eitaa logo
هیئـت دختـــــران ذکــــــرا🌱
689 دنبال‌کننده
913 عکس
590 ویدیو
16 فایل
˹﷽˼ #مابچہ‌های‌مادرپھلوشکستہ‌ایم☔ __ -شما؟!🤨 + یه مشت دهه هشتادی، دختریم! ولی مرد میدان ایستادگی😎✌️🏻 اینجا هیئت‌مادرسادات :) فقط‌مخلص‌باشید ! کپی از کانال بہ شرط|دعابرایِ‌ظهور🍃|مجاز گپ دوستانه رو سرچ کن و حرفت روبه ما بزن📮 ادمین گرامی↶ @Veiran
مشاهده در ایتا
دانلود
کوله‌ام را جمع می‌کنم. نمی‌دانم از فرطِ خوشحالی هیجان دارم با استرس. ولی هرچه که هست، مرا وادار می‌کند تا بی‌صبرانه و مشتاقانه منتظر ساعت حرکت باشم. وارد مسجد که می‌شوم، فقط یک نفس عمیق می‌تواند مرا از حضورم در مسجد مطمئن سازد. قرار است سه روز تشنگیِ جانم برطرف شود. سه روز به دور از هیاهوی نفسِ درونم، بندگی‌ام را برای تو خالص تر کنم. سحر روز اول مردمانی را می‌دیدم که در گوشه‌ای از مسجد با معشوق خویش خلوت کرده بودند و زیر همان اندک نوری که چَشم‌شان می‌دید، اشک‌ هایشان را از پهنای صورت پاک می‌کردند. در هیئت می‌دیدم جان هایی را که اینجا نبودند، بلکه در بین الحرمین سِیر می‌کردند و آواز عشق را هم‌صدا و یک‌دل باهم زمزمه می‌کردند. این جان ها در هنگام سینه زدن، رها از زمین و اهالیِ آن بودند. وقتی گوش هایشان مصیبت های حضرت زینب را می‌شنید، رد قطرات اشک بر گونه‌‌ی شان حک شده بود. وسط سینه زنی کتیبه‌ای دست‌نویس دیدم. عاشقی آن را با بند بند وجودش خطاطی کرده بود. خط ها، احساس را منتقل می‌کنند؛ و آن کتیبه همچون بویی از خرابه های شام را با خود حمل می‌کرد. به انتهای هیئت که رسیدیم، همه دل‌شان را جا گذاشته‌اند. انگار که هیچکس با چَشم دل، دلش نمی‌پذیرفت از بهشت جدا گردد. آنچنان شکسته بودیم که هراس آواره شدن داشتیم.. هراس بی پناه شدن.. و وقتی نوحه می‌خواندیم ، سینه می‌زدیم، سایه‌ی شفیع عالم را بر جانِ خود احساس می‌کردیم؛ و چه خوب احساسی است پناهی داشتن. سحر روز آخر فرا رسید... اکنون سه روز با تو بودم. سه روز بی‌وقفه آغوشت را بر من گشوده بودی. سه روز روزه، عِطرِ دهانم شده بود. آرامشی که در این سه روز با تو بودن دارم، نشانه‌ی رهایی از بار و گناهان سنگین‌ام است. گناهانی که خود فقط می‌دانی؛ نه هیچکس دیگر... و آبرویم را خریدی و باز مرا به آغوشت راه دادی... گر بر کَنم دل از تو و بردارم از تو مهر، آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟ -حافظ Fateme
267.4K
✨ نظر داور ، نفر دوم👆🏻
بزن کف قشنگه رو 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
{ بسم رب الجهاد} بار ها فکر کرده ام که این دل چیست ...و چطور این قدرت را دارد که تصمیم عقل را گاهی به سخره بگیرد ...، زمانی که دوستانم به این مهمانی عاشقانه دعوت شدند ، کوله بستند و با التماس دعا ها ، راهی شدند برای سه روز با خدا بودن ، قلبم چنان می تپید و ذهن و عقلم را مختل کرده بود. و طعم تیز حسرت که جامانده ام .. نمی گذاشت بشینم و نگاه کنم ، دل و جانم بوی یار را می خواست ، دل و جانم هوایی شده بود برای آن حس آشنا ، برای تجربه کردن آن لحظات ، لحظاتی ک تو در قفس دنیا پر هایت را باز می کردی و بال میزدی برای رهایی از این قفس ... لحظاتی ک قلبت برای پرواز تلاش می کرد و چه شور عجیبی داشت ... باز هم قلبم حاکم شد بر تمام دل و جانم و بلندم کرد آنقدر با اراده بلندم کرد که برای رسیدن به آن دریا، همانند جوی کوچکی تمام سنگ ها را کنار زدم و با فشار به جریان افتادم، و چه شیرین بود رسیدن به دریا و سپردن خودت به آن پهنه ی بزرگ و پر خروش.. و در هنگامه ی شب ، زمانی که هیچ صدایی جز صدای جیر جیرک ها در آسمان نمی پیچد ، بچه هایی همانند من بیدار بودند و ذکر می گفتند و در یک کلام همه عاشق بودند ... و در آنجا بود که به یاد این جمله از شهید آوینی افتادم ؛ {عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است ، اما عشق می گوید که بیدار باش!} زهرا ربانی نژاد✍🏻
298.7K
✨ نظر داور ، نفر سوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفر چهارم ، انتخاب خلاق از طرف شخص مدریت 😍😲👇🏻
به به ، به به ، بنازم👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻 فوق‌العاده بودین رفقا🥺 قلب ادمین اکلیلی شد💖
برگزیدگان عزیز برای دریافت هدایاتون لطفا به ادمین پیام بدین😉👈🏻 @veiran پ.نوشت : شیرینی برای ادمین بی‌نوا فراموش نشه😌👌🏻
یه خبر خوب دیگه برای نفرات برتر 🥳 با توجه به قلم خوب شما عزیزان مربی نویسندگی موسسه ذکرا از شما دعوت به عمل می اورند 👏🏻👏🏻👏🏻 در صورت تمایل به همکاری در نشریه موسسه ذکرا حتما به ادمین اطلاع بدین 🤗