- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
چشمانم را به او دوختم وقتی به نخستین نقطه تلاقیِ چشمانش با گلدستهها و حرم نزدیک شد دیدم که مات و م
دو زانو در مقابلش روی خاک گرم وادیالسلام نشستم و با بغضی که در گلو داشتم گفتم : من نمیتوانم پنهان کنم! نجف تمام آرزوی من است.
روحم در حرم ، وادیالسلام ، کوفه ، سهله و کربلا سبک و آمادهی پرواز میشود.. در ابتدای ورودم به شهر از امیرالمومنین تقاضا کردم که تا عمر دارم مهمان بارگاه او باشم! درویش لبخند ملیحی زد سپس دستانش را بلند کرد و با انگشت اشارهاش نقطهای از گذرگاه وادیالسلام را نشان داد و گفت : تماشایت میکردم.. آنجا بود، جواب آمد حیف که هنوز گوش شنیدن نداشتی!دیگر به صرافت افتاده بودم! این مرد که بود که اینچنین از درون و برون احوالم خبر داشت ؟ و با آن انگشت کشیدهاش به نقطهی تلاقیِ نگاهم به بارگاه امیرالمومنین اشاره میکرد.. همینطور که ماتم برده بود و نمیدانستم باید چه بگویم رو به من کرد و گفت : سیدعلی! خودت را در ارادهی مولایت رها کن.. تو طلب نکن و بگذار او برای تو بخواهد! هرآنچه او بخواهد همان بهترین مشعیت و تقدیر برای توست. قلب امام آشیانهی مشعیت اللهیست، به آن اعتماد کن (:
- کهکشاننیستی
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
- التماس دعا -
عجلوا بالصلاةِ قبل الفوت وَ
عجلوا بالتوْبة قبل الْموت ؛ ❤️🩹
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
_ آمادھشیم برایِ غدیر . .
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- باید صدها بار این کلیپ رو دید ؛