••﴿ #ازخالق_بهمخلوق 💌 ﴾••
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ
وَكَذَٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
خواستہ تو اجابت مے ڪنم
و از غم آزادت،
اینطورے بندہ هاے مومنم
رو نجات میدم.
سورہ انبیا،آیہ ۸۸
با یاد توستــ ڪه چنین آرامم😌💚
••﴾💌' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
.
قاسم هنوز زندهست...
قاسم هنوز با ماست...
#جام_جهانی
#برای_ایران
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•[ #کلید_اسرار 🔑 ]•🍃
😖 ای باباااا!!! عجببب خیاطیِ هااا
هرچی بهش بگی اول متر کن
گوش نمیده . کار خودش و میکنه.
✋اول فکر کن. بسنج بعد بگو
.
.
اسرار نهفته را دریاب😉
🍃🔑]• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#خادم_مجازے
رمان توبهی نصوح🌸👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509
رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
رمان نقاب ابلیس🌸👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
#تولدے_دوباره😇 ••➺
♥️جان (یحیی) تازه مسلمان اسپانیایی
برای مدت یک سال مصیبت هایی بر من وارد شده بود... اما با خواندن قرآن،توانستم بر مشکلاتم غلبه کنم. دردها و مشکلات زیادی بر من وارد شده بود اما همیشه به خودم یادآوری می کردم که ” با هر سختی آسانی است✨
.
.
تو اندر رگِ من همچو دمے جانا💚
➺ 😇•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#تولدے_دوباره😇 ••➺ ♥️جان (یحیی) تازه مسلمان اسپانیایی برای مدت یک سال مصیبت هایی بر من وارد شده ب
💙اسم من جان است ( و اسم اسلامی من یحیی است ). من در اسپانیا متولد شده ام، پدرم انگلیسی و مادرم اسپانیایی است
💛زندگی من بی قید و بی مذهب بوده است. پدرم در انگلستان به عنوان یک فرد بی دین پرورش یافته بود و همیشه به من یاد داده بود که هیچ خدایی وجود ندارد و دین همانند یک چیز شیطانی می ماند . خانواده او نیز یک خانواده بسیار محافظه کار بودند . به خصوص نسبت به #مسلمانان نگاه نژاد پرستانه داشتند از سوی دیگر مادرم در یک خانواده کاتولیک بزرگ شده بود. اما بعدها مذهب را رها کرد...
✨تا سن ۱۴ سالگی هنوز این اتفاق برای من نیافتاده بود. من واقعا شروع کرده بودم به ضربه زدن و به هم زدن بین افراد مذهبی و ادیان مذهبی... اما یک روز بعدازظهر و زمانی که ۱۴ سالم بود، به عنوان سرگرمی در یوتیوب شروع کردم به جستجوی کلمه “خدا وجود ندارد“، اما در نتیجه ی جستجویی که به من پیشنهاد شده بود نوشته بود هیچ خدایی به جز الله وجود ندارد... دوباره شروع کردم به تحقیق درمورد #اسلام. شروع کردم به مطالعه عمیق تر درمورد علوم #قرآنی و معجزات مختلف و این شروعی بود برای اعتقاد واقعی من به دین اسلام.
🦋رهیافته : چگونه درمورد تصمیم خود با پدر و مادرتان صحبت کردید و عکس العمل آن ها چه بود؟ آیا شما در ابتدا اسلام #شیعه را انتخاب کردید؟
.
تو اندر رگِ من همچو دمے جانا💚
➺ 😇•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐚🍃
|• #دل_تڪونے💎•|➺
🎥حجت الاسلام عالی /
بدترین گناه چیست؟
حکمت 447 نهج البلاغه
به موضوع "بزرگترین گناه" می پردازد.
امام علی علیه السلام فرمود:
أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ
«سخت ترین گناهان، گناهی است که
گناهکار آن را سبک شمارد.»
#نهج_البلاغه
#اهمیت_به_دین
.
.
با ایمان، دلت را
خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌
❀🐚🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi ❀
هیئت مجازی 🚩
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|• حضور اجتماعے باشڪلے ڪه مهدڪودک👶🏻 ارائه میدهــد یڪ نیاز نیست ،یڪ خطر است
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
دروغ هاے دنیاے مدرن درباره مهدڪودڪ
یڪے از دروغ هایے ڪه به والدین القا ڪردند👊
اینست ڪه تربیت فرزندتان را به متخصص این ڪار بسپارید 😌دائم با ترفندهایشان این
منظور را میرسانند ڪه👇
تربیت چیزے نیست ڪه شمابتــوانید
آن را درخانه پیاده ڪنید ڪار رابه ڪاردان
بسپارید😁👌
چند سوال ازخودمان بپرسیم:🧐
🔹واقعا مربیان ،متخصصان تربیت فرزندند؟
🔹تصور ماازتربیت چیست؟🙂
🔹یڪ مربے ازصبح تا ظهر توانایے تربیت ۲۰،۳۰،۴۰،۵۰ ڪودڪ یابیشتـر یاڪمتر را دارد؟
🔹درطول چند ساعتے ڪه بچه ها درآنجا
حضور هستند مربیان چه دغدغه اے دارند؟
تربیت؟آموزش؟ سرگرم کردن ؟ ڪدام یڪ؟🤷♂
متخصص تربیت ،اگــر هنرے داردباید
آن را به مــ💚ـادر آموزش بدهد🙃
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از رصدنما 🚩
🗞🍃
#خادمانه
🌸• سلام و خداقوت
به رصدنمایے های عزیز
به بابصیرتهایی که
دغدغهی مجاهدت از نوع
تبیینی رو دارید😍✌️
میخوای از مهارتت تو
روشنگری و بصیرت افزایی
استفاده کنی؟!☺️🤝
میخوای اهل سیاست بودنت رو
اهل بصیرت بودنت رو
یجای خوب و در جهت
تحقق امر ظهور خرج کنی؟!🤔
میخوای در عرصهی رسانه و
مجازی، فعال و موثر ورود پیدا کنی و
به امر رهبری لبیک گفته باشی؟!👏
اگر ضرورت جهاد تبیین رو فهمیدی و
به عنوان بسیجی مجازی
استعداد و تواناییش رو داری که
برای بصیرت و در راه سیاست
روشنگری و تبیین گری کنی☺️✋
بسمالله:
فانوسے شوید!☺️👇
●[ @Daricheh_khadem ]●
☝️• به این آیدی برای خادمی در
کانال بصیرتی سیاسیمون لبیک بگید.
#بسمالله💚
#ببینمکیاینجااهلمجاهدتبصیرتیان✌️
#یاعلےمدد🦋☺️
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
🗞🍃
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
یـکے از عملیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳🤫
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرف تر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم و بدون اسلحه و یک متر جلوترم یک بعثی که اگر برمیگشت و من رو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا
گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂♥️
.
.
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#خادم_مجازے
رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
رمان توبهی نصوح🌸👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509
رمان نقاب ابلیس🌸👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
'꧕🪴◠◠'
-میگفت..
غمدنیامیادومیره
توباهاشنرو.
خودترومشغولخداڪن،
سرتروگرمرشدڪردنتڪن،
توےغمفرونرو.
فروڪـہبرے،یهومیبینـےاونغمرفتـہوتو
هنوزموندےتوش..💛!
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
◇ #فتوا_جاتے ⁉️ ◇
سلاااام به همه ے فتواجاتیا
یه سوالی هست ڪه میدونم سوال همتونه 🙂😀
آیا محل تحصیل دانشجویی ڪه در خوابگاه می باشد، به صورتی ڪه پنج روز در هفته در محل تحصیل زندگی میکند، حڪم وطن را دارد؟
محل تحصیل یا زندگی موقت، وطن نیست، البته اگر بنا دارد حداقل یڪ سال به طوری اقامت داشته باشد ڪه عرفا مسافر محسوب نشود، بدون نیاز به قصد اقامت ده روزه، نماز تمام است.
دیگه نمازاتون رو شکسته نخونیداا😁
جرعهاے از فنجانِ ایمانشناسے😋☕️
📜•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Hamed Zamani - Ammar Dare In Khak (320).mp3
10.91M
••| #دل_صدا 🎼 |••
سربازهاے رهبر موندن تو راه حیدر
عمار داره این خاک✌️✨🇮🇷
#حامد_زمانے🎤
#تا_پاے_جان_براے_ایران
#لبیک_یا_خامنهاے
ندیدم صدایے
از سخن عشق خوش تر😌🍃
🎧 |•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_سی_ودوم 🍃 آنقدر به سر و
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_سی_وسوم 🍃
دلم توی مشتم بود. می خواستم صالح را ببینم اما نمی توانستم. بارها می خواستم به زبان بیاورم که از پشت درب اتاق و پنهانی صالحم را از دور ببینم اما پشیمان می شدم. دلم می خواست توی این شرایط کنارش باشم، سنگ صبور و غمخوارش باشم اما... خلاء فرزندم مرا ناتوان کرده بود. به اصرار، خودم را مرخص کردم و بارضایتِ خودم، به منزل بازگشتم که روحم را تا آمدن صالح آماده کنم. اشک چشمم خشک شده بود و سکوت محض را مهمان قلب و لبم کرده بودم. هر چه می توانستم قرآن می خواندم و توی اتاقمان کِز می کردم. صالح از طریق چند نفر از دوستانش با من تماس می گرفت. می دانست متوجه کد تلفنی ایران می شوم به همین خاطر از طریق دوستانی که بازگشته بودند برایم پیغام می گذاشت. هر روزی یک نفرشان تماس می گرفتند و می گفتند ماتازه از آنجا بازگشته ایم و صالح حالش خوب است و فقط دسترسی به تلفن ندارد و توضیحاتی از این جنس برای آرام کردن من. هیچکدام نمی دانستند که مهدیه ی رنجور، با دل پر بغضش منتظر آغوش نیمه شده ی صالحش نشسته و خوب می داند چه اتفاقی افتاده.
دلم برای صالح هم می سوخت. می دانستم که حسابی ذهنش درگیر است و با خودش کلنجار می رود که چگونه با من رو به رو شود و من، درمانده از این بودم که بعد از فقدان دستش چگونه از خلاء فرزندمان برایش بگویم؟
خیلی سردرگم بودم و تنها با دعا و نیایش و معنویات خودم را آرام می کردم. کاش گریه می کردم. قفسه سینه ام تنگ شده بود و نفس هایم سنگین. حس بدی داشتم. درب اتاق را بستم و روضه ی "حضرت علی اصغر و قمر بنی هاشم" را در تنهایی اتاقمان گوش دادم. روضه به لالایی رباب که رسید زجه ام بلند شد. آنقدر با صدای بلند هق زدم که گلویم می سوخت. دستان جدا شده ی قمر بنی هاشم را که تصور می کردم دلم ریش می شد. صالح را و دل پردردم را به دستان آقا گره زدم و از اهل بیت کمک خواستم. خدا را صدا زدم و با زجه و اشک، التماس می کردم به هردوی ما صبر دهد و کمکمان کند
روزی که صالح را می خواستند مرخص کنند پر از تشویش و اضطراب بودم. صبح زود بیدار شدم و دوش آب سرد گرفتم و خانه را مرتب کردم. هنوز نا توان بودم و دلم درد می کرد و قرار بود عصر به دکتر بروم. انگار برایم بی اهمیت بود. لباسی که صالح خودش برای عیدم خریده بود پوشیدم و چای را دم کردم و سلما هم ناهار را درست کرد. زهرا بانو مدام غر می زد که حواسم به موقعیتم نیست و باید استراحت کنم. ساعت از 11 گذشته بود که پدر جون و بابا، صالح را آوردند. چند نفر از دوستانش و همان آقای میان سال مسئول قرارگاه، همراهش بودند. تا جلوی درب منزل آمدند و رفتند و هر چه اصرار کردند نماندند. انگار شرایط را درک کرده بودند و نخواستند جو راحت خانواده را سنگین کنند. تمام این وقایع را از پس پرده ی اتاق شاهد بودم. نمی توانستم بیرون بروم و از شوهرم استقبال کنم. دلم شور می زد و به قفسه ی سینه ام چنگ زدم.
حلقه ی صالح را گرفتم
دلم فشرده شد. انگار جای حلقه تا ابد مشخص شد. دستی نبود که جای گیرد. حلقه میهمان گردن آویزم شده بود صالح را که توی حیاط دیدم چشمم تار شد. اشک از گونه ام سرازیر شد و اتاق روی سرم خراب شد. آستین دست چپش خالی بود و آستین لباس اش تاب می خورد. گونه اش زخم بود و لبش ترک عمیقی داشت. چهره اش تکیده و زرد شده بود. لبه ی تخت نشستم و چند نفس عمیق کشیدم.
"یا حضرت زینب تو را به جان مادرت یه قطره، فقط یه قطره از صبر خودت رو به من عطا کن. یا خدا کمکم کن"
بلند شدم و روسری ام را مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم. دسته گل نرگس را به دستم گرفتم و نزدیک درب ورودی ایستادم. سلما و زهرا بانو هم کنار من بودند. وارد که شدند لبخند زدم. صالح که مرا دید، ایستاد. به چشمانم خیره شد و لبش لرزید. دلم آتش گرفت. لبش را به دندان گزید و لبخندی کج و کوله روی لبش نشاند و اشکش سرازیر شد. به هر ترتیبی شد خودم را کنترل کردم و به سمتش رفتم. دسته گل را به طرفش گرفتم. گل را از دستم گرفت. آستین خالی را بلند کردم و به لبم چسباندم. آنرا بوسیدم و اشکم سرازیر شد. همه گریه می کردند. صالح از شدت گریه شانه اش می لرزید. خودم را کنترل کردم و گفتم:
ــ خوش اومدی عزیزم پدر جون، بابا، آقای ما رو سر پا نگه ندارید. می خوای بشینی یا دراز می کشی؟
چیزی نگفت و همراهم راهی پذیرایی شد و روی مبل نشست. با آبمیوه تازه از آنها پذیرایی کردم و کنار صالح نشستم. دلم نمی آمد نگاهش کنم اما چاره چه بود؟ "از این به بعد باید صالحو اینجوری ببینی محکم باش مهدیه. دست که چیزی نیست. تموم زندگیت فدای خانوم زینب بشه." نگاهش کردم و گفتم:
ــ خوبی؟
چشمش را روی هم فشرد.
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_سی_وسوم 🍃 دلم توی مشتم
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_سی_وچهارم 🍃
روی صورتش زوم شدم و زخم هایش را از نظر گذراندم. خندیدم و گفتم:
ــ شیطونی کردی پَسِت فرستادن؟
بغض کرد و گفت:
ــ آره... تازه دستمم گم کردم... می بخشی؟
سرم را پایین انداختم و بغض کردم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
این یه بار رو می بخشم اما دیگه تکرار نشه... حالا بلند شو برو تو اتاق استراحت کن.
بلند شد و همراه با من به اتاق آمد. انگار تازه با صالح آشنا شده بودم. نسبت به جای خالی دستش شرم داشتم. صورتش را که از نظر گذراندم، زخم های چهره اش واضح تر به نظر رسید. خنجری شد که انگار قلبم را شکافت. بی صدا و بدون حرفی لبه ی تخت نشست. انگار او هم از این اتفاق هنوز شوکه بود و روی برخورد با من را نداشت. انگار مهر سکوتی بود که زده بود بر لبهای زخمی و ترک خورده اش.
ــ چیکار کردی با خودت؟
سرش را بلند کرد و به چشمانم زُل زد. دستم را روی لبش کشاندم و آرام زخمش را لمس کردم.
ــ می خوای استراحت کنی؟
ــ نه...
صدایش بغض داشت. اشکش هم در تلاش بود برای سرازیر شدن. دستم را حلقه کردم دور شانه اش و آستین خالی اش را فشردم.
ــ مهدیه
ــ جانم...
ــ می خوام بگم... می خوام حرف بزنم...
ــ چی می خوای بگی؟ چرا صدات می لرزه؟
بغضش را فرو داد و گفت:
ــ دارم خفه میشم... باید باهات حرف بزنم. دلم... دلم خیلی گرفته...
اشکش سرازیر شد و کمی صدایش بلند شد و سعی در کنترلش داشت. با گوشه ی روسری ام اشکش را پاک کردم و بغض من هم ترکید. نمی دانستم چه می خواهد بگوید اما از دل رنجورش غمگین شدم. "خدایا... صالح هنوز از بچه خبر نداره. خودت صبر بده..."
ــ بگو عزیزم... هر چی دلت می خواد بگو. مهدیه ت کنارت نشسته، جُم نمی خوره تا صالحش آروم بشه. الهی فدای دل پر بغضت بشم.
ــ چهار نفر بودیم. شهیدی که آوردن تو گروه ما بود... گیر افتاده بودیم. تکون می خوردیم می زدنمون. کاریش نمی شد کرد. یا باید اونقدر می موندیم که اسیر اون پست فطرتا بشیم یا می رفتیم و...
اشکش از گوشه ی چشمش افتاد و گفت:
ــ هر سه شون شهید شدن. این همشهری مونم که شهید شد، خودشو سپر من کرده بود که از عرض یه کوچه رد بشم. من نفهمیدم اونم با من اومده. قرار شد یکی یکی بریم اما... اونم با من اومده بود که حداقل من رد بشم و موقعیتو گزارش بدم. تو اون شلوغی سرمو که چرخوندم دیدم غرق خون افتاده رو زمین دست خودمم حسابی تیربارون شده بود. جسد اون دو تا موند اما این بنده خدا رو به هزار بدبختی کشون کشون آوردمش عقب. فقط یه کوچه با بچه های خودمون فاصله داشتیم. فقط یه کوچه...
گریه می کرد و تعریف می کرد. انگار لحظه به لحظه با آنها بودم. لرز عجیبی به تنم پیچید و کمی از صالح فاصله گرفتم. توی حال و هوای خودش بود. کمی که به خودم مسلط شدم، گفتم:
ــ حالا تونستی موقعیتو گزارش بدی؟
ــ آره... بچه های خودمون از قبل پیداشون کرده بودن فقط جای اون چند نفر که مخفیانه شلیک می کردن رو نمی دونستند. من جاشونو گفتم به دَرَک فرستادنشون.
دستش را گرفتم و گفتم:
ــ پس مزد شهدا رو دادی عزیزم. گریه نکن.
ــ مهدیه...!
به چهره ی رنجورش خیره شدم. گفت:
ــ فقط من شهید نشدم. لیاقت نداشتم؟!
از لبه تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
"خدایا شکرت که دارمش... حتی با یه دست... خدایا شکرت که به دعاهام نظر داری"
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
📚•|نامِڪتاب : اسمتومصطفاست ..'💚
روایت داستانِ زندگـے افراد به ظاهر ڪم نام و نشان مانند گشتوگذار در لابهلای فرشهای دست بافت قدیمے پستوی خانه مادربزرگ است ..
هر یڪ ڪھ به چشم مےآید زیبایـے خاصی را نمایان مےڪند ڪھ لحظهای سکوت و حیرت را به همراه دارد ..
سکوتـے شگفت انگیز ، تجربهای خاص و دلنشین ..🌷
کتابِحاضر روایتـے است داستانـے از زندگی پهلوان شهید مصطفی صدرزاده ،
به روایتِ همسر ایشان خانم سمیه ابراهیم پور ..🍃
.
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناسبتی🌿
« بسیج » تنها دفتری است که
گنجایش نامِ تمام گمنامان را دارد ..
#بسیج_لشکر_مخلص_خداست
#دیدار_بسیج🇮🇷
#تولیدی_هیئت_مجازی
@bank_aks
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》
.
.
اهمیت نماز وتر🌃
[یک رکعت آخر نمازشب]
پیامبر گرامے اسلام ﷺ:
آسوده ترین شما در توقفگاه قیامت کسے است که قنوت نماز وتر او طولانے تر باشد.
📚 بحارالانوار، ج۸۴، ص۲۸۷، ح۷۹
میخوانمتـ به مهربانے
ڪه خود مهربان ترینے😇
•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
.
فقط اینڪه محضِ اطلا؏:
دشمن از خواب و راحتیش زدھ
واسه شڪستِ ما تو جنگـــ نرم
ما چه کردیم..؟
#چهبایدبڪنیم
#زمینه_سازی_ظهور
#خودسازی
#دوست_شناسی
#دشمن_شناسی
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°•| #سر_به_مهر 💚|°•
😵ناديده گرفتن كرامت و فضل الهى
روشى دور از شأن انسان و خلاف وظيفه ى بندگى حضرت حق است؛ گذشته از آن كه محبوس ماندن در سقف زندگى روزمره و ناديدن خود، تنزل يافتن از مقام انسانى و شباهت پيدا كردن به جنبنده اى است كه در مرتع وسيعى مى چرد و از همه چيز بى خبر است.
❌كمترين مرتبه معرفت آن است كه ما بدانيم خدايى حكيم بر همه هستى حاكم است كه جملگى دستگاه خلقت را افاضه فرموده و در انتخاب انسان براى سپاس،
یاد و شكر خود لطفى بس عظيم به او ارزانى داشته است. لذا مى بايست با تمام وجود در مقابل اين احسان و كرامت، خاضع و خاشع و شاكر باشيم و به فطرت اصيل و سليم خود، اين كرامات را دريابيم.💚
👣در قدم بالاتر نيز بايد با استدلال عقلانى اثبات كنيم كه جز ذات حضرت حق، منعم ديگرى در كار نيست و بدانيم كه او بيده الخير و هو على كل شى قدير است و درك كنيم كه او الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما مى باشد.
قدم اعلى هم آن است كه علم اليقين را
تبديل به حق اليقين كنيم و از حق اليقين
به عين اليقين برسيم و در محضر حضرت
رب العالمين، به شهود قطعى حضور يابيم؛
ان شاء الله!✍
.
.
ڪلامے از مولا☺️
💚•°|Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⊱•| #طبیب🍏 |•⊰
سلاااام😍✋
تاحالا میدونستے گلابے🍐
چه خاصیت هایے داره؟🤔
گلابے جان قلب ضعیف رو قوے💪
معده رو پاڪیزه🙂
دهان رو خوشبو👄
ترسو رو شجاع👊
و فرزندان رو نیڪو میڪنه😍
این گفته من نیستااااا
این گفته امامه🙊
_ڪدوم امام؟!🙄
امام علے علیهالسلام 😌💚
منبعش هم وسائل الشیعه جلد ۱۷ صفحه ۴۳
تا درودے دیگر بدرووود!😬👋
.
#با_طبیب_سالم_باش😌
یڪ قدم تا سلامتے😉👇
🍏⊱••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|• 🕋🏃🏻♂•|
|• #دل_تڪونے💎•|➺
دوست داری فرار ڪنی ؟!
﴿فَفِّروا اِلَے اللّٰه﴾
به سمت خدا فرار ڪن ♡
ـــــ ـ
با ایمان، دلت را
خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌
❀ ✉ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
از این به بعد هرجا دیدین از آب و برق مجانے حرف مےزنن خیلی راحت مےتونید قانعشون ڪنید ڪه سالهاست با یه برش و تقطیع از یه سخنرانی باعظمت داشتن زندگے میڪردن😅؛ خدا به حالشون رحم کنه پس از فهمیدن حقیقت🤭😂
🔅 و اما توضیح بیشتر؛
۱. وعدهی دروغینے در ڪار نبوده؛ اصلا وعدهای در کار نبوده. 🤷♂ سخنان امامخمینے'ره صرفاً یڪ پاسخ بوده برای حرفهای سخنگوی دولت وقت.🙄
۲. چهار روز پس از سخنرانے سخنگوی دولت در روز ۸ اسفند ۵۷، امامخمینے'ره در ۱۲ اسفندماه این پاسخ رو بیان ڪردند. و این یعنے ۲۱ روز پس از پیروز شدن انقلاب اسلامے گفته شده نه قبل از انقلاب :))✌️
۳. شنونده باید عاقل باشه؛ نه؟ 😉
پن:
کامل این سخنرانی امام'ره رو
با یه سرچ ساده مےتونید پیدا ڪنید✋
امّا اینم با هم بخونیم بد نیست: 👇
امامخمینے'ره:
علاوه بر اینڪه زندگے مادی شما را مےخواهیم مرفه بشود، زندگے معنوی شما را هم مےخواهیم مرفه شود. دلخوش نباشید ڪه مَسکن "فقط" مےسازیم، آب و برق را مجانے مےکنیم، اتوبوس را مجانے مےکنیم! دلخوش به این مقدار نباشید؛ ما هم دنیا را آباد مےکنیم و هم آخرت را.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_خمینی
.
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🍃 #استوریجات📱.•°
واے از آن روز ڪه نشانے
از جهاد در بدن نداشته باشیم😢🚶♀
"شهید مرتضے آوینے"
#برای_ایران
.
.
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
🎞🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi