🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌹🍃🌷
🍃🌹🍃🌷🍃🌷
🌸🍃🌺🍃
🍃🌷🍃
🇮🇷 توجه 👈دعوتیدبه جشن ویژه بانوان 🇮🇷
باسلام واحترام وادب همراهان گرامی ازطرف کمیته بانوان قرارگاه فرهنگی مسجد حضرت ولیعصر (عج)محله عطاران درروزدوشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۱۷ بمناسبت گرامیداشت ایام مبارک عیادرجبیه وروززنان وخانواده، تربیت نسل انقلابی مراسم جشن باشکوهی همراه بابرنامه های متنوع برگزارمی شود.
🌹زمان:بعدازنمازمغرب وعشا
🌷مکان:مسجدحضرت ولیعصر(عج)محله عطاران
لذاخواهشمند است باحضورگرمتان قدم برچشم ماگزارید.
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
کمیته بانوان قرارگاه فرهنگی مسجدحضرت ولیعصر(عج)محله عطاران
🍃🌷🍃
🌸🍃🌺🍃
🍃🌹🍃🌷🍃🌷
🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌹🍃🌷
🚩#حسینیه_مجازی
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🌷💐🌷
📣جلسه هفتگی زینبیه
🌹 شنبه ۱۵ ماه
🌼ساعت ۱۵/۴۵
با برنامه های زیر برقرار است 👇
🌸ختم صلوات
🌻ختم قرآن کریم
🌺جشن میلاد با سعادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین سلام الله علیه💐💐💐
توسط سرکار خانم حسینی 🌸
خواهرای عزیزم همگی دعوتید
👏❤️❤️❤️👏
#کانون_زینبیه
آدرس بنیاد . خیابان ذوالفقار پنج ؛کوچه سوم مالک اشتر ؛ پلاک ۲۳ تابلوی کانون زینبیه بالای در نصب است
🌹⬆️⬆️⬆️⬆️ 🌹
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هشتاد و یکم
یک روز وهب کنارم سر سفره نشسته
بود و
کلافه می
گفت: «یالا، مدرسهم
دیر شد.» داشتم برای او لقمه
می گرفتم که صدای مهیبی
آمد. هیچ
صدای آژیری زده نشده بود. انفجار بمب آن قدر نزدیک بود که دیوار خانه شکافت مهدی با پای توی گچ نمی توانست بدود. به پایم چسبید. زهرا را که با صدای انفجار از خواب پریده بود و گریه میکرد بغلش کردم وهب معصومانه نگاهم کرد و گریه زهرا میان صدای گرکننده ضدهوایی ها گم شد. هواپیماها، پالایشگاه نفت کرمانشاه را زده بودند.و آسمان از ،دود سیاه بود و بوی انفجار تا خانه میآمد زهرا همچنان گریه میکرد و آرام نمیشد درمانده شدم نمیدانستم چکار کنم قرآن را برداشتم میان حلقه بچه ها نشستم و چند آیه .خواندم سر و صداها که
خوابید، شیشه های خرد شده را جارو
کردم وهب اصرار داشت که به
مدرسه برود تردید داشتم که با این
بمباران مدرسه باز باشد از طرفی
ماجرای آدمهای مشکوک که سر راه
وهب را گرفته بودند حسابی نگرانم کرده بود. نگاهی به مهدی انداختم باوجود گچ پایش فکر کردم که نمیتواند خطر ساز باشد :گفتم مهدی» جان خونه ،باش زود
برمی گردم.»
به زهرا کمی شیر دادم آرام شد قنداقه اش کردم و اما موج انفجار درب حیاط را هم پیچانده بود و بسته نمیشد نه میتوانستم مهدی را تنها بگذارم و نه دلم میآمد که وهب را به تنهایی در این وضعیت راهی مدرسه .کنم مهدی به ظاهر راضی به ماندن
شد اما حالا
وهب
نمیخواست او را تا مدرسه ببرم. علی رغم اتفاقات ،گذشته نمی ترسید و بیشتر از سنش نسبت به من
👇👇👇
احساس تعهد می کرد. از خانه که دور ،شد مهر مادری ام .جوشید زهرا را بغل کردم و با فاصله تا جایی دنبالش .رفتم از آن آدمهای مشکوک خبری .نبود خیالم تا حدی راحت شد وبرگشتم
خانه های سازمانی سپاه از یک طرف به محوطه ای باز و صحرا میرسید از همان جا روباهی به طمع مرغ و خروس تا در حیاط آمده بود وقتی به خانه ،رسیدم مهدی داد میزد
«گرگ گرگ.»
آقای صالحی یکی از دوستان حسین که از جبهه برگشته بود آمده
بود کمک مهدی وقتی مرا بچه به بغل دید گفت «خانم ،همدانی کوچولوی شما روباه دیده فکر کرده که گرگه، ظاهراً شما دست تنهایید اگه کمکی از من بر می آد بگید.»
خواستم بگویم که اگر شما حسین را
میبینید پیغام بدهید
که...
لب گزیدم و گفتم: «مشکلی نیست.»
همان روز آقای صالحی چند نفر را فرستاد و اوضاع به هم ریخته درب و پنجره و درب پیچیده حیاط را
سروسامان دادند.
تازه گچ پای مهدی را باز کرده بودم که وهب مریض شد طوری که از شدت ،تب نمیتوانست به مدرسه برود. صبح زود آفتاب نزده به یک ،درمانگاه پیش دکتری هندی بردمش دکتر آزمایش کامل نوشت.وقتی نتیجه آزمایش را دید گفت :«عفونت» وارد خونش شده و کاری از دست من ساخته نیست.
دیگر داشتم از غصه دق میکردم
دست بچه هایم را گرفتم و با دنیایی
اندوه راهی خانه شدم به خانه
نرسیده بودیم که صدای هواپیما آمد.
هم،زمان سرهامان رو به بالا شد.
خورشید چشم را میزد صدا دور بود
و ضعیف و هواپیمایی پیدا نبود.
گفتم: هواپیمای ایرانه داره میره مرز وهب بی حوصله گفت : مامان بریم خونه از شدت تب و ضعف نمیتوانست روی پاهایش بایستد اما مهدی همان پای نه چندان خوب شده اش را به زمین زد و گفت «یالا ،مامان هواپیما رو نشونم بده با یک ،دست زهرا را بغل کرده بودم دست دیگرم را سایه بان چشمم کردم و سرم
را چپ و راست چرخاندم تا بهانه
مهدی را بگیرم و زود به خانه برویم.
صدا نزدیک و نزدیکتر شد هنوز
هواپیمایی به چشم نمی آمد که ناگهان از سمت شرق چیزی مثل یک شهاب سنگ تیز و مستقیم آسمان را شکافت و روی شهر افتاد هواپیمای عراقی بود که از سمت
مشرق آمده بود، شیرجه زد
بمب هایش را انداخت و رو به آسمان اوج گرفت با انفجار مهیب بمبها توده های خاکستری از چند جا بلند
شد تکان های انفجار مجبورمان کرد که تا خانه بدویم...
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
هدایت شده از
امام زادگان عشق
🥀بسم ربّ الشهداء و الصدیقین🥀
#یادواره_شهید_حاج_محمود_هاشمی
🔸 قاری: جناب آقای مهدی فروغی
🔹 سخنران: حجتالاسلام و المسلمین حاج احمد پناهیان
🔸راوی: سردار گنجعلی
( فرمانده محور نبل الزهرا سوریه )
🔹 مداح: حاج ابوذر روحی
◽️مهمان ویژه: خانواده معظم شهید هاشمی
🔹 با اجرای سرود سلام فرمانده توسط گروه سرود مجموعه فرهنگی محبان
🕕 زمان: سهشنبه ۱۸/بهمن/۱۴۰۱
بلا فاصله بعد از نماز مغرب و عشا
📌مکان: قم، خیابان امام خمینی، خیابان ۲۰متری شهید بهشتی، ۱۰ متری امیرالمؤمنین(ع)
🕌 مسجد امیرالمؤمنین(ع)🕌
🔹 با حضور خود زینت بخش مجلس و محفل شهداء باشید.
📌لوکیشن محل یادواره:
https://balad.ir/location?latitude=34.665806&longitude=50.886877&zoom=16.500000
🚗پارکینگ:
https://balad.ir/location?latitude=34.666224&longitude=50.886033&zoom=16.500000
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
با سلام خدمت همکاران و دوستان عزیز صبحتان بخیر و خوبی
متاسفانه با خبر شدیم همسر گرامی خانم میرزایی از « فراجا» به رحمت خدا رفتن .
مراسم تشیع امروز موزخه ۱۶/ ۱۱/ ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۰۰ از مسجد عبداللهی و مراسم ختم بعد از نماز مغرب و عشا در همان مسجد واقع در خیابان بیست متری زاد برگزار میگردد.
.برای شادی روح همه ی درگذشتگان بخصوص حمیدآقا بخوانیم #فاتحه با ذکر #صلوات .
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اطلاعات تاریخی تون در چه حده؟!
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
☑️نقاشی از تمثال حضرت علی(علیهالسلام) توسط هنرمند فقید «علیاشرف والی» سال ۶۵ و پس از ۲۳ سال حساسیت نقاش به پایان میرسد، تصویری که به زعم بسیاری از کارشناسان مذهبی شبیهترین اثر نقاشی به تمثال امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است.
سال ۶۵ تابلو به نمایش درآمد؛ بسیاری از جمله مراجع و علمای حوزههای علمیه آن را دیدند و با توجه به مصادیق و مشاهداتی که در مورد چهره ظاهری حضرت علی(علیهالسلام) در مکتوبات مذهبی وجود داشت، همگی به تصدیق آن پرداخته و به زعم ایشان این اثر، شبیهترین نقاشی به تمثال مبارک حضرت امیر(علیهالسلام) شناخته شد؛شبیهترین نقاشی به تمثال مبارک حضرت علی(علیهالسلام) اکنون در موزه آستان قدس رضوی است.
نکته:
این نقاشی براساس یک رویای صادقه کشیده شده.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆❤️لحظات باورنکردنی از تعویض شیفت این روزهای سبزپوشان تیپ ۴۸ فتح استان کهگیلویه و بویراحمد در سرمای شدید.
♦️پ ن :اونوقت علی کریمی و امثالش،به این دلاورمردها میگن تروریست و مفت خورای نظام!!!
سلامتی همه مردان مرزدار #صلوات
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۰۵_۱۸_۵۵_۱۹_۳۳۵.mp3
3.53M
#شور_زیبا
• الله اکبر عجب
هیبتی داری تو زینب...
کربلایی ایمان کیوانی
#وفات حضرتزینب(س)🖤
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
سلام علیکم
انعکاس خبر مراسم غبار روبی و عطر افشانی مزار شهدای مدافع حرم در بهشت معصومه «س»هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» در دهه مبارک فجر در کانال پیشکسوتان قم .
از آقای رضویان بابت انعکاس این گزارش سپاسگزاریم .
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هشتاد و دوم
حسین همزمان با ما به خانه رسید و دید که زهرا دارد گریه میکند مهدی از درد پا مینالد و وهب نای حرف زدن ندارد. مضطرب و نگران
پرسید:
«چی شده پروانه؟» میدانست که این آشفتگی از بمباران
نیست. بمباران بخشی از زندگی ما و
بقیه مردم شده بود و به آن عادت
.داشتیم بدون سلام با بغضی که داشت خفهام میکرد گفتم «وهب رو دکتر...» و نگاهم به نگاه مظلوم وهب افتاد. نخواستم بگویم دکترجوابش کرده و بغضم ترکید
حسین زهرا را بغل کرد، دست
روی پیشانی گرگرفته و هب گذاشت و
گفت: میبرمش ،همدان پیش دکتر
ترابی.»
پرسیدم: «کی؟»
گفت: «همین الآن.»
شبانه سوار ماشین شدیم و به همدان .آمدیم تشخیص دکتر ترابی برخلاف
پزشک هندی بود برایش روزی سه بار آمپول پنی سیلین نوشت و گفت اگه آمپولها رو به موقع بزنه، سریه هفته خوب میشه با شنیدن این حرف، جان به تن مرده ام برگشت،سابقه نداشت که حسین یک هفته کامل کنار بچه ها باشد وهب را بر میداشت و روزی سه مرتبه به درمانگاه میبرد. بعد از یک هفته، وهب خیلی ضعیف شد، اما نگران درس و مشقش بود و همین نگرانی نشانه خوب شدن کامل او بود
از کرمانشاه به اهواز
اسباب کشی کردیم هنوز نیم سال اول
تحصیلی به پایان نرسیده بود که
وهب کلاس اول ابتدایی را در سه شهر تجربه کرده بود؛ همدان
کرمانشاه و اهواز
خانه ما در محله کیان پارس اهواز بود عمه هم پیش ما آمد. آنجا برخلاف کرمانشاه با خانواده های رزمندگان همدانی مثل خانواده علی چیت سازیان ماشاء الله بشیری و سعید صداقتی همسایه شدیم.
👇👇👇
همسر علی چیت سازیان - خانم پناهی تازه عروس بود یک تازه عروس مهربان که مثل خواهرم ،افسانه برای هم درد دل میکردیم او قبل از آمدن پیش ما در دزفول زندگی می.کرد دوست همسرش سعید صداقتی او را به خاطر موشک باران شدید دزفول به اهواز آورده بود تازه عروس میگفت که
همسرش نمیداند که به اهواز آمده. گاهی وهب و مهدی را میبرد توی
حیاط خانهاش و سوار تاب میکرد می:گفتم خانم پناهی دردسر برای خودت درست نکن بچه های من
بازیگوشان
و بدسابقه
تو
تاب سواری میگفت این کار رو
دوست دارم» پس از مدتی خبر
دادند که علی چیت سازیان مجروح
شده
و خانم پناهی هم به همدان .برگشت وقتی رفت خیلی زود
دلتنگش شدم.
دور جدید بمبارانها به خاطر عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ شروع شده بود اهواز نزدیکترین شهر به این دو منطقه عملیاتی بود.
حسین گفته بود هر وقت هواپیماهای صدام مردم پشت جبهه را بمباران کردند بدانید که توی جبهه مشت محکمی از رزمندگان خورده اند. بمبارانهای اهواز مثل همدان و حتی کرمانشاه نبود روزی چند وعده
بمباران میشدیم
یک روز بمباران که تمام شد
عمه گوهر گفت: «پروانه بیا بریم پرس وجو ،کنیم ببینیم حسین
کجاست؟»
گفتم عمه جان بریم کجا توی این شهر غریب؟ چی بپرسیم؟ از کی
بپرسیم؟»
گفت از بیمارستانا بپرسیم اونا میدونن زبانم لال کی شهید شده کی مجروحه و منتظر جواب من .نشد گوشه چادرش را به دندان گرفت و :گفت: «اگه تو هم نیای
خودم میرم.»
چه میتوانستم بگویم اگر نمیرفتم دلم پیش عمه میماند مادر بود و حالش را میفهمیدم اگر میرفتم میدانستم که این کار بی فایده است با این وجود زهرا را بغل کردم و با وهب و مهدی پشت سر عمه راهی
بیمارستان شدم.
از جلوی در تا داخل محوطهٔ بیمارستان از ازدحام مجروحین بمباران پر بود مجروحینی که اگر هر کدام را میتکاندی یک دو کیلو از سر و لباسشان خاک میریخت خانوادههایی هم مثل ما بیمارستان را
شلوغ تر کرده بودند و شاید دنبال بستگانشان میگشتند صدای ناله مجروحین و صدای گریه ،مردم دلم را میسوزاند .عده ای بیمارستان را گذاشته بودند روی سرشان، از بس که داد و هوار میکردند کف راهروها پهلوبه پهلوی هم مجروح سرم به دست خوابیده بود اتاقها پر بودند . آنها را که زخمشان سطحی تر بود توی راهرو حتی محوطه زیر
آفتاب گذاشته بودند.
نمیخواستم که بچه ها چشمشان به دیدن مجروحان بیمارستان عادت کند اما اگر با عمه همراهی نمیکردم ناراحت میشد خودم هم تا آن زمان این همه مجروح لت و پار ندیده بودم بادگرمی می وزید و بوی
خون را به هر طرف میبرد
برخلاف عمه که دوست نداشت
حسین را حتی مجروح ببیند من در
دلم دعا میکردم که «خدایا اگر
قراره اتفاقی برای حسین بیفته اون ،اتفاق، مجروحیت باشه نه شهادت.» و هر لحظه منتظر بودم که خبر این اتفاق برسد اما نه در این بلبشوی بیمارستان عمه هم که هرچقدرچشم چرخاند کسی را در شکل شمایل حسین ندید بعد از ساعتی به
برگشتن رضا داد
به خانه رسیدیم اما به حدی مجروح دیده و صدای ناله شنیده بودم که
هنوز خودم را توی فضای بیمارستان میدیدم .آمبولانسی جلوی خانه ایستاده بود عمه از عمق جانش فریاد زد: «یا اباالفضل» و قلب من تندتر زد. حسین کنار آمبولانس خم شده بود روی دو عصا به همان شکل مجروحیت سه سال پیش چهار پنج نفر دوروبرش بودند. من عمه وهب و مهدی قدمهایمان را تند کردیم. حسین یکی دو گام به طرف ما آمد ولی به قدری آهسته که انگار ایستاده است . وهب با لحنی بغض آلود سلام کرد. لبخندی محو،
روی صورت رنگ پریده حسین
نشست و به همه سلام کرد. من آرام
اشک ریختم و نگاهش کردم و عمه می بوسیدش
و قربان صدقه اش
میرفت نمیتوانست حتی زهرا را بغل کند خواست که داخل خانه بیاید.
برایش صندلی چرخ دار آوردند. عصا را برای روحیه ما در لحظه دیدار زیر بغل گرفته بود
وگرنه نمیتوانست روی پایش بایستد. پایش را آتل بندی کرده بودند. اینها نشان میداد که او
مدتی تحت درمان بوده و شده که به خانه آمده است.
مثلاً
بهتر
همراهان حسین پاسداران گیلانی
بودند تعارف کردیم و برای ساعتی
میهمانمان شدند. عمه به حسین
گفت: «به دلم برات شده بود که یه
اتفاقی برات افتاده
نگاه
حسین
پرمهری به او کرد و
گفت «مال اون دل صافته.»
⬅️ ادامه دارد .....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣
فوری❌فوری❌فوری ❌فوری❌فوری❌
باسلام واحترام وادب همراهان گرامی
اقلام ضروری ومبرم موردنیاززلزله زدگان عزیزمناطق خوی بشرح ذیل می باشد.
🔷وجه نقد
🔷پتوی نو
🔷هیتر
🔷موادغذایی خشک
🔷البسه گرم نو
💵شماره کارت کمیته بانوان قرارگاه فرهنگی
۵۸۹۲۱۰۱۰۱۴۸۲۰۴۴۹ جهت واریزی وجوهات نقدی
برای تحویل ملزومات فوق با📞۰۹۹۰۲۵۳۱۰۹۷ تماس حاصل فرمائید.
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
کمیته بانوان قرارگاه فرهنگی مسجدحضرت ولیعصر(عج)محله عطاران