eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
88 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
218 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی 123.mp3
11.41M
۱۲۳ ⚡️چرا من اینهمه سال دارم مرتب نماز شب می‌خونم، اما اصلاً برای خدا به بی‌تابی و دلتنگی نیفتادم؟ ⚡️چرا من اینهمه سال دارم سخنرانی گوش میکنم، کتابهای معرفتی می‌خونم، اما تغییر زیادی در وجود من اتفاق نمیفته؟ ⚡️چرا من در طول روز، اشتیاقی برای حرف زدن با امام زمان علیه‌السلام ندارم؟ 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات حضرت فاطمه سلام الله علیها 🥀🏴
☑️همزمان با روز جهانی حقوق بشر 🔸شهر مقدس قم میزبان هفتمین کنفرانس بین المللی حقوق بشر امریکایی از دیدگاه رهبر معظم انقلاب با محوریت " نقش آمریکا در نسل کشی غزه " با حضور خانواده شهدای راه قدس / همراه با رونمایی از پوستر آغاز فعالیت دبیرخانه شهدای راه قدس 🔸زمان: فردا یکشنبه ۱۹ آذرماه ساعت ۹ صبح 🔸مکان: قم موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• خدایا ازم دور کن خطرایی رو که ازشون می ترسم، • و یا عقلم نمی رسه ازشون بترسم!🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 804.mp3
9.7M
🏴 🎙زن را کسی مقابل شوهر نمی زند... 🔻مناجات با (عج) 🔻روضه (س) ⏱ | 10:19 👤حجت الاسلام مجتبی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
🎙 هر وقت از همه‌جا و همه‌چی ناامید شدیم و بعد زدیم به خط، خدا از دل شط‌خون برامون معبر و مخرج صدق درست کرد و فتح و نصرت نازل شد. ناامید نشیم و حواسمون باشه؛ حرم در پیش است و حرامی در پس... 🇵🇸✌️🇮🇷 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
🔰 حضور پیکر های مطهر ۸ شهید گمنام در . 🔻 ۱۷ الی ۲۶ آذر 🔻 ساعت ۸ صبح الی ۲۳ با ما همراه باشید👇 قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضر(ع) 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
کارگران حضرت زهرا در شاهرود! تابستان ۱۳۶۳_شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردیم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند. فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم. گفتم: چه بهتر از این! پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا گندم‌هایتان را درو کنیم؛ فقط محدوده زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید. پیرزن پس از تشکر گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ مقداری هندوانه بیاورم! از ۹ صبح تا ظهر، با پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم؛ بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند؛ من هم از این فرصت استفاده کردم و گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه هندوانه بیاورم؟ گفت: دیشب حضرت فاطمه به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند؟ این کارها، دیگر از تو گذشته! عرض کردم: خانم شما که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه کارگر را نمی‌دهد؛ مجبوریم خودمان کار کنیم. بانو فرمودند: نگران نباش! فردا کارگران از راه خواهند رسید. ... از خواب پریدم. امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت زهرا می‌باشند. با شنیدن این حرفها، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد و گفتم: سلام بر تو ای حضرت زهرا؛ فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی. منبع: کتاب نبرد میمک، احمد حسینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ آشتی با امام زمان 🔶 شاید رزقِ امروزت ... دیدنِ این ویدیویِ دوربین مخفی باشه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1167859457_-1906670724.mp3
4.21M
🎙 از کتاب 📚 🔊 «قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🕒 مدت: ۸ دقیقه ۴۵ ثانیه 💾 حجم: ۳ مگابایت اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب گویندگان علیرضا سمیع زاده سید علی حسینی زاده میکس و مسترینگ حسین سنچولی‌ به قلم: روح الله ولی ابرقوئی ناشر: انتشارات شهید کاظمی 3⃣1⃣قسمت سیزدهم 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷 ✒قسمت صد و هفدهم فصل دهم نبرد فاو ۸ چند شب بعد یک تیم شش نفره شدیم با دو بلم آنقدر تحت تاثیر روش بومی ها قرار گرفته بودم که حتی سفره نان لواش و کنسرو ماهی را هم برداشتم چند کیلومتر از آب راه رد شدیم به روش بومی‌ها با نی یا چیزهای دیگر علامت‌گذاری کردم روز بود و باید قبل از غروب و تاریکی برمی‌گشتیم هنوز به میانه راه نرسیده بودیم که باد و باران گرفت باد تهل‌ها را مثل قبل جابجا کرد حالا مقابلمان که قبلاً مثل دریاچه بود، حکم حوض پیدا کرد دور تا دور در محاصره تهل‌های کوچک و بزرگ بودیم هرچه با پارو به پهلوی تهل‌ها می‌زدیم، مثل میخ به زمین چسبیده بودند اصلاً نمی‌دانستیم موقعیت ما با پد عراقی‌ها چگونه است و باید به کدام طرف برویم بی‌سیم را روشن کردم تماس هم قطع بود آن شب تا صبح تلاش کردیم اما مثل کسی که هر چه دست و پا می‌زند در باتلاق بیشتر فرو می‌رود بیشتر گیج و راه‌گم کرده شدیم روز دوم هم تا شب به همین منوال گذشت شب قبل نان و کنسرو ماهی‌ها را خورده بودیم بعد از ظهر روز دوم گرسنگی سراغ‌مان آمد محمد نوری کمی کشمش داشت می‌دانست من زخم معده دارم کشمش ها را تماماً به من داد و خودش و بقیه از علف‌ها و ساقه نی‌ها جویدند روز سوم باید راهی برای بازگشت پیدا می‌کردیم نی‌ها را به هم چسباندیم و گره زدیم مثل ستونی شد که می‌شد بالای آن رفت و از آن بالا حتماً همه جا پیدا بود فایده ای نداشت فکر کردیم اگر آتش درست کنیم می‌توانیم راه را از عکس‌العمل عراقی‌ها پیدا کنیم اما از این فکر هم منصرف شدیم گوشه‌ای روی تهل‌ها نشستم و قرآن خواندم بیشتر از هر چیزی گرسنگی و سوزش معده عذابم می‌داد عصر روز سوم در سکوت مطلق، کنار بچه‌ها با سر نیزه نی‌ها را می تراشیدم و زیر چشمی و خسته به قیافه تک‌تک آنها نگاه می‌کردم آنها ساقه نی‌ها را مثل کاهو می‌جویدند اما تا کی و چقدر؟؟؟... برای آخرین بار ناامیدانه بی‌سیم را روشن کردم صدا زدم: "علی! علی! صادق..." باورم نمی‌شد یکباره از آن‌طرف صدای علی‌آقا آمد: "به گوشم! به گوشم! صادق... کجایی؟ ذوق‌زده گفتم: نمیدانم!؟" علی‌آقا با تعدادی از بچه‌ها و نیروهای بومی، شبانه راه افتادند از چند طرف با قایق و بلم حرکت کردند بومی‌ها از آثار بیسکویت‌هایی که چند روز قبل در محل استقرارمان روی تهل‌ها دیده بودند، ردی از ما یافتند و بعد از چند ساعت ما را پیدا کردند. خستگی هور که از تنمان خارج شد، علی آقا را دیدم قاه‌قاه می‌خندد چند نفر از هم‌تیمی‌های من کنارش بودند پرسید: "خوش‌لفظ!!! راستی راستی می‌خواستی بچه‌ها را بخوری!!!؟؟؟ منظورش را نفهمیدم سابقه‌ام در خوردن بد نبود اما نه در حد آدم خواری! بچه‌ها هم بررر و بررر نگاه می‌کردند بعداً علی‌آقا از قول بچه‌ها تعریف کرد. فهمیدم که ماجرا به روز چهارم برمی‌گردد آن روز که در اوج گرسنگی بودم و با قیافه درهم و ابروهای گره کرده با سرنیزه بازی می‌کردم، آنها فکر کرده بودند می‌خواهم بخورم‌شان بعد که عقب آمدیم از این ماجرا یک جوک ساختند راست کار علی آقا!!!... 🔗 ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا