میخوام کل خاطراتم رو به باد بسپارم
میخوام برم ، رد شم از روی جنازه ای که
خودم برای خودم ساختم!
میرم زیر بارون تا تموم کنم این بازی رو !
دخترک بعد از یه فروپاشی روانی و جنونآمیز
ایستاد و کتاب هایش را روی میز گذاشت
و همانطور که عینکش را بر چشمانش میزد
موهایش را به پشت گوش هایش راند
و با لبخند چایش را نوشید و در دنیا غرق شد!
به همین راحتی
https://harfeto.timefriend.net/17155126940568
احوال شما؟(: ، بعد از مدت ها ...
حرفی ، سخنی ؟ گوشی شنوا دارم برای صحبت هاتون(:
دخترک همانطور که در گوشه ی اتاقش کز کرده بود
سرش را به دیوار میکوبید و با خود میگفت
چرا؟ چرا؟ چرا من؟ باز هم همان چرا های معروفش
موهایش را کشید ، جیغ زد، داد زد
خالی نشد ، هرچه توان داشت را جمع کرد
تا آن خاطرات را محو کند ،
تا دست از سر زندگیش برداره تا تموم کنن
این بازی که زندگی اونو توش انداخت
تازه رسیده بود به اونجایی که برادرش همیشه مینوشت[ ای فلک گر مرا نمیزادی اجاقت کور بود؟ من که خود راضی به این خلقت نبودم،زور بود؟ من که باشم یا نباشم کار دنیا لنگ نیست من بمانم یا بمیرم،هیچکس دلتنگ نیست ]
دخترک فقط میخواست رها باشد از این افکاری که خودشان را زنجیر به او کرده بودند!
صدای بسته شدن در با صدای محکم؟
منو غرق میکنه توی گذشته و کابوسام
میشه در رو با صدای بلند نبندید؟