دوران کودکی و جوانی مهدی مثل برق و باد سپری می شد و او پله های ترقی را هم در ورزش و هم در میدان کسب علم یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت . اکنون دانشجوی دانشکده افسری سپاه اصفهان شده بودو پس از پایان تحصیلات در سال ۱۳۸۵ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزندپسر به نام آقا امیرمحمد و آقا حسین است.
این دلیرمرد خوزستانی تصمیم میگیرد که به همراه خانواده در شهر مقدس قم شهر کریمه اهل بیت علیها السلام ساکن شود . تخصص اصلی مهدی تخریب بود واز سه ، چهار سال قبل مشتاق به دفاع از حرم حضرت زینب علیها سلام بود . با رها از نجف تا کربلا را پیاده رفت و از آقا امام حسین علیه السلام خواسته بود که او را بعنوان سرباز مدافع حرم قبول کند . معتقد بود که ایشان هر کسی را ، در خیمه شان راه نمی دهند و باید بخواهند تا بتوانیم به سوریه برویم .از همان دوران اسم نویسی کرده بود
در سال ۱۳۸۴ اولین نوبت فرا رسید به عنوان نیروی رزمی به سوریه اعزام شد. در عملیات الزهرا(س) (آزادسازی خانطومان ) حضور داشت . در چند عملیات هم شرکت کرد اما چون کار اصلیاش رزمی بود. وقتی متوجه شدند که او مربی رزمیکار است، از سایر نیروها جدایش کردند و از او خواستند تا در امر آموزش رزمی نیروها تلاش کند . بار دوم (۱۳خرداد سال ۱۳۹۵) به سوریه اعزام شد، البته خیلی پافشاری میکرد اما فرماندهانش قبول نمیکردند. برای رفتنش خیلی سختی کشید!!
دائماً نماز شب میخواند و دعا میکرد. کتاب «اسماءالله» نوشته ملاشریفالله کاشانی و دعاها و اذکاری از ایشان را میخواند که دعایش مستجاب شود. در سه تا از پیامکهایش به فرماندهاش، او را به حضرت زهرا(س) و به حضرت زینب (س) قسم داده بود که بگذار به سوریه بروم. در آنجا بچهها به من نیاز دارند. عاشق رفتن بود.
سه روزی از آمدنش به القراصی سوریه می گذشت، خیلی کم حرف شده بود.
یک جا می نشست و به دور دست ها خیره می شد. چه نشانی در آن دور دست ها می دید، نمی دانم اما دائما به دوستان می گفت: من شهید می شوم.
روز ۱۶ خرداد سال ۱۳۹۵ جهت بازدید و سرکشی از یک موقعیت به خط فرستاده می شود . چیزی نگذشته بود که بی سیم زدند و گفتند یک ماشین مهمات مورد اصابت موشک تاو قرار گرفته است و دو نفر از رزمندگان نجبا و یک ایرانی هم به شهادت رسیده است. همرزمانش با شنیدن این خبر و با توجه به موقعیت مکانی مهدی مطمئن بودند که مهدی شهید نشده ! چون موقعیتی که مهدی را فرستاده بودند با موقعیتی که گزارش کرده بودند، یکی نبود. گفتند از شهید ایرانی فقط یک پلاک مانده است. از نیروهای ایرانی که با مهدی اعزام شده بودند شماره پلاک را جویا می شوند تا مطمئن بشن ردیف پلاک یکی هست یا نه! اولین و دومین پلاک یکی نبود. نفس راحتی می کشند. پلاک سوم ردیفش با پلاک مهدی نزدیک بود. الله اکبر، یکدفعه جا می خورند . اما باز هم استعلام می گیرند . بله! متعلق به مهدی بود و این چنین شد که مهدی بر اثر شدت سوختگی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۶ به آرزویش رسید و کربلایی شد.
✅ خصوصیات اخلاقی شهید ؛
اهل نماز اول وقت بود .
از حسن ظن برخورداربود. بسیار خوش اخلاق و مهربان و خانواده دوست بود .
قول و فعلش یکی و راه تربیت فرزندان را در کردارش می دید .
خیر خواه و اهل مدارا بودند .
توجه ویژه ای به مناسبت های خانوادگی ( تولد و سالگرد ازدواج و ... ) داشت .
زحمات همسر را با بوسیدن دست ایشان و تشکر و قدردانی جبران میکرد و سعی میکرد فرزندان را هم به بوسیدن دستان مادر تشویق کند .
به پدر و مادر احترام می گذاشت و در هر دیدار دست و پای پدر و مادر را می بوسید .
در کمک کردن به دیگران سعی میکرد عزت نفس فرد را حفظ کند .
✳️ توصیه شهید به جوانان؛
شهید همه را به سه نکته سفارش میکرد.
۱. اهمیت دادن به نماز اول وقت
۲. احترام گذاشتن به پدر و مادر و جلب رضایت آنان .
۳. پهلوان بودن .
از او می پرسند؛ منظورتان از پهلوان بودن یعنی ورزش کنیم ! که ایشان می گوید : 《 زمینه گناه کردن برایتان فراهم باشد ولی گناه نکنید.》
✍ خاطرات شهید به روایت همسر؛
چند روز قبل از سفر دوم برای اعزام به سوریه جهت مدد گرفتن و خدا حافظی از حضرت معصومه علیها سلام راهی حرم شدیم . در پارکینگ شرقی متوجه حضور خانم محجبه و با حیایی شدیم که از عابرین درخواست می کرد تا جوراب هایش را بخرند ولی همه بی تفاوت رد می شدند . آقا مهدی با دیدن این صحنه به سمت دستگاه شتاب رفت و مقداری پول برداشت کرد و به آن خانم داد و جوراب ها را گرفت ازش خواست تا پیگیر درمان فرزند بیمارش شود . آن خانم در حق مهدی خیلی دعا کرد. مهدی رو به من کرد و گفت درسته که ما هم وضع مالیمان خوب نیست اما معلومه که این خانم گرفتار فرزند بیمارش هست لذا خواست تا جوراب ها را به آن خانم برگردانم ولی هرچه نگاه کردم آن خانم را پیدا نکردم . دعا های آن خانم چنان از ته دل بود که برای لحظه ای قلبم گواهی داد که قفل شهادت آقا مهدی باز شده و او حتما به شهادت میرسد اما به روی خودم نیاوردم .
✍خاطره دوم به روایت همسر شهید ؛
یک هفته ای مانده بود به تولدم . حرکات و حالات عجیبی در مهدی دیده می شد . میدانستم که دستش خالی هست . اما هربار که به من می رسید می گفت که برای تولدت یک سورپرایز ویژه دارم
و هر روز این حرف را تکرار میکرد . حرکات مهدی برایم سوال برانگیز شده بود که این چه کادوی هست که او میخواهد به من بدهد.
چون واقعا دستش تنگ بود .
مهدی اهل سرودن شعر بود و از چند هفته پیش که دیده بود نمیتونه کادویی بخره شروع به سرودن یک شعربالا بلند و خیلی خیلی زیبا کرده بود و روز تولدم آن را به من هدیه کرد و گفت چون دستم خالی بود با این شعر تولدت را تبریک می گویم .
⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات ⚘
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
http://sahba.ir/download/tarhekoli/06%20-%20%D8%B7%D8%B1%D8%AD%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%80%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20-%20%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%AF%D9%87%D8%A7%201.mp3
🔰جلسه ششم
نویدهای ایمان 1
2 مهر 1353
7 رمضان 1394
🔷طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
استاد :
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۲۷
هر دو با ته مایه ای از شوخی با هم حرف میزدیم خندیدم و گفتم حسین به قول بچه های جبهه
بدجوری نور بالا میزنی.
گفت: «ناقلا، حالا که از سوریه اومدم و از معرکه دور شدم داری از این حرفا
می زنی؟!»
گفتم: «نه، واقعاً میگم، یه جور
دیگه ای شدی!»
گفت: «یه مأموریت ناتمام دارم که
باید تمومش کنم.»
نباید عیان حرف دلم را میزدم فکر کردم که آمادگی ام را دیده و
میخواهد به سوریه برگردد زانوهایم سست شد و صدایم لرزان «کجا؟
شما که تازه اومدی
فهمید که فکرم به سوریه رفته غبار تردید را از ذهنم کنار زد «خانوادگی
میریم راهپیمایی اربعین.»
از این بهتر پاسخی را نمیتوانستم بشنوم. جان به تنم بازگشت.
همان جمعی بودیم که دفعه قبل از فرودگاه امام به دمشق رفتیم زهرا ،سارا ،حسین من به اضافه برادر ،حسین اصغرآقا و خانمش چهار روز مانده به ،اربعین سوار پرواز تهران - نجف شدیم حسین اسم این سفر و
حضور در راهپیمایی را تمام کردن مأموریت ناتمام گذاشته بود.
شب به نجف رسیدیم و به زیارت آقا امیرالمومنین علی (ع) رفتیم چه
صفایی داشت من که در زینبیه در
مسیر حرم به صدای تیر عادت کرده
بودم، احساس کردم در امن ترین
نقطه
روی زمین ایستاده ام ام.
👇👇👇👇
شب منزل یک طلبه عراقی خوابیدیم که رسم میزبانی را با اخلاق و ادب و حسن خلقش تمام کرد
صبح کوله هایمان را برداشتیم تازه فهمیدیم که چه خبطی کردیم توی كوله من فقط پنج کیلو آجیل بود. سارا و زهرا هم بار اضافی آورده بودند. حسین وسایل غیر ضروری را کنار گذاشت و وسایل مورد نیاز ما سه نفر را توی کوله خودش جا کرد و کوله تقريباً نصف قد خودش شد. ماندیم که این کوله بلند و سنگین را چگونه می.کشد مقداری از بار را اصغرآقا به اصرار ازش گرفت و حرکت کردیم.
همه کفش کتانی پوشیده بودیم فقط حسین دمپایی به پا داشت. :گفتم مگه میشه ۹۰ کیلومتر رو با
دمپایی رفت؟!»
گفت :نگاه کن به این پیرمردا و پیرزنا و بچه های عرب بیشترشون
دمپایی پاشونه، اگه ما از نجف شروع کردیم، اونا از بصره راه افتادن یعنی ۷۰۰ کیلومتر راه میرن فقط به عشق
حضرت زینب (س).»
جلوتر از ما حرکت میکرد که گم نشویم شال بلند و سیاهی روی سرش انداخته بود که کسی او را نشناسد. با این حال گاهی صید نگاه دوستانش میشد.
دعا میخواندیم و راه میرفتیم و
هرازگاهی به نیت یکی از رفتگان گام
میزدیم. سیل جمعیت میلیونی و حرکت روان آنها رو به کربلا خستگی را از پاها به در می برد.
هر طرف که نگاه میکردی دیدنی
بود زنی را دیدم که دختر بچه اش را توی جعبه میوه گذاشته بود و با
طناب روی زمین میکشید پیرمردی که با دو پای قطع شده چهار دست و پا روی زمین راه میرفت کاروان جانبازانی که از ایران آمده بودند و با ویلچر این مسیر طولانی را طی
می کردند. جوانان پرشور عراقی و لبنانی که با بیرقهای بلند ، شعر حماسی میخواندند و هروله کنان
صف مردم را میشکافتند تا به کربلا
برسند.
روی بیشتر عمودها عکس شهدای عراقی مدافع حرم بود .
عده ای از
بسیجیان ایرانی روی
کوله پشتی هایشان عکس حاج قاسم سلیمانی را زده بودند.
دیدن این همه شور و شعور هر زائری را به عمق تاریخ میبرد و با کاروان اسیران کربلا
همراه میکرد
خسته که میشدیم، کنار هر موکبی
که میخواستیم می ایستادیم و از هر نوع غذایی که دوست داشتیم میخوردیم. حسین جمعمان میکرد و میگفت: «فکر کنید که زینب کبری و کاروان اسرای شام تو این مسیرها چه کشیدن، چه تازیانه هایی خوردن چه توهینهایی شنیدن چه تلخی هایی چشیدن اما زینب کبری مثل کوه مقاوم و محکم تا آخر ماند تا پیام برادرش رو به گوش تاریخ برساند.»
⬅️ ادامه دارد ...
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#شهدای_شهرمون_را_بهتر_بشناسیم.
#شهید_مدافع_حرم
#مهدی_طهماسبی
روز چهاردهم آبان سال ۱۳۶۲ در شهر مسجد سلیمان از توابع استان خوزستان ، پدر متوجه می شود که مادر و نوزاد تو راهی ، حالشان خوب نیست . پدر که مرد جنگ و جبهه بود کاری جز دعا از دستش بر نمی آمد . وضویی می گیرد و به سمت نماز خانه بیمارستان می رود . تنها چیزی که در آن زمان به ذهنش می رسد نماز استغاثه به در گاه امام عصر (عج) است . دو رکعت نماز حاجت میخواند و به امام عصر (عج) متوسل می شود تا نوزاد و مادرش هردو صحیح و سالم باشند . پدر دل تو دلش نبود .از خدا خواسته بود فرزند اولش پسر باشد تا اگر در میدان جنگ شهادت نصیبش شد، جای او را بگیرد و مراقب خانه و خانواده اش باشد .
دعای پدر در آن شب سخت برآورده می شود و صدای گریه نوزاد پسری ساعت یک و نیم نصف شب چهاردهم آبان سال ۱۳۶۲ فضای بیمارستان را پرمی کند و حاج عبدالکریم سجده شکر به جا می آورد . بنا به عهدی که با امام زمان (عج) بسته بود نام پسرش را مهدی می گذارد. پسر می شود نذر امام زمان ارواحنا له فداه .
دوران کودکی شهید در کنار خانواده ی مهربان و ولایت مدارش سپری می شد . بازیگوشی های دوران بچگی مهدی، مادر را به خنده وا می داشت . پراز شور و نشاط و انرژی بود و به قول امروزی ها آتیش می سوزوند و بیشتر اوقات سربه سر خواهرش می گذاشت . مهدی هیچوقت برای خودش لباس نمی خرید بلکه سلیقه مادر را قبول داشت .
دوران کودکی و جوانی مهدی مثل برق و باد سپری می شد و او پله های ترقی را هم در ورزش و هم در میدان کسب علم یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت . اکنون دانشجوی دانشکده افسری سپاه اصفهان شده بودو پس از پایان تحصیلات در سال ۱۳۸۵ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزندپسر به نام آقا امیرمحمد و آقا حسین است.
این دلیرمرد خوزستانی تصمیم میگیرد که به همراه خانواده در شهر مقدس قم شهر کریمه اهل بیت علیها السلام ساکن شود . تخصص اصلی مهدی تخریب بود واز سه ، چهار سال قبل مشتاق به دفاع از حرم حضرت زینب علیها سلام بود . با رها از نجف تا کربلا را پیاده رفت و از آقا امام حسین علیه السلام خواسته بود که او را بعنوان سرباز مدافع حرم قبول کند . معتقد بود که ایشان هر کسی را ، در خیمه شان راه نمی دهند و باید بخواهند تا بتوانیم به سوریه برویم .از همان دوران اسم نویسی کرده بود
در سال ۱۳۹۴ اولین نوبت فرا رسید به عنوان نیروی رزمی به سوریه اعزام شد. در عملیات الزهرا(س) (آزادسازی خانطومان ) حضور داشت . در چند عملیات هم شرکت کرد اما چون کار اصلیاش رزمی بود. وقتی متوجه شدند که او مربی رزمیکار است، از سایر نیروها جدایش کردند و از او خواستند تا در امر آموزش رزمی نیروها تلاش کند . بار دوم (۱۳خرداد سال ۱۳۹۵) به سوریه اعزام شد، البته خیلی پافشاری میکرد اما فرماندهانش قبول نمیکردند. برای رفتنش خیلی سختی کشید!!
دائماً نماز شب میخواند و دعا میکرد. کتاب «اسماءالله» نوشته ملاشریفالله کاشانی و دعاها و اذکاری از ایشان را میخواند که دعایش مستجاب شود. در سه تا از پیامکهایش به فرماندهاش، او را به حضرت زهرا(س) و به حضرت زینب (س) قسم داده بود که بگذار به سوریه بروم. در آنجا بچهها به من نیاز دارند. عاشق رفتن بود.
سه روزی از آمدنش به القراصی سوریه می گذشت، خیلی کم حرف شده بود.
یک جا می نشست و به دور دست ها خیره می شد. چه نشانی در آن دور دست ها می دید، نمی دانم اما دائما به دوستان می گفت: من شهید می شوم.
روز ۱۶ خرداد سال ۱۳۹۵ جهت بازدید و سرکشی از یک موقعیت به خط فرستاده می شود . چیزی نگذشته بود که بی سیم زدند و گفتند یک ماشین مهمات مورد اصابت موشک تاو قرار گرفته است و دو نفر از رزمندگان نجبا و یک ایرانی هم به شهادت رسیده است. همرزمانش با شنیدن این خبر و با توجه به موقعیت مکانی مهدی مطمئن بودند که مهدی شهید نشده ! چون موقعیتی که مهدی را فرستاده بودند با موقعیتی که گزارش کرده بودند، یکی نبود. گفتند از شهید ایرانی فقط یک پلاک مانده است. از نیروهای ایرانی که با مهدی اعزام شده بودند شماره پلاک را جویا می شوند تا مطمئن بشن ردیف پلاک یکی هست یا نه! اولین و دومین پلاک یکی نبود. نفس راحتی می کشند. پلاک سوم ردیفش با پلاک مهدی نزدیک بود. الله اکبر، یکدفعه جا می خورند . اما باز هم استعلام می گیرند . بله! متعلق به مهدی بود و این چنین شد که مهدی بر اثر شدت سوختگی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۶ به آرزویش رسید و کربلایی شد.
✅ خصوصیات اخلاقی شهید ؛
اهل نماز اول وقت بود .
از حسن ظن برخورداربود. بسیار خوش اخلاق و مهربان و خانواده دوست بود .
قول و فعلش یکی و راه تربیت فرزندان را در کردارش می دید .
خیر خواه و اهل مدارا بودند .
توجه ویژه ای به مناسبت های خانوادگی ( تولد و سالگرد ازدواج و ... ) داشت .
زحمات همسر را با بوسیدن دست ایشان و تشکر و قدردانی جبران میکرد و سعی میکرد فرزندان را هم به بوسیدن دستان مادر تشویق کند .
به پدر و مادر احترام می گذاشت و در هر دیدار دست و پای پدر و مادر را می بوسید .
در کمک کردن به دیگران سعی میکرد عزت نفس فرد را حفظ کند .
✳️ توصیه شهید به جوانان؛
شهید همه را به سه نکته سفارش میکرد.
۱. اهمیت دادن به نماز اول وقت
۲. احترام گذاشتن به پدر و مادر و جلب رضایت آنان .
۳. پهلوان بودن .
از او می پرسند؛ منظورتان از پهلوان بودن یعنی ورزش کنیم ! که ایشان می گوید : 《 زمینه گناه کردن برایتان فراهم باشد ولی گناه نکنید.》
✍ خاطرات شهید به روایت همسر؛
چند روز قبل از سفر دوم برای اعزام به سوریه جهت مدد گرفتن و خدا حافظی از حضرت معصومه علیها سلام راهی حرم شدیم . در پارکینگ شرقی متوجه حضور خانم محجبه و با حیایی شدیم که از عابرین درخواست می کرد تا جوراب هایش را بخرند ولی همه بی تفاوت رد می شدند . آقا مهدی با دیدن این صحنه به سمت دستگاه شتاب رفت و مقداری پول برداشت کرد و به آن خانم داد و جوراب ها را گرفت ازش خواست تا پیگیر درمان فرزند بیمارش شود . آن خانم در حق مهدی خیلی دعا کرد. مهدی رو به من کرد و گفت درسته که ما هم وضع مالیمان خوب نیست اما معلومه که این خانم گرفتار فرزند بیمارش هست لذا خواست تا جوراب ها را به آن خانم برگردانم ولی هرچه نگاه کردم آن خانم را پیدا نکردم . دعا های آن خانم چنان از ته دل بود که برای لحظه ای قلبم گواهی داد که قفل شهادت آقا مهدی باز شده و او حتما به شهادت میرسد اما به روی خودم نیاوردم .
✍خاطره دوم به روایت همسر شهید ؛
یک هفته ای مانده بود به تولدم . حرکات و حالات عجیبی در مهدی دیده می شد . میدانستم که دستش خالی هست . اما هربار که به من می رسید می گفت که برای تولدت یک سورپرایز ویژه دارم
و هر روز این حرف را تکرار میکرد . حرکات مهدی برایم سوال برانگیز شده بود که این چه کادوی هست که او میخواهد به من بدهد.
چون واقعا دستش تنگ بود .
مهدی اهل سرودن شعر بود و از چند هفته پیش که دیده بود نمیتونه کادویی بخره شروع به سرودن یک شعربالا بلند و خیلی خیلی زیبا کرده بود و روز تولدم آن را به من هدیه کرد و گفت چون دستم خالی بود با این شعر تولدت را تبریک می گویم .
⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات ⚘
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
1_1319577382.mp3
8.5M
•[ میخوایم با هم یه زیارت عاشورا بخونیم! ]
🎧 - با صدای سردار دلها -
ثواب این زیارت عاشورا رو هدیه می کنیم به روح ائمه اطهار علیهم السلام، روح امام شهداء، شهداء و اموات
بفرمائید ...
سفرهی یکرنگی ست
کنارِ ما که بنشینید
همرنگ مان میشوید
بسم الله ...
سلام✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#شهدای_شهرمون_را_بهتر_بشناسیم.
#مرزدار_شهید_محمد_سلیمانی
این شهید بزرگوار درتاریخ61/5/1در روستای تکیه ازتوابع شهرستان کمیجان استان مرکزی دیده به جهان گشود.کمتراز
دوماه داشت که خانواده برای زندگی به قم
مهاجرت کردند.از همان کودکی بسیار آرام
ومتین بود وبرای پدر ومادر احترام خاصی
قائل میشد.ایشان پس ازپایان دوره راهنمایی درسال 1378 وارد سپاه پاسداران شد و
شغل پاسداری را برگزید ،تا بتواند هر چه بیشتر به انقلاب و اسلام خدمت کند. از
ابتدای ورود به سپاه در گردان صابرین
(که همان گردان تکاور امروز است)مشغول خدمت شد،بعد از مدتی درگردان آموزشی
اندیمشک مشغول به کار شد، اما کارهای
اداری طبع پر شور او را راضی نمی کرد،
ودوباره به گردان صابرین بازگشت.در سال
1384با دختر دایی خود ازدواج نمود وثمره ازدواجشان دختری بنام محیا است که متولد89/5/24 می باشد.
شهید مذکور در گردان تکاور ماموریتهای زیادی داشت.درسال1388 حدود 8 ماه در سیستان وبلوچستان بود و
سپس در سال 1390 ماموریت سردشت(مرز بین کردستان ایران و عراق) آغاز شدوایشان که تک تیرانداز بود در درگیری با ضد انقلاب پژاک توانسته بود آنها را به هلاکت برساند . زمستان شده بود و سرما و بوران شدیدی منطقه را گرفته بود اما نگهداری و حفاظت از مرز ایران و عراق همچنان ادامه داشت و تعدادی از جوانان رشید سپاه امام علی ابن ابی طالب علیه السلام من جمله
🌷شهید محمدسلیمانی و شهید روح اله شکارچی و شهید سعید غلامی شهروز🌷 جهت مقابله با ضد انقلاب در ارتفاعات شبانه روز مراقبت می کردند ، تا اینکه در28 اسفند ماه سال 1390در حین ماموریت دردما 30درجه زیر صفر شب هنگام دچار یخ زدگی شده وبه درجه رفیع شهادت نائل می شوند .
✅ ازخصوصیات اخلاقی شهید؛
همانند تمامی شهیدان نماز اول وقت ازخصوصیت بارز ایشان بود.صبورو
بلند پرواز بود وبه سرعت باب رفاقت را
با دیگران باز میکرد.احترام زیادی به بزرگترها خصوصا پدرومادر میگذاشت در
حدی که حتی پای خود راجلوی آنان دراز
نمی کرد .
✍ توصیه شهید به جوانان:
این ایرانی که امروز ما داریم واین اسلامی که امروز است،ثمره خون شهدایی است که
از ابتدای آمدن اسلام تا کنون ریخته شده است و ما آرامش خود را مدیون شهدا
هستیم،پس بهتر است با اطاعت ازرهنمودهای
رهبرعزیزمان بکوشیم تاهمیشه کشوری آباد
وسربلند داشته باشیم وازتحریم وگرانی ها
هرگز نهراسیم.
🔅امید است سفارشات این شهید عزیز چراغ راه هدایتمان شود.
شهدا رابا ذکر #صلواتی یاد کنیم
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۲۸
حسین که حرف میزد خودم را درزینبیه و دمشق میدیدم کنار او و
همپای او، اصلاً ما را آورده بود که
مفهوم رسالت زینبی را با گوشت و
پوست و استخوانمان احساس کنیم دمدمای غروب بیشتر مردم به داخل موکبها میرفتند تا شب را
صبح
کنند. کمی دیر شده بود و اکثر
جاهای مسقف پر بود. ناچار شدیم روی موکت در محوطه باز بخوابیم هوا کمی سرد بود حسین برایمان چند پتو از گوشه و کنار جمع کرد و سروسامانمان داد. خودش و برادرش هم به قسمت مردها رفتند.
خوابم نمیبرد حس پنهانی به من میگفت که این اولین و آخرین سفر اربعین با حسین است خوب
تماشایش کن نصف شب روی دخترها را کشیدم و از دور به قسمت
مردان که حسین میانشان بود نگاه
کردم ، نخوابیده بود زل زدم به او که
اصلاً با خواب بیگانه بود و نماز شب را
برای خودش مثل نماز واجب می دانست زل زدم تا این لحظه های بی تکرار را خوب در خاطرم ثبت کنم .
بعد از نماز صبح همان جا خوابش برد زیر و رویش چند تکه کارتون انداخته بود. آفتاب که زد چند تا جوان با دوربین فیلمبرداری بالای سرش ایستادند. برایشان سوژه خوبی بود نزدیکشان شدم یکی شان حسین ، را شناخت و با
تعجب گفت:نیگا کن سردار
همدانی هستن
حسین کارتون بزرگی را که رویش
انداخته بود کنار زد و گفت «چه
سرداری ، سردار کارتن خواب
عکسش را گرفتند و برای مصاحبه
اصرار کردند . حسین رفت وضو
گرفت و راه افتادیم. در حال راه رفتن
مصاحبه می کرد صدایش را نمی شنیدم اما میتوانستم حدس بزنم که باز از حضرت زینب میگوید و از رنجهایی که کشید
👇👇👇👇