eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
421 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚🌱'' ⟩ 📚•|نامِ‌ڪتاب : آرامش | نویسنده 'مت‌هیگ رنج، امید، خودباوری و رضایت از جمله موضوعاتـے هستند ڪھ در آن‌کتاب درباره آن‌ها صحبت شده اما هیگ تلاش کرده نوشته‌هایش پندآموزانه نباشند ..🧐 بلڪھ حرف دل باشند ، او مےگوید : [ این‌کتابش درهم‌وبرهم است. اما مطالب درهم‌وبرهمش از هرآن‌چیزی تشکیل شده ڪھ به او آرامش می‌دهند ، این‌ مطالب مختلف درباره دستور غذایـے، متون و ارجاعات متنوع، روایت زندگی افراد مشهور، فیلم‌های محبوب و ... هستند.. '🦋 هیگ می‌گوید : خواندن این‌کتابش نیازی به نظم و ترتیب ندارد و می‌توان آن را در وقفه‌های زندگی مطالعه ڪرد ] . . . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
《°• 🌙•°》 . ✍امام سجاد (علیه السلام) عمّه ام، زینب، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد، حتّى يك شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت... 📚بحار،ج۴۴،ص۴۴۱ می‌خوانمتـ به مهربانے ڪه خود مهربان ترینے😇 •°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
💓🍃 💚 ❌توجه توجه❌ قطعا شما مخاطبینِ دلداده‌ے هیئتِ مجــازے اسم مجموعه‌ی تشکیلات فانوس رو شنیدید و بهتر از هرکسِ دیگه ای میشناسید. مجموعه ای که شبانه روز در تلاشه تا بهترین هارو به وجودتون هدیه بده.. چون معتقدیم ، شما مستحق بهترین‌هایید تشکیلاتی که در آستانه‌ی ۸ساله شدن هست.☺️✋ حال این بار مجموعه‌ی جهادی ما چشم امید به دستان پربرکت شما دارد و حمایت یکایک شمارا خواستار است سهم هر نفر: ۳۰هزار تومن🌱 ان شاءالله چندین برابرش رو خداوند در زندگی تون جاری کنه🦋 5892-1013-5910-8111 عالی‌نژاد - سپه ❤️ Eitaa.com/Heiyat_Majazi 💓🍃
❊ ⟯ |💚| وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ |🤩| با عشق و اشتیاق |🚶‍♀| بہ سمت من بیا... |☘| سورہ انشراح، آیہ ۸ -اۍ کھ به هنگام درد، راحـتِ جانـے مَـرا..♡ ♥️⃢🍃' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🦋」 | این شما و این تنها گوشھ‌ۍ کوچکی از فانوسمـــان و اصرار بر تلاشهای شبانه‌روزی همه‌ی خدام پشت صحنه‌ی فانوسツ🤝♥ در آستانه‌ی تولد فانوس.. تولد ۸سالگی.. در آستانه‌ی ۸ساله شدن تشکیلاتمون.. ⇦۱۶ آذر ۱۴۰۱⇨ پ.ن: -برای‌ادامه‌دادن،ادامه‌خواهیم‌داد💕 -باید که خستگی را خسته کرد☺️🤞🏻 و این خستگی‌ها نذرِظهور مولا ان‌شااللھ💓 [ پیشاپیش تولدت مبارڪ فانوس عزیزم♥' :) ] | | کانالهای‌مجموعھ‌فانوس‌رادنبال‌کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 「🌊」
31.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🍃 ڪلیپے از شهید احمد صالحی مله که دیروز صبح در ماموریت زاهدان به شهادت رسید💔 💔 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi •• 🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | 🎷🥁 |°• شهید بهشتے' ره : جامعه‌ی مسلمون‌ها جامعه‌ی فضول‌هاست !! - یڪ‌یڪ شما برادران و خواهران باید حساب‌رَس و حساب‌ڪِش خودتون، جامعه‌تون و حکومت خود باشید.✋ [ تماشاۍ ویدیو رو از دست ندین❗️ ] . . . راوے جبههٔ حـق باش🧐💪 🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🎐•| ✨ . . زمـان همه‌چیـز‌را‌ڪهنہ‌میڪند مَگـر‌خون‌شھیـدرا . .♥️:) . . شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇 🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
مداحی آنلاین - من امام حسین دوست دارم - رمضانی.mp3
4.92M
••| 🎼 |•• من امام حسین را دوست دارم عشقش به سینه میسپارم 🎤 ندیدم صدایے از سخن عشق خوش تر😌🍃 🎧 |•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| 🔮🍃 °| . اگه‌ازهمین‌لحظه‌هم‌بخواے برایـےبهترشدن‌تلاش‌کنـے، بهت‌‌میگم‌هنوزم‌دیرنشده‌تومیتونـے🌱 . صاحبدل لاینام قلبے مهمان ابیت عند ربے 🙂 🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_ودوم 🍃 صالح آرام و
[ 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: 🍃 صالح، پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد. خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم. خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد. به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم. لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد. ــ سلما جان... هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده صالح هم دست سلما را گرفت و توی دست علیرضا گذاشت. اشکشان سرازیر شده بود. صالح سلما را بوسید و او را راهی کرد. بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت. حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود. صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد. خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم. با خنده کنارشان نشستم و گفتم: ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا. صالح لبخندی زد و پدر جون گفت: ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها. صالح بغض داشت و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم: ــ خدا نکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالاهم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم. صالح جان... ــ جانم. ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن. خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند. سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت. ادامه دارد... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_وسوم 🍃 صالح، پدر جو
[ 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: 🍃 تلفن منزل زنگ خورد. گوشی را برداشتم و جواب دادم. ــ الو... بفرمایید ــ سلام خانوم. منزل آقای صبوری؟ ــ بله بفرمایید. ــ از حج و زیارت تماس می گیرم. لطفا فردا بین ساعت 10تا11 صبح آقایان حسین صبوری و صالح صبوری به سازمان مراجعه کنند. ــ بله، چشم... بهشون میگم. تماس قطع شد. نمی دانستم سازمان حج و زیارت چه ربطی به صالح می توانست داشته باشد؟؟؟!!! صالح که برگشت پیام سازمان را به او رساندم. اوهم متعجب بود و گفت: ــ چند وقته تماس نگرفتن ــ مگه قبلا مراجعه کردی؟ ــ چندین سال پیش پدر جون و مامان خدا بیامرز برای حج تمتع ثبت نام کرده بودن که متاسفانه عمر مامان... سازمان می خواست پول ثبت نام مامان رو پس بده که پدر جون نذاشت. گفت اسم منو به جای مامان بنویسن. حالا یه دوسالی هست که تماس نگرفتن. باید فردا برم سری بزنم. ــ گفتن پدرجون هم باید باشن. اسم هردوتاتونو گفتن. فردا بین 10 تا 11 صبح. فردای آن روز صالح به تنهایی به سازمان رفت. پدر جون حال مساعدی نداشت و ترجیح دادیم توی منزل استراحت کند. صالح که بازگشت کمی سردرگم بود. هم خوشحال بود و هم ناراحت. نمی دانستم چرا حالش ثبات نداشت. ــ خب چی شد صالح جان؟ ــ والااااا... امسال نوبتمون شده باید مشرف بشیم ــ واقعا؟؟؟؟ به سلامتی حاج آقا... پیشانی اش را بوسیدم و گفتم: ــ دست خالی اومدی؟ پس شیرینیت کو؟؟؟؟ ــ مهدیه ــ چیه عزیزم؟ ــ پدر جون رو چیکارش کنیم؟ دکترش پرواز رو براش منع کرده نباید خسته بشه و مناسک حج توان می خواد اگه بفهمه خیلی غصه می خوره... بعد از اینهمه انتظار حالا باید اسمش در بیاد برای حج؟؟؟ خدایا شکرت... حکمتی توش هست؟ چه می گفتم؟ راست می گفت. اینهمه انتظار برای آن پیرمرد و حالا ناامید، باید گوشه ی خانه با حسرت می نشست. ــ حالا مهدیه نمی دونم چیکار کنم؟ تکلیفم چیه؟ ــ توکل کن... هر چی خیره همون میشه ان شاء الله... من برم غذا رو بیارم. پدر جون هم گرسنه ش بود. ادامه دارد... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi