مجتبی را آرام خواباندم روی زمین.
میدانستیم اگر بیدار شود و بو ببرد که پدرش راهی سفراست بهانه میگیرد . چند وقتی پایش را کرده بود
توی یک کفش که برایم جشن تولد .بگیرید مهدی قول داده بود که یک
ماه دیگر در روز تولدش جشن
می گیریم.
دستم بالا نمی آمد به زور از زیر قرآن ردش کردم پاهایم توان نداشت
پشت سرش راه بیفتم تا دم در نفهمیدم در چهره ام چه دید که این قدر زود خداحافظی کرد از داخل چارچوب با چشمانم بدرقه اش کردم در پاگرد اول ایستاد برگشت نگاهم کرد تازه متوجه شدم موهایش را کوتاه و مرتب کرده است. زل زدیم به هم نه من حرف زدم نه او نفسش را پرسروصدا بیرون داد. انگار با چشمانش کلماتم را می بلعید . انگار لقمه بزرگی توی گلویم گیر کرده بود. صدای نان خشکی توی سرم آونگ
می زد.
آهن آلات ضایعات خرده ریز انباری
،بشکه کولر می خریم
دلم غثيان گرفت. خیلی زور زدم جلوی لرزش چانه ام را بگیرم رفت که عطشش بخوابد رفت که آرام و قرار بگیرد رفت که یک ماهه برگردد برای امتحانات دانشگاه رفت که یک ماهه برگردد برای جشن تولد مجتبی مطمئن بودم زیر قولش نمیزند توی چهار سال زندگی مان یک بار بدقولی نکرد. دیر به دیر سرمیزد ولی سر قرارمان میرسید
.با صدای بسته شدن در حیاط دلم ریخت .پایین نشستم توی چارچوب با روشن شدن پژو ۵۰۴ کاهویی اش آب پاکی ریخت کف دستم که واقعاً رفت. دوباره صدای لق لق پنکه سقفی افتاد به جان مغزم
سماور ،کهنه سماور شکسته
می خریم!
پشت سرش مادرم رسید. سپرده بود شب اول بیاید پیشم که زیاد بهم سخت نگذرد . همان شب راه گلویم باز شد زود خودم را جمع وجور کردم برای خانواده ها جا افتاده بود که روال زندگی ما همین است. تافته جدا بافته بودیم
از روز دوم، سوم از دست مجتبی به تنگ آمدم جشن تولد بهانه خوبی بود برای سراغ بابا گرفتن تا پانزده روز هیچ خبری از مهدی نداشتم نه تلفنی، نه نامه ای، نه پیغامی،نزدیک صلات ظهر فریده خانم سراسیمه رسید . با دیدن چادر رنگی
روی شانه و دمپایی های
لنگه به لنگه اش هول برم
داشت. نزدیک بود سکته کنم از بس دویده بود نمیتوانست حرف بزند بریده بریده گفت: «پرویز زنگ زده پشت خط منتظرته.» از خیابان ۱۶ آذر
به دو رفتم سمت میدان توحید روزهایی که خرامان خرامان دست
مجتبی را میگرفتم که
خانه برویم مادربزرگ نیم ساعتی توی راه
بودیم.
پاک یادم رفت مجتبی را ببرم همه
فکر و ذکرم پیش مهدی بود زنگ
بلبلی را نزدم. پرده جلوی در را زدم
کنار دویدم داخل خانه مادر شوهرم مستقیم رفتم سراغ تلفن تا دیدم گوشی روی تلفن قورباغه ای گذاشته ،شده .و ارفتم کنار میز تلفن مثل بستنی شل شدم تا مادر شوهرم وارد شد صدای تلفن از خود بیخودم کرد نگذاشتم به زنگ دوم برسد. مهدی بود انگار دنیا را به من داده .بودند بعد از سلام گرمش :گفت کجایی «فاطمه؟ میخندید که زنگ زدن اینجا معمولی نیست سه بار از ته صف یک کیلومتری رسیده بود به تلفن معلوم بود تا من را خبر کنند حسابی معطل شده بود. :پرسید: «چرا نمیای خونه مامان بمونی؟ گفتم با بچه سخته.
توی همان فرصت کوتاهی که بقیه مدام غر میزدند که آقا ،تلگرافی آقا زود باش خیلی شوخی کرد و خنداندم. آخر سر هم باز تکرار کرد که سر ماه بر می گردد .
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🕊 🌷 بســــــــــم رب الشــهــــداء 🌷 🕊
(( زیارتنامه شهدا ))
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
⚘️اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
وادی عشق ..
بسے دور و دراز است..
ولے ...
طے شـــــود ..
جاده ے صــدسالـہ ..
بہ آهـے گاهـے .
سلام ✋
#روزتان_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🔴 شنها مامور خدا بودند
🔹 ۵ اردیبهشتماه، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در #طبس است.
🔹امام خمینی (ره) پس از این واقعه فرمودند: «چه کسی هلیکوپترهای آقای کارتر را که میخواستند به ایران بیایند، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند، شنها مامور خدا بودند، باد مامور خداست».
روح شهدای حادثه طبس راباصلوات شادکنیم🌹🌹🌹
22 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - تعهد ایمان به نبوت.mp3
15.99M
22 - #طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - تعهد ایمان به نبوت.mp3
جلسه 22 طرح کلی اندیشه اسلامی در قران. تعهد ایمان به نبوت.
18 مهر 1353
23رمضان 1394
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#حدیث_تصویری
#کمک_نخواستن_خسیس
مرد خسيسي داخل رودخانه افتاد.
مردم جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم.
مرد در حالي که دست و پا مي زد دستش را نداد.
شخص ديگري همين پيشنهاد را داد، ولي نتيجه اي نداشت.
ملا نصرالدين که به محل حادثه رسيد ، به مرد گفت: دست مرا بگير تا تو را نجات دهم.
مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بيرون آمد.
مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردي؟ ملا گفت: شما اين مرد را خوب نمي شناسيد. او دستِ بده ندارد، دستِ بگير دارد. اگر بگويي دستم را بگير، مي گيرد، اما اگر بگويي دستت را بده، نمي دهد.
🔻 تهيدست از برخي نعمت هاي دنيا بي بهره است، اما خسيس از همه نعمات دنيا.
🔻خساست باعث میشود انسان از دیگران درخواست کمک هم نکند.
زیرا؛ خسیس با خود میگوید اگر درخواست کمک کنم، و او هم به من کمک کند، ممکن است اون نیز بعدا از من چیزی بخواهد، یا درخواست کمک کند. ومن نمیخوام به او کمک کنم. در نتیجه از کسی درخواست کمک نمیکند.
♦️لذا حضرت فرمود: کمآسایشترین انسان، آدم بخیل است.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠