هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت بیستوچهارم! › خداوند می فرمایند
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارت بیستوپنجم! ›
اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح
خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می
کردم...
اول ... جمالتی که کنار تصویر اون شهید
بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حاال
...
و حاال ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم
گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و اال باید مورچه
ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم
وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان
...
- خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار
منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از
سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت
بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ...
که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ...
می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...
دست هام رو باال آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ...
هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین نماز شب من بود...
نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ...
پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ...
چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ...
و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من
و خودش ... و فقط عشق ..
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...
هادی های خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب
باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های
لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد
... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ...
بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ... سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری
قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا
بود ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻•
پیامبراکرم'ص:
جبرئيلپيوستهمرابهشبزندهدارى سفارشمى كرد؛چندانكهگمانكردم نيكانامّتمنجزاندكىازشبراهرگز نخواهندخفت.
كنزالعمّال✨:۲۱۴۲۵.
.
.
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
┋#ازخالق_بهمخلوق 💛┋
«آيا آنان در زمين گردش نكردند، تا
دلهايى داشته باشند كه(حقيقت را)
با آن درک كنند يا گوش هايى كه با
آن (نداى حق را) بشنوند؟!
حقیقت این است که چشم هاى
ظاهر نابينا نمىشود؛ بلكه دلهايى
كه در سينه هاست كور مىشود!»
••﴿ سوره حـج، آیـه۴۶ }••
___________________‹💛🌻›
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟'
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
+هࢪ وقـت تونستیم
خـوبِآدمـایے👤روبگیم
ڪهبدمـونرومیگفتـن!
اونوقـتتازھ ڪم ڪم..👣
میشہرومـونحسـابڪـرد..🙂✋
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهر 💚' ›
حيات طيبه
مفسران در معنى حيات طيبه تفسيرهاى گوناگون آوردهاند: از آن جمله روزى حلال، قناعت، رزق مستمر، عبادت همراه با روزى حلال، توفيق اطاعت فرمان خدا و ...🌼
پس حيات طيبه مفهومش گسترده است كه همه مربوط به دنياست و جزاى احسن آن مربوط به آخرت است.🌿
اين تفسير محدود ساختن حيات طيبه به قناعت نمىباشد، بلكه بيان مصداق است، ولى مصداق روشنتر است، چرا كه اگر تمام دنيا را به انسان بدهند ولى روح قناعت را از او بگيرند هميشه در آزار و رنج و نگرانى به سر مىبرد و به عكس اگر انسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و طمع بركنار گردد، هميشه آسوده خاطر و خوش است.🌺
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_پنجم
#فراز۱۱
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
چرا باید وسط اختلاس و حقوق نجومی
و تورم #جهاد_تبیین کنیم؟!
👤برشی از سخنرانی حجتالاسلامراجی
📌پن
رهبر معظم انقلاب:
جهاد تبیین یک فریضهی قطعی و فوری ست🙌
.
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
' ⃟'🏴؛ #الفبایجنون
هَر سَحر بَعدِ نَمازَم یا حُسِین سَر میدَهَم
مرغِ دِل را به هَوایِ حَرَمَت پر میدَهم
من به عِشقِ دیدَنِ آن گُنبَدِ زیبایِ دوست
یِک سلام اَز راهِ دور بر اِبنُ الحِیدَر میدَهَم💔
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#سلامبرسیّدالشهدا
#شب_جمعه
'•♢Eitaa.com/Heiyat_Majazi
﴿#ازخالق_بهمخلوق ♥️﴾
"و یقینا من آمرزنده ڪسـے هستم
ڪه توبه ڪرد و ایمان آورد و ڪار
شایسته انجام داد، سپس در
راه مستقیم پایدارے و
استقامت ورزید!"
❞ سـورهٔ طـٰهٰ، آیـه 82 ❝
~~~~♥️🌹♥️~~~~~~
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟'
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
یک دل، یک دریا💎
صد و چهل داستان کوچک از شهید داوود دانایی😉
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼 #مھدییـار •.
آفتاب شب یلدای همه☀️
گریه ی پشت تمنای همه😭
هیچ کس فکر غریبی تو نیست...!
گریه کن جای خودت، جای همه💔
بی تو دارند همه می میرند
زود برگرد مسیحای همه ...🫀
همه شهر به چاه افتادند
مددی یوسف زهرای همه🤲🏻🌱
.
.
همهـجا مےبینم رخ زیباے تـو را ..
.•🍃🌼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
- فکرشو میکردی کسی بتونه اینطوری
ذهنمون رو بخونه؟ :)🔅
- حرف اینه که باید درست ببینیم✌️
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنهای
.
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
شهید احمدعلی نیری:
رهبری و ولایتفقیهی که در این زمان از اهم واجبات است را یاری کنید✨
[از خودت بپرس که یاری میکنی یا نه❓
#جهاد_فرزندآوری
#جهاد_تبیین
#علم_آموزی
و
و
و
و...]
🖇برات آرزوی موفقیت و توفیق دارم😁🌱
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
┋#ازخالق_بهمخلوق ✨┋
«همواره می خواهند نور خدا را با
سخنانِ باطل خود خاموش کنند؛
ولی خدا جز اینکه نور خود را کامل
کند، نمی خواهد، هر چند کافران
خوش نداشته باشند! »
°•[سـورهٔ تـوبـه، آیـه 32 ]•°
💛✨💛✨💛✨💛✨💛
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟'
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
کتاب کودک😁👇🏻
امام زمان دوست دارد..👀❤️
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• #خانواده_درمانے🍃•|
🔰چگونه برای شوهرم دلبر باشم🤔⁉️
✅ با شوهرتون رسمی و اداری صحبت نکنید و هر وقت قصد عشوهگری داشتید↯♥↯
❣حرف های عاشقانه ، درخواست ها ، خواهشها و غیرهرو باید کشدار بگید⬇️
مثلاً : سعیـــــــــــد ! منو نیگــــــا!ツ🥰
📝حالت بدن هم مهمه ! 👌
همیشه سر به سمت چپ یا راست باید خم باشه یا با موهاتون بازی کنید.☺️💆♀
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
یڪے از یڪے از ویژگی هاے سبڪ
زندگی غربے اصل بودن مصرف در آن است
ارزش شدن مصرف بدون در نظر گرفتن اولویتهاے
و از بین رفتن روحیه قناعت
و حتے غیرممڪن شدن قناعت❌
نتیجهاش این میشود ڪه زنان 🧍♀🧍♀
هم دوشادوش مردان به سر ڪار بروند
تا بتوانند از عهده پاسخگویے به روحیه
مصرف زده بر بیایند✅
مثال مهم نیست ڪه یخچال خانه من
ڪار مےڪند مهم این است ڪه باید یخچال
ساید باے ساید داشته باشم 🙄
مهم این نیست تلویزیون خانه ے من همه
شبڪه ها را مے گیرد و قیافه آدم ها در آن
هم کج کوله نیست مهم این است ڪه خانه ام
باید ال سی دے ڪه نه ال ای دے داشته باشد😌
#فرزندآوری
#محسن_عباسی_ولدی
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
شـهـدا درس آزادگے را به همهۍ آزادگان جهان آموختند..🌱
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
◗ #ازخالق_بهمخلوق ♡◖
« بگو: یقیناً پروردگارم روزے را براے
هرڪس از بندگانش بخواهد وسعت
مـے دهد و یا تنگ مـے گیرد، و هرچه
را انفاق می ڪنید(چه ڪم و چه زیاد)
خدا عوضـے را جایگزین آن مـےڪند؛
و او بهترین روزے دهندگان است.»
❄️💙﴿سوره سـَبـأ، آیـه 39﴾💙❄️
- بی دلیل مهربان باش! در این
شرایطی که اکثر مردم در گرفتاری
به سر می برند، و جهان به مهربانی
و بخشش نیاز دارد، تو مهربان باش
و چه اندک و چه بسیار از اَموالت
ببخش، چرا که خداوندِ بخشنده
به تو بیشتر از قبل بر می گرداند!
_________________💙😌👌
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟'
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
°|• بقولحاجمھدۍرسـولی:
اینعصر،عصرحیرتنیست..
عصرحرڪته'!
حیروننشیا..
مانسلموندننیستیم
نسلرسوندنیم📻🌿"
#پرانرژیپیشبهجلوبسیجۍ(:
#در_مبارزه🌱
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهر 💚' ›
نور خدا خاموش نمىشود
راستى عجيب است، در اعصار و قرون، بىخبران از حق و حقيقت، با تهمت و
افترا و تكذيب و تصديق ناحق، و با
حبس و تبعيد و ايجاد زجر و مشقّت،
و با يورش و حمله با كوه كوه اسلحه
براى خاموش كردن چراغ نبوّت و امامت
بپا خاستند و در اين راه از هيچ برنامهاى
دريغ ننمودند، ولى خذلان آن خاذلان نه
اين كه كارى از پيش نبرد بلكه به عنايت
و لطف حق و يارى و نصرت حضرت
ربّ العزّه نور انبيا و ائمّه و اوليا پرفروغتر
شد تا جايى كه به فرموده قرآن مجيد،
عاقبت تمام اهل زمين را درسايه نفوذ و سيطره خود قرار خواهد داد و بساط
ظلم و بيدادگرى را بر خواهد چيد.😌✌️
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_پنجم
#فراز۱۲
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #بی_بهونه •🧩|•
هروقت خواسته ای
از خدا داری اول شکرش کن
بعد خواسته ات راه بگو .
و هر وقت خدا و بنده خدا
کاری برایت انجام دادند تشکر کن🌚🤲
قالَ الإمام الجواد (علیه السلام):
نِعْمَةٌ لاتُشْكَرُ كَسِیَّئَة لاتُغْفَرُ
خدمت و نعمتی كه مورد شكر و سپاس قرار نگیرد همانند خطائی است كه غیرقابل بخشش باشد ◕‿◕
.
.
.
بدونِ بهانهها،
بیشتر به دل مینشینند😌..
🪐••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🕯𓆪•
.
.
•• #خادمانه ••
دلخسته و بی شکیب بودن سخت است
هم صحبت نانجیب بودن سخت است
هر مرد غریب مأمنش خانه اوست
در خانه خود غریب بودن سخت است
#تسلیت
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•𓆩🕯𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #استوری •]
▫️ممنونم از عطایِ
جگرگوشه ی رضا علیه السلام
▫️ای جان من فدایِ
جگرگوشه ی رضا علیه السلام
🔺شهادت غریبانه جوانترین
شمع هدایت و نهمین بحر کرامت،
امام جواد (ع) بر شما تسلیت باد.
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت_امام_جواد
آدرس تمامی کانالهای ما(ایتا،تلگرام)
•••👇👇👇•••
🆔 T.me/Asheghaneh_Halal
🆔 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت بیستوپنجم! › اون شب ... بالشت
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارت بیستوششم! ›
عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند
سالی می شد رفته بود مشهد...
دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس
آرامش می کردم ...
سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ...
عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...
بقیه مسخره ام می کردن ...
- از اون هیکلت خجالت بکش ... 13 ،14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی...
ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت
... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ...
نرم تر می شد ...
دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت
... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه
می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...
رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر
چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد
... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...
درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...
خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ...
چیزهایی در چشم من زیبا شده بود... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک
می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ ... یا خنده های
تمسخرآمیز نصیبم می شد ...
اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود
...
از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ...
پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می
زدیم به دل جاده ...
این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم ... سکوتش
... و دیدن طلوع خورشید ... توی اون جاده بیابانی ...
وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل
رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...
قسمت سی و دوم: نماز قضا
توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم
رو همون طوری نشسته خوندم ...
نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فالن جا نرسیم نمی
ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...
دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری
نماز صبحم رو اقامه کردم ...
توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی
کرد ... اصال نفهمیدم چی خوندم ...
هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا
کردم ... توی اون همه تکان اصال نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ...
توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ...
- ناراحتی؟ ...
سرم رو آوردم باال و بهش لبخند زدم ...
- آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم
که باشه ناراحتی هاش یادش میره ...
خندید ... اما ته دل من غوغایی بود ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می
گرفت ...
- واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی
ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... حضرت علی ... سر نماز تیر از پاش کشیدن
متوجه نشد ... ولی چند تا تکان نمازت رو بهم ریخت ...
و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من
اصال اشتهام رو از دست داده بودم ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻•
رسول خدا 'ص:
دو رکعت نماز در دل شب پیش من از دنیا و آنچه در آن است محبوبتر است !
بحارالانوار – ج87 - ص148
.
.
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi