هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣1⃣ عبدالله رو بہ محمد گفت:
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت7⃣1⃣
و بہ آن دو گفتم:
«حرف هایتان را شنیدم. تصمیم گرفتہ ام بہ شام بروم و در ڪنار معاویہ باشم. اگر او بر علــے پیروز شد، حڪومت مصر از آن من خواهد شد و شما پسرانم را نیز بہ حڪومت ناحیہ اے خواهم گمارد، اما اگر معاویہ شڪست بخورد، علــے ڪسے نیست ڪہ از ما #انتقام بگیرد. پس آماده شوید تا بہ سوے شـــام حرڪت ڪنیم.»
***
ڪـــاخ معاویہ در مرڪز شہر جلوه ے خاصے داشت. مــردڪ #جہان_دوست، چہ ڪاخ جانسوزے ساختہ بود.
پیامبر اسلام ڪہ خود را مدافع محرومان جامعہ مے دانست، در خواب هم نمے دید ڪہ روزے یڪے از حاڪمان حڪومت اسلامے اش، ڪاخے چون پادشاهان ایران و روم بسازد.
از صحن وسیع و سالن هاے بزرگ و مرمرین ڪاخ گذشتم و وارد سالنے شدم ڪہ #معمارے رومے اش و رنگ هاے متنوعش، هوش از سر مے ربود.
معاویہ در انتہاے سالن روے تخت فرمانروایي اش نشستہ بود. از روے فرش قرمز باریڪ #ابریشمے عبور ڪردم و بہ او رسیدم.
✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️
ڪمر راست ڪردم و سینہ فراخ نمودم تا ابہت گذشتہ را بہ رخش بڪشم؛ تا بداند ڪم ڪسے را فرا نخوانده است. مرا در ڪنار خود نشاند و دستور داد همہ سالن را ترڪ ڪنند.
من ماندم و او؛ او ماند و دلشوره هایش ڪہ سعے مے ڪرد در پشت لبخند ساختگےاش پنہان ڪند.
گفت:
«مے دانستم مے آیے عمروعاص!
تو روباه پیر را خوب مےشناسم؛ بوے طعمہ را از فرسنگ ها راه تشخیص مےدهے.»
گفتم:
«گمان نڪنم در راهے ڪہ پیش گرفتہ ای، طعمہ اے باشد. چہ بسا ممڪن است ما خود طعمہ اے باشیم براے دهان #شیرے چون علـــے.
من آمده ام تا اگر مرگے براے دوست دیرینہ ام رقم بخورد، پیش از او خودم را در دهان شیر بیندازم ڪہ از او پیرترم و مستحق تر براے مردن
معاویہ اُریب نگاهم ڪرد و دستے بہ محاسن جو گندمے اش ڪشید. سرش را ڪہ تڪان داد، منگولہ هاے #زمردین آویختہ بر عمامہ اش بہ حرڪت در آمدند. لب زیرینش را با زبان سرخش خیس ڪرد و گفت:
«اے مڪار تو را چہ بہ طعمہ شدن در دهان شیر ؟!
تو شیرها را تشنہ بر لب چاه میبرے و باز مے گردانے!
مے دانم ڪہ بوے حڪومت بہ مشامت خورده است...
بگو اگر بر علــے پیروز شدیم حڪومت ڪجا را مے خواهے؟
مصر ڪافے است یا بہ ڪاخــم در شــام رضایت مےدهے؟»
پوزخندے زدم و گفتم:
حڪومت و خلافت در شام از آن تو... حال بگو از ڪوفہ چہ خبر؟ علــے چہ مے ڪند و قصد دارد چہ وقت #حملہ ڪند؟
معاویہ آهے ڪشید و مڪث ڪرد. حملہ ے علــے بہ شام، ڪابوسے بود ڪہ با مرگ عثمان، معاویہ را در بر گرفتہ بود. معاویہ مے دانست حتے اگر با علــے بیعت ڪند، صاحب حڪومت یڪ ده هم نخواهد شد. دست شستن از حڪومت شام و رفتن از ڪاخے ڪہ جانش بہ آن بستہ بود، آسان نبود و او حالا مے خواست بہ هر شڪل ممڪن، حکومت خود را حفظ کند.
گفت:
«با روے ڪار آمدن علــے، تلخے مرگ عثمان دو چندان شد. مے دانے ڪہ پس از رحلت پیامبر، تلاش هاے زیادے صورت گرفت تا علے جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامہ داشت. دست علــے بہ حڪومت نرسید؛ هر چند او گفتہ بود تا #مــردم او را نخواهند، او خلعت #خلافت بر تن نخواهد ڪرد. اما علے اینڪ با همان اندیشہ و سیاست دوران پیامبر، حڪومت را بہ دست گرفتہ، همہ ے فرماندهان دوران عثمان را از ڪار برڪنار ڪرده است. بہ من هم پیغام داده تا با او #بیعـت ڪنم مےدانم ڪہ چہ بیعت ڪنم و چہ نڪنم، او حاضر نیست من حتے ساعتے بر این مسند حڪومت ڪنم.
#ادامھ_دارد◾️
بھ قلم ✍ : #ابراهیم_حسن_بیگے
⚫️کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...◾️
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣2⃣ در این میان گروه اندڪے باقے ما
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 0⃣3⃣
هر سہ مردانے میانسال بودند و شباهت چندانے با پدرانشان نداشتند. آن پدران، #قرص و محڪم و #استوار و این پسران، #متزلزل و آشفتہ، شہر و دیار خود را ترڪ ڪرده و بہ #دامــان معاویــہ آویختہ بودند.
معاویہ بساط #شراب را برچیده بود و نمے خواست پیش جوانانــے ڪہ اندڪ #اعتقاداتے داشتند، شراب بنوشد.
مےخواستم از زیر زبانشان، دلیل آمدنشان را بہ شام بدانم و این ڪہ از آن ها چہ سودے بہ ما خواهد
رسید.
عبیدالله بن عمر بزرگتر از آن دو بود و موقعیتش بہ عنوان پسر خلیفہ ے دوم، بالاتر. معاویہ از او خواست حال ڪہ از دست علــے ڪہ قصد جانش را داشته گریختہ در #مسجــد جامع ڪبیر بہ منبر برود و از جنایات علــے پرده بردارد. اما عبیدالله تردید داشت، گفت:
هنوز شـڪ دارم ڪہ علــے در قتل عثمان دست داشتہ باشد. اگر او بہ قصاص قتل «هرمزان» و آن دو تن قصد جان مرا نمےڪرد مدینہ را ترڪ نمےڪردم.
یادم مےآید آن روزها من در مدینه بودم؛ وقتے «ابولؤلؤه عمر را بہ قتل رساند، همین عبیدالله بہ #انتقــام خون پدر، دختر خردسال ابولؤلؤ را شقہ شقہ ڪرد. هرمزان را نیز ڪہ غلام مسلمان بود، بہ جرم دوستے با ابولؤلؤ ڪشت. یڪ نفر دیگر هم بہ دست او بہ قتل رسید.
اگر جلویش را نمےگرفتند، بسیارے از مردم بے گناه را بہ قتل مےرساند. همہ فڪر مےڪردند عبیدالله بہ جرم قتل افراد بےگناه، قصاص خواهد شد اما عثمان او را بخشید.
این ڪار عثمان براے علے گران آمد. او خواهان قصاص عبیدالله بود، اما عثمان بہ این دلیل ڪہ او فرزند خلیفہ ے مقتول است رهایش ڪرده و آن روز علــے خشمگین از اجرا نشدن حڪم الہـے، تہدید ڪرد که اگر روزے بہ قدرت برسد، حڪم خدا را درباره ے عبیدالله اجرا خواهد ڪرد.
و چنین شد ڪہ او بہ دامان معاویہ آویخت و معاویہ ڪوشید از او #ابزارے براے اهدافش بسازد.
هرچند عبیدالله مقاومت مےڪرد، اما این مقاومت پایدار نبود.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
از عبیدالله پرسیدم:
چرا بہ درخواست معاویہ گوش نمےسپارے؟
اگر دست علــے بہ تـو برسد، در ڪشتنت درنگ نخواهد ڪرد. پس ڪمڪ ڪن تا علــے ڪشتہ شود و خود از مـرگ #نجات یابــے.
عبیدالله بہ فڪر فرو رفت. معاویہ براے این ڪہ او را تحت فشار نگذارد و مجال اندیشیدن بہ او بدهد رو به عمر بن سعد گفت:
عمر!
تو بگو چرا بہ نزد من آمدے؟
عمر بن سعد به من نگاه کرد و گفت:
با به حکپڪومت رسیدن علــے، انتظار داشتم ڪہ بہ نان و نوایے برسم اما نہ تنہا چنین نشد، بلڪہ بخشے از اموال خود را نیز از دست دادم.
دیدم با آن ڪارے ڪہ علــے با برادرش ڪرد، پس ما نمےتوانیم نزد او جایے داشتہ باشیم.
پرسیدم:
مگر علے با برادرش چہ ڪرد؟
گفت:
مےگویند عقیــل #بــرادر نابیناے علــے ڪہ مردے فقیـر است، روزے ب٦ نزد برادرش رفت.
علــے او را بہ گرمے در آغوش گرفت و از دیدن برادر نابینایش خوشحال شد.
عقيل از او خواست تا از پول بیت المال مقدار بیشترے بہ او بدهد. گفت ڪہ پیر و ناتوان است و در فقر دست و پا می زند. دل علــے بہ حال او سوخت، اما گفت:
بــرادرم نمےتوانم از پول حڪومت آن چہ بیشتر از حق توست بہ تو بدهم. خودم نیز فعلا پس اندازے ندارم. مدتے پیش من باش، شاید #گشایشے در روزے من پیش بیاید و بتوانم از پول #خــــود بہ تو ڪمڪ ڪنم.
عقیل نالید ڪہ:
تو خلیفہ ے مسلمینے، همہ ے ثروت سرزمین هاے حجاز و ایران و مصر در #دســت هاے توست، آن وقت نمےخواهے اندڪے از آن را بہ من بدهے؟!
علــے باز تڪرار ڪرد:
آنچہ نزد #مــن است، از آن #مـــن نیست، پــول #مــردم است.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
این رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
[• #نھج_علے(ع)☀️ •]
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨بہ نام خـــــداے علے✨
✋|• وایستا! وایستا! ببینم .
ترمز کن باهم بریم .
✋|• همون طوری که گفتی دیروز
ما با هم ، هم دوست بودیم و هم
خویشاوند اما چیزی که بین ما و شما
فاصله انداخت این بود که ما #ایمان
آوردیم و شما #کافر باقی موندین.
✋|• امروز هم همونه! ما بر سر
#ایمانمون موندیم و شما هم
#آزمایش شدین و قدیمیتر های
شما با نارضایتی اسلام رو پذیرفتن.
آن هم روزی که بزرگان #عرب به
پیامبر ایمان آوردن.
✋|• نوشتی که #طلحه و #زبیر رو
کشته و #عایشه رو تبعید کردم
این امور به تو ربطی نداره تا من از
تو عذرخواهی کنم.
✋|• تهدید کردی که با گروهی از
#مهاجرین و #انصار برای نبر با من
میای. هجرت روزی که برادرت در
فتح مکه اسیر شد تموم شد .
✋|• و اگه برای روبه رویی با من
عجله داری صبر کن که من برای رو
در رویی تو شایستهترم چون #خدا
من رو فرستاده تا از تو #انتقام بگیرم
📚|• #نهج_البلاغه. نامه ۶۴
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😌👇
[•✍•] @heiyat_majazi
🖤🍃
#کوثرانه
✼بیا بیا گل زهرا، #عزاےمادر توست
✻صفاے #فاطمیه از، صفاےمادرتوست
✼بیاکه باتن خونین هنوزمنتظراست
✻که #انتقام تو تنها، دواے مادر توست
#اللهمعجللولیکالفرج💔
#یازهرا
@heiyat_majazi
🖤🍃