1_1319577382.mp3
8.5M
•[ میخوایم با هم یه زیارت عاشورا بخونیم! ]
🎧 - با صدای سردار دلها -
ثواب این زیارت عاشورا رو هدیه می کنیم به روح ائمه اطهار علیهم السلام، روح امام شهداء، شهداء و اموات
بفرمائید ...
سفرهی یکرنگی ست
کنارِ ما که بنشینید
همرنگ مان میشوید
بسم الله ...
سلام✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#شهدای_شهرمون_را_بهتر_بشناسیم.
#مرزدار_شهید_محمد_سلیمانی
این شهید بزرگوار درتاریخ61/5/1در روستای تکیه ازتوابع شهرستان کمیجان استان مرکزی دیده به جهان گشود.کمتراز
دوماه داشت که خانواده برای زندگی به قم
مهاجرت کردند.از همان کودکی بسیار آرام
ومتین بود وبرای پدر ومادر احترام خاصی
قائل میشد.ایشان پس ازپایان دوره راهنمایی درسال 1378 وارد سپاه پاسداران شد و
شغل پاسداری را برگزید ،تا بتواند هر چه بیشتر به انقلاب و اسلام خدمت کند. از
ابتدای ورود به سپاه در گردان صابرین
(که همان گردان تکاور امروز است)مشغول خدمت شد،بعد از مدتی درگردان آموزشی
اندیمشک مشغول به کار شد، اما کارهای
اداری طبع پر شور او را راضی نمی کرد،
ودوباره به گردان صابرین بازگشت.در سال
1384با دختر دایی خود ازدواج نمود وثمره ازدواجشان دختری بنام محیا است که متولد89/5/24 می باشد.
شهید مذکور در گردان تکاور ماموریتهای زیادی داشت.درسال1388 حدود 8 ماه در سیستان وبلوچستان بود و
سپس در سال 1390 ماموریت سردشت(مرز بین کردستان ایران و عراق) آغاز شدوایشان که تک تیرانداز بود در درگیری با ضد انقلاب پژاک توانسته بود آنها را به هلاکت برساند . زمستان شده بود و سرما و بوران شدیدی منطقه را گرفته بود اما نگهداری و حفاظت از مرز ایران و عراق همچنان ادامه داشت و تعدادی از جوانان رشید سپاه امام علی ابن ابی طالب علیه السلام من جمله
🌷شهید محمدسلیمانی و شهید روح اله شکارچی و شهید سعید غلامی شهروز🌷 جهت مقابله با ضد انقلاب در ارتفاعات شبانه روز مراقبت می کردند ، تا اینکه در28 اسفند ماه سال 1390در حین ماموریت دردما 30درجه زیر صفر شب هنگام دچار یخ زدگی شده وبه درجه رفیع شهادت نائل می شوند .
✅ ازخصوصیات اخلاقی شهید؛
همانند تمامی شهیدان نماز اول وقت ازخصوصیت بارز ایشان بود.صبورو
بلند پرواز بود وبه سرعت باب رفاقت را
با دیگران باز میکرد.احترام زیادی به بزرگترها خصوصا پدرومادر میگذاشت در
حدی که حتی پای خود راجلوی آنان دراز
نمی کرد .
✍ توصیه شهید به جوانان:
این ایرانی که امروز ما داریم واین اسلامی که امروز است،ثمره خون شهدایی است که
از ابتدای آمدن اسلام تا کنون ریخته شده است و ما آرامش خود را مدیون شهدا
هستیم،پس بهتر است با اطاعت ازرهنمودهای
رهبرعزیزمان بکوشیم تاهمیشه کشوری آباد
وسربلند داشته باشیم وازتحریم وگرانی ها
هرگز نهراسیم.
🔅امید است سفارشات این شهید عزیز چراغ راه هدایتمان شود.
شهدا رابا ذکر #صلواتی یاد کنیم
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۲۸
حسین که حرف میزد خودم را درزینبیه و دمشق میدیدم کنار او و
همپای او، اصلاً ما را آورده بود که
مفهوم رسالت زینبی را با گوشت و
پوست و استخوانمان احساس کنیم دمدمای غروب بیشتر مردم به داخل موکبها میرفتند تا شب را
صبح
کنند. کمی دیر شده بود و اکثر
جاهای مسقف پر بود. ناچار شدیم روی موکت در محوطه باز بخوابیم هوا کمی سرد بود حسین برایمان چند پتو از گوشه و کنار جمع کرد و سروسامانمان داد. خودش و برادرش هم به قسمت مردها رفتند.
خوابم نمیبرد حس پنهانی به من میگفت که این اولین و آخرین سفر اربعین با حسین است خوب
تماشایش کن نصف شب روی دخترها را کشیدم و از دور به قسمت
مردان که حسین میانشان بود نگاه
کردم ، نخوابیده بود زل زدم به او که
اصلاً با خواب بیگانه بود و نماز شب را
برای خودش مثل نماز واجب می دانست زل زدم تا این لحظه های بی تکرار را خوب در خاطرم ثبت کنم .
بعد از نماز صبح همان جا خوابش برد زیر و رویش چند تکه کارتون انداخته بود. آفتاب که زد چند تا جوان با دوربین فیلمبرداری بالای سرش ایستادند. برایشان سوژه خوبی بود نزدیکشان شدم یکی شان حسین ، را شناخت و با
تعجب گفت:نیگا کن سردار
همدانی هستن
حسین کارتون بزرگی را که رویش
انداخته بود کنار زد و گفت «چه
سرداری ، سردار کارتن خواب
عکسش را گرفتند و برای مصاحبه
اصرار کردند . حسین رفت وضو
گرفت و راه افتادیم. در حال راه رفتن
مصاحبه می کرد صدایش را نمی شنیدم اما میتوانستم حدس بزنم که باز از حضرت زینب میگوید و از رنجهایی که کشید
👇👇👇👇
روز دوم مثل روز قبل یکسره راه رفتیم هرچه به کربلا نزدیکتر
میشدیم جمعیت متراکمتر میشدند. ناچار شدیم
مرحله به مرحله زیر عمودها قرار
بگذاریم قرار آخر دم غروب زیر عمود
شماره ۶۵۰ بود همه رسیدند الا برادر
حسین منتظر شدیم خانمش خیلی
نگران شد حسین مثل شب گذشته همه را برای استراحت توی یک موکب، سامان داد و خودش دنبال اصغر آقا گشت اما پیدایش نکرد شب کنار آتشی که کنار جاده درست کرده بودند نشست جورابهایش را
کند.
پاهایش تاول زده بود. حس
خوبی داشت تاولها را بهانه کرد و سر تعریف را بازکرد ، وقتی با محمود
شهبازی قبل از فتح خرمشهر جاده
اهواز
خرمشهر را شناسایی
میکردیم پاهایمان مثل حالا تاول زد تاولها رومیترکاندیم پوستش رو قیچی میکردیم جاش حنا میگذاشتیم و با باند میبستیم حالا هم همون احساس رو دارم لذت میبرم. انگار محمود شهبازی کنارم نشسته و داریم تاولهامون رو مرهم
میذاریم.»
طاقت نیاوردم از یک خانم توی موکب پماد گرفتم و به حسین دادم.
گرفت و زد به کف پایش به این فکر کردم که چرا میان ما فقط پاهای
حسین تاول زد؟
روز سوم روز آخر راهپیمایی بود او
باید با همان پاها تا کربلا میآمد . به خانم اصغرآقا دلداری میداد که
شوهرش همین دوروبر است و پیدا
میشود سر قرار زیر هر عمود تا جمع
شویم میگشت، تا اصغرآقا را پیدا
کند. عمودهای آخر همه کم آوردیم و بریدیم عضلاتمان گرفته بود. اما حسین از جنب وجوش نمی افتاد به هر سختی که بود تا عصر راه آمدیم و مثل روز گذشته دنبال جای استراحت گشتیم موکب ها کمتر شده بودند و جمعیت متراکمتر و بیشتر حسین هرچه گشت جا نبود زهرا داخل یک سوله که گوش تا گوش خانمها نشسته بودند
رفت و زن موکب دار را راضی کرد که ازش چند پتو بگیرد و گوشیاش را به عنوان امانت به زن داده بود که پتوها
را برگرداند.
پتو کم بود پسرش با عصبانیت آمد و پتوها را گرفت به حسین برخورد و
غیرتی شد رفت و از جایی چند تکه حصیر پیدا کرد و بینمان تقسیم کرد و با خنده گفت: «یه کم به حس و حال
جبهه نزدیک شدیم.
دخترها خوششان آمد رفتند و یک گوشه خوابیدند. نصف شب باران گرفت میآمد و روسری دخترها را مرتب میکرد و حصیرها را رویشان می.کشید و مثل نگهبانها تا پاسی از
شب کنار آتش نشست.
فردا صبح بعد از نماز به طرف کربلا حرکت کردیم و نزدیک ساعت ۱۱
چشمانمان از دور به بین الحرمین
افتاد. اول به زیارت قمربنی هاشم
رفتیم و بعد غرق در جذبه روحانی
حرم سیدالشهدا شدیم در این مدت
حسین
فقط یک بار داخل حرم آمد. با
زن برادرش میگشت تا اصغرآقا را
پیدا کند که بالاخره پیدا کرد.
وقتی به ایران برمی گشتیم زهرا ازش پرسید: «بابا، امسال بهت خوش گذشت یا اربعین سال گذشته؟ :گفت این راه رو باید مثل حضرت زینب (س) با خونواده اومد خوشی اون در زیبا دیدن سختی هاس
این اواخر پیش عروسها پسرها دخترها دامادم و نوه ها، حسین صدایش نمیزدم. او هم به من پروانه و سالار نمیگفت برای هم شده بودیم حاج آقا و حاج خانم....
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠