هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣2⃣ مردم در صورت #ترس از حا
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 9⃣2⃣
در این میان گروه اندڪے باقے مانده اند ڪہ یاد قیامت، چشم هایشان را بر همہ چیز فرو بستہ و ترس #رستاخيز، اشڪ هایشان را جارے ساختہ است.
برخے از آن ها #منزوے شده برخے دیگر ترسان و سرڪوب شده و با لب فروبستہ سڪوت اختیار ڪرده اند.
بعضے #مخلصانہ هم چنان مردم را بہ سوے خدا دعوت مےڪنند و برخے دیگر گریان و دردناڪند و #تقیــہ و خویشتن دارے، آنان را از چشــم مردم انداختہ است و ناتوانــے وجودشان را فراگرفتہ و گویا در دریاے نمڪ فرو رفتہ اند. دهــان هایشان بستــہ و قلب هایشان #مجروح است. آن قدر #نصیحت ڪرده اند ڪہ خستہ شده اند و آنقدر سرڪوب شده اند و ڪشتہ داده اند ڪہ انگشت شمار گشتہ اند.
بعد معاويہ نفس بلندے ڪشید و پرسید:
به من بگو عمروعاص، تــو از ڪدام یڪ از این گروه هایے؟
تبسمے ڪردم و گفتم:
روشن است ڪہ من از ڪدام گروهـم؛ همان گروهے که #زاهدند و با #تقوے و به قول علــے آنقدر #نصیحت ڪرده اند ڪہ خستہ شده اند...
مگر نصیحت هاے مرا نمےشنوے؟!
خستہ ام ڪردے از بس گفتم و ناشنیده گرفتے!
معاویــہ گفت:
تــو هیــچ یڪ از این چہار گروه نیستے!
تو گروه پنجمے ڪہ علــے هنوز هم نتوانستہ است تو را بشناسد.
تو مرا نصیحت نڪن!
آنقدر #مـار خورده ام ڪہ افعـــے شده ام. آن چہ را گفتے خود نیز مےدانم. آن جــوان شامےخامے ڪرد، خون مرا بہ جوش آورد، طاقت از دست دادم وگرنہ مےدانستم ڪہ باید در فرصتے دیگر سر به نیستش مےڪردم. بگذریم بگو تو چہ ڪرده اے؟
گفتم:
گروه هاے زیادے را بہ سراسر شــام گسیل داشتہ ام. آن ها هر یڪ #پیراهن خونیــن در دست دارند تا بہ مردم بگویند این پیراهن خونین خلیفہ ے مقتول است ڪہ بہ ناحــق بہ دست علــے و یارانش ڪشتہ شده و حالا علــے قصد دارد با حملہ بہ شام، همہ را از دم تیغ بگذراند، دیــن محمــد را نابود و قرآن خــدا را #آتــش بزند.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
#شاعــران در ذم علــے شعرها مےسرایند و سخنرانان بہ منبر مےروند. موجے بر علیہ علــے بہ راه افتاده است ڪہ گمان نڪنم ڪسے بتواند نام علــے را بر زبان آورد مگر این ڪہ او را ناسزا گوید.
#جاسوسانے هم بہ شہرهاے ڪوفہ و مدینہ رفتہ اند، منتظرم خبرهایے از آن ها برسد. ما باید هر چہ زودتر سپاهیان خود را براے مقابلہ با علــے تجہـيــز ڪنیم.
معاویہ چشم هاے درشتش را ریز ڪرد، انگشت میانی را روے شقيقہ اش...
* * *
ڪشیش سر راست ڪرد، قوسے بہ ڪمرش داد و گردنش را چند بار بہ راست و بہ چپ گرداند. بعد برگ ڪاغذ را بہ چشم هایش نزدیڪ ڪرد؛ ادامہ ے ڪلمات خوانا نبود.
چند سطرے بیشتر باقے نمانده بود تا این بخش از نوشتہ هاے عمروعاص بہ پایان برسد. ورق را برگرداند و روے اوراق خوانده شده گذاشت. با این ڪہ دلش مےخواست یڪ فنجان قهوه مے نوشید و خستگےاش را مےگرفت، اما همین ڪہ با دو انگشت عینڪش را بلند ڪرد و چشم هایش را مالید، ڪافے بود تا دوباره مطالعه را پے بگیرد...
این مڪتوب را نیمہ شبے است ڪہ مےنویسم. اتفاق جالب امروزم، گفت گویم با عبيد الله بن عمر فرزند خلیفہ ے دوم، عمر بن سعد، پسر سعد بن وقاص از #صحابــہ ے پیامبر و عبدالرحمان پسر خالد بن ولید، از فرماندهان لشڪر اسلام بود.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣7⃣ به عقیــده ے من، اشتبـاه علـــ
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 1⃣7⃣
ڪشیش فڪر مےڪــرد که شیوه ے برخورد علــے با مــردم - حتـے مــردم نل سپــاس
- شبیــه #سیــره ے حضطرت عیســے است ڪه بر دشمنــان خود نیز با بردبارے رفتار مےڪرد.
ڪشیش دلـش مےخواست بداند علــے در آغاز حڪومتش با چه مشکلات و موانعــے رو به رو بوده است، اما نوشتــه هاے مورخ بنے امیه اے، هیــچ اشاره اے به رویدادها نداشت و صرفا تحلیــل و دیدگاه او بـود.
نگاهــے به ساعــت دیوارے انداخت.
هنوز شــوق مطالعــه در وجــودش فروڪش نڪرده بــود.
اوراق بعدے، دست نوشته هاے مــردے به نام حسیــن بود ڪه در قــرن ۱۵ میلادے نوشته شده بود.
حجــم زیادے نداشت و مےشد آن را نیز خواند.
🎈🎈🎈@Heiyat_Majazi🎈🎈
دوباره عینڪش را به چشــم زد و شروع به خواندن اوراقــے ڪرد ڪه خط بسیار بدے داشـت.
من حسیــن هستــم؛ از شیعیــان عراق ڪه در جوانــے به اســارت دولت عثمانــے در آمدم.
پس از طــے دوران اسارت، در قسطنطنیه ماندم.
مذهبم را #تقیــه ڪردم و در ڪتابخانه ے سلطانـــے، مشغول به ڪار شدم تا حال ڪه 69 سال دارم و عجبم از روزگار ڪه چه بازے هایے دارد.
هنگام فهرست نویســے متون عربــے، همین ڪتاب قدیمــے و باارزش را دیدم و با و خواندم.
چند بار سعــے ڪردم آن را به سرقت ببرم ڪه میسر نشد.
شایــد ڪسے روزے این ڪار را بڪند.
این حاشیــه را بر این متــون مےنویسم تا از حقانیــت و بزرگــے مردے دفـاع ڪنم ڪه قرن ها بردن #نامــــش جـــــرم تلقــے مےشد.
من در میـــان ڪتب معتبــر و قدیمــے ڪه در ڪتابخانه در اختیــارم است، هر آنچه را درباره ے علــے و اهل بیت او نوشته شـده بود خوانده ام و حڪایات و داستان هاے زیادے درباره علــے آموختــه ام ڪه قصــد دارم تعدادے از آن ها را در این جا مڪتوب ڪنم تا منش و سیره ے علــے، سرلوحــه ے راه و روش زندگـــــے دیگران قرار گیرد.
مے گویند هنگامے ڪه علــے به سوے صفین عازم بود، در میان راه به شهرے به نام «انبار» رسید.
مردم این شهرڪ، دوستدار امام بودند؛ در پشت سر ایشان شروع ڪردند و به دویدن و دست تڪان دادن و هورا ڪشیدن و بدین وسیله شادي خود را ابــزار مےڪردند.
علــے از آن ها پرسید:
این ڪــارها براے چیست؟
گفتند:
این ها رســم ماسـت؛ رسمــے ڪه در مورد ا#میران انجام مےدهیم.
هم چنین براے شما آذوقــه و براے چهار پایانتان علوفه ے زیادے آورده ایم.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منــبع👇
❣ @chaharrah_majazi
رمـان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃