اباعبدالله بچه رو بغل گرفتن بچه اروم شد همین که بچه رو زمین گذاشتن صدای گریه ی علی اصغر بلند شد😭
آرام جانم حسیــــ؏ـن 😭😭🥀
درمیان سپاه تفرقه افتاد گروهی گفتند راست میگویید ماکه باشیرخوار جنگ نداریم !!
یه نگاه به حرمله کردگفت برای چه جوابش رو نمیدی ؟!
حرمله گفت کدوم رو بزنم پدر را یا بچه را؟؟؟😭
بچه رو بزنی قامت حسین خم می شود...
بچه اش را بزن...حسین می میرد برای علی اصغرش اخر!!!😭
و حسین همچنان در حال سخن گفتن و تمنای آبی برای طفلش!!!!
که ناگهان دید علی اصغرش دست و پا میزنه😭💔
آخخخ بمیرم برات حسیننن😭😭
اباعبدالله مانده بود به مادرش چه بگوید 😭
یک قدم به سمت خیمه میرفت و باز بر میگشت 😭