در سفرِ زندگیمان
كولهباری را حمل میكنيم،
لبريزِ خاطرهها و تجربهها و زخمها...
ميراثِ گذشته!
هر چه كولهبارت سنگينتر باشد،
سختتر به پيش میروی
در كلوخ راهها و سراشيبیها!
ای انسان!
سبکتر سفر كن …
@Harf_Akhaar
کفشی که برای پاهایت مناسب است ،
شاید پای دیگری را زخم کند ؛
اشتباه است که عقاید و راه و روش زندگی خود را
برای دیگران مناسب بدانیم ؛
آنچه در ذهن تو میگذرد اصل مطلق نیست!!!
جان اشتاین بک
@Harf_Akhaar
اشتباه نکنید...
انسانهای خوشبین و بدبین
هر دو برای جامعه مفیدند؛
خوشبین هواپیما را اختراع میکند
و بدبین چتر نجات را...!
👤جرج برنارد شاو
@Harf_Akhaar
✨گاو چرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمانخانه ایستاد . بدبختانه ، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند
وقتی او (گاوچران ) نوشیدنیاش را تمام کرد ، متوجه شد که اسبش دزدیده شده استاو به کافه برگشت ، و ماهرانه اسلحه اش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد . او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد : « کدام یک از شما آدمهای بد اسب منو دزدیده؟!؟! » کسی پاسخی نداد . « بسیار خوب ، من یک آب جو دیگه میخورم ، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد ، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم ! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم! » بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن . آن مرد ، بر طبق حرفش ، آب جو دیگری نوشید، بیرون رفت ، و اسبش به سرجایش برگشته بود . اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت . کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید : هی رفیق قبل از اینکه بری بگو ، در تگزاس چه اتفاقی افتاد ؟ گاوچران برگشت و گفت : مجبور شدم پیاده برم خونه
@Harf_Akhaar
خوشبختى سراغ کسانى میرود که بلدند بخندند.
این زندگى نیست که زیباست.
این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مى بینیم.
دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید.
از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید.
اگر آن ها را کنار هم بگذارید، مى توانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید.
📗 #کمی_قبل_از_خوشبختی
✍🏻 #انیس_لودیگ
@Harf_Akhaar
ما خدایی داریم
که شفا میدهد؛
معجزه میکند،
اگر باورش کنی
شاهکار میکند...
@Harf_Akhaar
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی با هیکلِ درشت، به تمام مردم شهر بدهکار بود و به هر کسی که میخواست زور میگفت و از هر کسی قرض میگرفت، پس نمیداد! بر اثر کثرت شکایت، قاضی مجبور به زندانیکردن او شد. از زندان نیز به قاضی خبر دادند که این زندانی به زور غذای زندانیان دیگر را میخورد، ای قاضی چارهای بیندیش!
قاضی گفت: «او را از زندان نزد من آورید.» قاضی او را به مأموری سپرد و گفت: «این مفلس را سوار مرکبی بلند کن و در شهر کوی به کوی بگردان و جار بزن این مرد را ببینید هر کس به این مرد اعتماد کند و قرضی دهد مسئولیتش با خود اوست، اگر نزد قاضی شکایت آورد، قاضی شاکی را به جای متهم زندانی خواهد کرد.»
مأمور، پیرمردی با مَرکب گرفت و مرد مفلس را از صبح تا شب در شهر چرخاند و پیام قاضی را جار زد. چون شب شد صاحب مرکب زندانی را پیاده کرد و رهایش ساخت. صاحب مرکب از مأمور طلبِ دستمزد کرد.
مأمور گفت: «ای مرد خرفت و احمق! از صبح گویی آنچه جار میزنی خودت نمیدانی چه میگویی؟ دوست داری پیش قاضی بروی و زندانی شوی؟ نمیدانی از این مرد شکایت پذیرفته نیست؟»
آری مَثَل ما در دنیا شبیه این داستان است، با آن که هر روز عزیزانمان را به خاک میسپاریم اما باز این دنیا را نشناختهایم و بدان اعتماد میکنیم.
@Harf_Akhaar
از حکیمی پرسیدند:
چرا هیچ از عیب
مردم سخن نمیگویی ؟
حکیم گفت:
هنوز
از محاسبه
عیب های خــودم
فارغ نشدم تا
به عیب های دیگران بپردازم˝
خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد...☕️
@Harf_Akhaar
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت
نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
صاحب دل پذیرفت که جماعت را پندی دهد…
نماز جماعت تمام شد، چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود،
آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسى برنخاست !
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسى برنخاست !!!
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید!
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
@Harf_Akhaar
کتاب زندگی ات را
تنها برای شمار اندکی
از مردم باز کن...
چرا که در این جهان
انگشت شمارند ....
کسانیکه فصلهای کتابت را
درک کنند ...
دیگران تنها کنجکاوند که بدانند...☕️
@Harf_Akhaar
اگر بتوانی فقط دو جا درست
صحبت کنی #موفقیتت صد در صد
تضمین شده است👌
1-در بیرون با دیگران
2-در درون با خودت
@Harf_Akhaar
دشمنـــے که
صادقانه کینه مےورزد
همیشه بهتــر از
دوستــے است که
ریا کارانه ابــراز محبت میکند...
@Harf_Akhaar
#ضربالمثل
🔹#قمپز_در_کردن
✍در زمان جنگ های اولیه ایران و عثمانی، دولت عثمانی از توپ خاصی استفاده می کرد که نام آن "قمپز "بود.
🔹این توپ را معمولا با مقدار زیادی باروت و کهنه پارچه پر می کردند، به هنگام شلیک تنها صدای مهیبی ایجاد می کرد، بدون آنکه اثر تخریبی داشته باشد.
🔸همین صدای بلند باعث تضعیف روحیه و ایجاد رعب بین سپاه ایران می شد، در نتیجه در اوایل با همین حیله ساده دولت عثمانی به پیروزی های قابل توجهی دست یافت.
🔹بعدها ایرانی ها متوجه این حیله جنگی شدند و وقتی صدای این توپ می آمد،
می گفتند :
نترسید، چیزی نیست " قمپز در کردن ".
🔸از آن به بعد این اصطلاح میان مردم رایج شد که فلانی "قمپز در کرده"،
یعنی شخص مورد نظر از خودش بیش از اندازه تعریف می کند و به تمام کار هایش شاخه و برگ دروغی می دهد، در حالی که در واقعیت هیچ کار مهمی انجام نداده است.
@Harf_Akhaar
خودت باش، نه تنديسي كه ديگران مي خواهند!
وقتي قالب فكر
ديگران می شوی
زيبا ميشوي به چشمشان،
امـا...
قبول كن
تمام مجسمه ها
شكستني هستند،
در كمال زيبايي
@Harf_Akhaar
#داستان_کوتاه
میگویند روزی ملکالشعرای بهار، در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی، چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام، که در مجلس حاضر بود گفت:"این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شدهاند. اگر راست میگویید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره." بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن، در یک رباعی کار سادهای نبود، لیکن ملکالشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نورخیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت!
@Harf_Akhaar
هر کسی آن چیزی را جذب می کند که در درونش هست،
زیبایی، زیبایی را و زشتی، زشتی را
درون زیبا داشته باشیم
@Harf_Akhaar
#داستان_کوتاه_پندآموز
🔹دو حکیم درباره سلامت و امنیت بحث می کردند تا سخن آنها به اینجا رسید که سلامت بهتر است یا امنیت؟
گفتگوی بسیار کردند تا آن که تصمیم گرفتند آن را بر روی دو گوسفند آزمایش کنند تا عملا به نتیجه برسند.
دو گوسفند را آماده کردند که یکی بیمار بود و دیگری در سلامت کامل به سر می برد.
هر کدام را در یک مکان جداگانه ای قرار دادند و در جلوی او علف گذاردند، اما در برابر گوسفندی که از سلامت کامل برخوردار بود، گرگی را با افسار محکم بستند و رفتند.
🔸روز بعد که به گوسفندان سرکشی کردند، مشاهده کردند گوسفند بیمار قدری علف خورده است، اما گوسفندی که سالم بود هیچ علف نخورده است و علت نخوردن علف، ناامنی از سوی گرگی بوده است که در برابر او بسته شده بود.
آنها از این آزمایش نتیجه گرفتند که امنیت بر سلامت مقدم است.
@Harf_Akhaar
پرسیدند
انسانیـت چیسـت
عالمی گفت:
تواضع در وقت رفعت!
عفو هـنگام قدرت!
سخاوت
هنگام تنگدستی!
و بخشـش بدون منت...
@Harf_Akhaar
آورده اند که اسبی در چشمه ای آب می خورد.
خوکی در آن مقام غلطید و آب را مکدر کرد.
لاجرم میان اینها خصومتی پیدا شد.
اسب از آدمی مدد خواست تا از خوک انتقام کشد و بر شرایط او راضی شد.
آدمی فی الحال مسلح شده، بر پشت اسب نشسته، بر سر خنزیر (خوک) رسید و او را کشت.
اسب، هلاکت دشمن را به چشم خود دیده و خیلی خوش وقت گردید.
سپس مراتب شکر و سپاس آدمی به جا آورده، خواست که از وی رخصت گرفته و روان شود.
آدمی گفت که من با تو کار دارم.
پس حکم کرد که اسب را در اصطبل ببندند.
اسب معلوم کرد که اکنون، نقد آزادی چنان از دست رفته و باز حاصل شدنش امکان ندارد و مزد انتقامی که از خوک کشیدم، خیلی سنگین بوده است.
(خلاصه): اکثری از بنی آدم از محنت اندک گریخته و دیوانه وار خود را در بلای عظیم می افکنند و بعضی چنان باشند که از بهرِ تسکینِ دلِ کینه جوی خود، مرتکب کاری شوند که ثمره آن جز ندامت دائمی، چیزی دیگر نباشد.
@Harf_Akhaar
اگر میخواهی نامت در تاریخ ثبت شود :
۱_چیزی بنویس که قابل خواندن باشد
۲- یا کاری کن که قابل نوشتن باشد
بنجامین فرانکلین
@Harf_Akhaar
📚
آدمیزاد طبیعت و سرنوشت را مقصر هر چیزی میداند، در حالی که سرنوشت هرکس چیزی نیست جز انعکاسی از شخصیت، احساسات، اشتباهات و ضعفهای او.
@Harf_Akhaar
🍁
مدرسه دهه شصت
معلم پرورشی: همیشه دیر میومد، زود میرفت
معلم تاریخ: زود میومد دیر میرفت
علوم: دیر میومد دیرم میرفت
دینی: دیر میومد زود میرفت
جغرافیا: یه هفته در میون میومد
ریاضی: زود میومد، نمیرفت
ورزش: نمیومد اصلا
این بود حال روز ما در دوران مدرسه
@Harf_Akhaar
مردم شهری که همه در آن میلنگند، به کسی که راست راه میرود میخندند! انسان عادت دارد چیزی را که نمیفهمد مسخره کند!
-✍🏻چارلی چاپلین
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما میگن؛
"یه دل پاک همیشه دل خوش میمونه"
اما من فکر میکنم که بیشتر وقتها
یه دل پاک خیلی بد ضربه میخوره
چون انتظار چیزهای خوبی از بقیه داره ...
@Harf_Akhaar
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند
@Harf_Akhaar