار شد.
#بزرگداشت_علامه_مصباح
🌷 شهیدی که کسی را ندارد
در ۶ماهگی پدرش فوت کرد
در ۶سالگی مادرش
در ۸سالگی مادربزرگش و در۱۰سالگی تنها برادرش را از دست داد
شهید عزیز یوسف قربانی در سن ۲۰سالگی غریب و تنها در شلمچه و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و غریبانه به خاک سپرده شد
از امروز بیایید بشیم خواهر و برادرش😔😔😔همیشه یادش کنیم حتی با ذکر یه صلوات
💠چاهی عمیق در دوزخ 💠
🌀 در روايت صحيح بسيار مهمى از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود :
روزى امين وحى براى اداى وحى به نزد من آمد . هنوز آنچه را كه بايد بر من بخواند تمامش را نخوانده بود كه ناگهان آوازى سخت و صدايى هولناك برآمد . وضع فرشته وحى تغيير كرد ، پرسيدم : اين چه آوازى بود ؟ گفت : اى محمد ! خداى تعالى در دوزخ چاهى قرار داده ، سنگ سياهى در آن انداختند ، اكنون پس از سيزده هزار سال آن سنگ به زمين آن چاه رسيد . پرسيدم : آن چاه جايگاه چه كسانى است ؟ گفت : از آنِ بى نمازان و شرابخواران !
🌷کتاب عبرت آموز / استاد انصاریان
🏴همراه شهدا🇮🇷
* #داستــان 💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع 💞 📚 #قسمت_چهل_و_پنجم هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و
* #داستـــان
💞#عاشقــــانه_دو_مدافــــع 💞
#قسمت_۴۶
یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لای چادرتم
یه چیزی برای تو و علی گذاشتم اینجا باز نکنیا
همه منتظر بودیم که به بقیه هم سوغاتی بده که یه جعبه شیرینی رو
باز کردو گفت:اینم سوغاتی بقیه شرمنده دیگه اونجا برای آقایون سوغاتی
نداشت،ای شیرینیا رو اینطوری نگاه نکنیدا گرون خریدم
همگی زدیم زیر خنده
_ چشمکی به زهرا زدم رو به اردلان گفتم:إداداش سوغاتی خانومت چی
دوباره اخمی بهم کردو گفت:اسماء جان دو ماه نبودم حس کنجکاویت
تقویت شده ها ماشاالله
- چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونه بدم بهش چرا
به من گیر میدی
- سواله دیگه پیش میاد
مامان و بابا که حواسشون نبود
اما علی و زهرا زدن زیر خنده
علی رو به اردلان گفت:
اردلان جان من و اسماء ان شاالله آخر هفته راهی کربلاییم
اردلان ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی با چه کاروانی؟؟
علی سرشو به نشونه ی تایید تکون دادو گفت: با کاروان یکی از دوستام
_ إ خوب یه زنگ بزن ببین دوتا جای خالی نداره
برای کی میخوای؟
- برای خودمو خانومم
زهرا با تعجب به اردلان نگاه کردو لبخند زد
باشه بزار زنگ بزنم
علی زنگ زد اتفاقا چند تا جای خالی داشت
قرار شد که اردلان و زهرا هم با ما بیان
داشتن میرفتن خونشون که در گوشش گفتم:یادت باشه اردلان نگفتی
قضیه بازو بندو
خندیدو گفت: نترس وقت زیاد هست
بعد از رفتنشون دست علی روگرفتم و رفتم تو اتاقم
- علی بشین اونجا رو تخت
برای چی اسماء
- تو بشین
رو بروش نشستم چادرو باز کردم یه جعبه داخلش بود
در جعبه رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود
علی عاشق انگشتر عقیق بود
اسماء این چیه
اینارو اردلان آورده برامون
یکی از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علی
- وای چقد قشنگه علی بدستت میاد
علی هم اون یکی رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ی دستم بود
دوتامون خوشحال بودیم و به هم نگاه میکردیم...
اون هفته به سرعت گذشت
ساک هامون دستمون بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم
دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنه
اردلان و زهرا هنوز نیومده بودن
هر چقدر هم بهشون زنگ میزدیم جواب نمیدادن
روی صندلی نشستم و دستمو گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفته بود توهم
نگاهی به ساعتم انداختم ای وای چرا نیومدن
_ هوا ابری بود بعد از چند دقیقه بارون نم نم شروع کرد به باریدن
علی اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس
مسئول کاروان علی رو صدا کردو گفت که دیر شده تا ۵ دیقه دیگه حرکت
میکنیم
نگران به این طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبری ازشون نبود
۵دقیقه هم گذشت اما نیومدن
علی اومد سمتم و گفت: نیومدن بیا بریم اسماء
إ علی نمیشه که
- خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگه بیا سوار شو خیس شدی
دستم رو گرفت و رفتیم به سمت اتوبوس
لب و لوچم آویزون بود که با صدای اردلان که ۲۰ متر باهامون فاصله
داشت برگشتم
بدو بدو با زهرا داشت میومد و داد میزد ما اومدیم
_ لبخند رو لبم نشست ، دست علی ول کردم و رفتم سمتشون
کجایید پس شماهاااا بدویید دیر شد
تو ترافیک گیرکرده بودیم
سوار اتوبوس شدیم. اردالان از همه بخاطر تاخیري که داشت حلالیت
طلبید
تو اتوبوس رفتم کنار اردلان نشستم
لبخندی زدمو گفتم: سلام داداش
- با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جای خانوم من نشستی
کارت دارم اخه
_ اهان همون فوضولی خودمون دیگه خوب بفرمایید
إ داداش فوضولی کنجکاوی. اردلان هنوز قضیه ي بازو بنده رو نگفتیا*
نویسنده✍"#السيدةالزينب"
ادامــه.دارد....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
14-Haftegi13981024-RevayatGari.mp3
10.54M
چطور میشه شهید شد؟
(با محوریت شهادت سردار سلیمانی)
حاج حسین یکتا
#جان_فدا
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🏴همراه شهدا🇮🇷
🗒 #وصیت_نامه آسمانی ۶ شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖«#قسمت_ششم» ✍️خطاب به برادران و خواهرا
🗒 #وصیت_نامه آسمانی ۷ شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_هفتم»
🌴💫🌴💫🌴
🌷❤️شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند.
آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند.
🔆فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید.
🌹به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید👌
🏵 نیروهای مسلّح خود را که امروز ←ولیّ فقیه→ فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید
✅و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانهی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند
💠 و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح میبایست منشأ «عزت ملت» باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد.
ادامه دارد...
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
#جانفدا ترند سوم جهان با صدها هزار محتوا توسط کاربران شبکه های اجتماعی در سراسر جهان
『📚خاطره_شهید』
میگن وسط یه عملیات،
یهو دیدن حاج قاسم دارن میرن..!
گفتن: حاجی کجا میری؟!
ماموریت داریم!
حاج قاسم فرمودن:
ماموریتی مهم تر از نماز نداریم..!
•
پیرو حاج قاسم بودن به این نیست که هر شب ساعت 1:20 بزنی ساعت به وقت حاج قاسم!
ببین حاج قاسم چیکار کرد که حاج قاسم شد!
بدون نماز به هیچ جا نمیرسی💔!
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
◗کیـستدشـمنكدراین
معـرکهجـولانبدهـد
پسـرفاطمـهکافیسـت
كفرمـانبدهـد
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
از قدیم گفته اند:
خاک سرداست، اما خاک تو سرد نیست گرم گرم است،داغ رفتنت هنوز تازه است حاج قاسم...
داغ تو سرد نمیشود...💔
#جان_فدا
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
@Hamrahe_Shohada