molaye zaman.wav
451K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 اے طلوع شب شڪاف شیعیان
حضرت خورشید، مـــولاے زمـان . . .
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 69787 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 4414378 بہ شماره۷۵۷۵
رایتــل⬅️
ارسال کد on4002361 بہ شماره ۲۰۳۰
📱🍃 @heiyat_majazi
[• #مغزبانے😎 •]
.
.
🔻نامه هشدارآمیز وزیر بهداشت خطاب به رئیس جمهور
🔹️وزیر بهداشت در نامه ای به رئیس جمهور درباره دستورالعمل ابلاغی وزارت صمت برای بازگشایی مشاغل و مراکز کسب و کار هشدار داد
.
.
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
[•📡•] @Heiyat_Majazi
[• #ترکش_خنده 😂 •]
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ …
ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭼﺮﺍﻏﺎﯼ ﻣﻮﺩﻣﻢ ﻫﺴﺘﻦ!
ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺒﺎﺷﻦ ﺩﻕ ﻣﯿﮑﻨﻢ اونم با
وجود کرونا😱😱
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﭼﺮﺍﻏﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﻮﺩﻣﯽ
ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻧﮕﺮﺩﺍﻥ …
ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮ ﺁﺁﺁﺁﺁﻣﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﻦ😂😂
سیاست طنز رو اینجا بخون😂👇
[•🎈•] @heiyat_majazi
35.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
✨به نظرتون امکان پذیره یه روزی دنیایی بیاد و یه فقیر نباشه؟!!
✨یه مریض نباشه؟!
✨امنیت همه جا رو فراگرفته باشه
و..؟!
ممکنه..؟!!
#دنیای_بدون_فقیر
#اللهمعجلالولیڪالفرج🙏
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
[• #منبر_مجازے📿 •]
🌱 پيامبر خدا صلے الله عليه و آله:
🌹 مؤمن، گناه خود را چونان تخته سنگ بزرگى بر بالاى سرش مى بيند كه مى ترسد به روى او بيفتد
🍁 و كافر، گناه خويش را مانند مگسى مى بيند كه از جلوى بينى اش رد مى شود.
📙 بحارالأنوار ج۷۷ ص۷۷
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_چهل_و_هفتم😍🍃 ظهر سه شنبه غذا خورد🍲 و خون و زرد آب بالا آورد
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_چهل_و_هشتم😍🍃
اما من آمادگیشو نداشتم....
گفت: "اگه مصلحت باشه خدا خودش راضیت میکنه"
گفتم: "قرار ما این نبود"
گفت: "یه جاهایی دست ما نیست. منم نمی تونم دور از تو باشم"
گفت: "حالا میخوام حرفاي آخرو بزنم. شاید دیگه وقت نکنم. چیزي هست روي دلم سنگینی میکنه. باید بگم... تو هم باید صادقانه جواب بدی"
پشتش رو کرد ....
گفتم: "میخوای دوباره خواستگاری کنی؟ "
گفت: "نه، اینطوري هم من راحت ترم. هم تو"
دستم رو گرفت....
گفت: "دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی "
کسی جاي منوچهر رو بگیره؟! محال بود....
گفتم: "به نظر تو، درسته آدم با کسی زندگی کنه، اما روحش با کس دیگه ای باشه؟"
گفت: "نه"
گفتم: "پس براي منم امکان نداره دوباره ازدواج کنم"
صورتش رو برگردوند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا رو شکر کرد....
اونم قول داد صبر کنه...
گفت: "از خدا خواستم مرگم رو شهادت قرار بده، اما دلم میخواست وقتی برم که تو و بچه ها دچار مشکل نشید. الان میبینم علی براي خودش مردي
شده. یخیالم از بابت تو و هدي راحته..."
نفساش کوتاه شده بود. یکم راهش بردم. دست و صورتش رو شستم و نشوندمش و موهاش رو شونه زدم. توی آیینه نگاه کرد و به ریشاش که یکمی پر شده بودن و تک و توك سیاه بودن دست کشید. چند روز بود آنکادرشون نکرده بودم. تکیه داد به تخت و چشمهاش رو بست. غذا رو آوردن....
میز روکشیدم جلو....
گفت: "نه اون غذا رو بیار"
با دست اشاره میکرد به پنجره. من چیزی نميدیدم.
دستم رو گذاشتم روي شونه اش.
گفتم: "غذا اینجاست. کجا رو نشون میدی؟"
چشماشو باز کرد.
گفت: "اون غذا رو میگم. چه طور نمیبینی؟"
چیزایی میدید که نمیدیدم و حرفاشو نمیفهمیدم...
به غذا لب نزد....
دکتر شفاییان رو صدا زدم.
گفت: "نمیدونم چطور بگم، ولی آقاي مدق تا شب بیشتر دووم نمیاره. ریه ي سمت چپش از کار افتاده. قلبش داره بزرگ میشه و ترکش داره فرو میره توي قلبش"
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_چهل_و_هشتم😍🍃 اما من آمادگیشو نداشتم.... گفت: "اگه مصلحت باش
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_چهل_و_نهم😍🍃
دیگه نمیتونستم تظاهر کنم.
از اون لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگه آروم نشد.
از تخت کنده میشد. سرش رو میذاشت روي شونه ام و باز میخوابید. از زور درد نه میتونست بخوابه، نه بشینه....
همه اومده بودن. هدي دست انداخت گردن منوچهر و همدیگه رو بوسیدن. نتونست بمونه.
گفت: "نمی تونم این چیزا رو ببینم. ببریدم خونه "
فریبا هدي رو برد....
یدفعه کف اتاق رو نگاه کردم دیدم پر از خونه آنژیوکت از دستش در اومده بود و خونش میریخت....
پرستار داشت دستش رو می بست که صداي اذان پیچید توي بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش رو زد توي خون ها که روي تشک ریخته بود و کشید به صورتش....
پرسیدم: "منوچهر جان، چیکار میکنی؟"
گفت: "روي خون شهید وضو میگیرم"
دو رکعت نماز خوابیده خوند. دستش رو انداخت دور گردنم.
گفت: "منو ببر غسل شهادت کنم"
مستاصل موندم...
گفت: " نمیخوام اذیت شي "
یه لیوان آب خواست. تا جمشید یه لیوان آب و بیاره، پرستار یه دست لباس آورد و دوتایی لباسش رو عوض کردیم. لیوان
آب رو گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب رو ریخت روي سرش...
جایی از بدنش نمونده بود که خشک باشه. تا نوك انگشتای پاش آب میچکد ...
سرم رو گذاشتم روي دستش.
گفت: "دعا بخون"
انقدر آشفته بودم که تند تند فاتحه میخوندم. حمد و سه تا قل هو االله و انا انزلنا میخوندم.
خندید گفت: "انگار تو عاشق تري. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کردي؟!"
همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم ...
گفت: "تو رو خدا، تو رو به جان عزیز زهرا دل بکن"
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
[• #وقت_بندگے💕 •]
.
.
آیةاللّه ناصری:
یک وقتی خدمت آیت الله بهجت بودیم.
فرمود: «همان اندازه که تصمیم گرفتۍ
کار خوب انجام بدهی، خداوند
یک حسنه برای آن نوشت.
اگر آن کار را انجام دادی،
ده برابر برای تو می نویسد و
اگر انجام ندادی، آن یک دانه را
هم قلم نمی زند».
اگر تصمیم بگیری #نمازشب
قشنگی بخوانی،
او فوراً برای تو می نویسد؛
ولو خيلی بدون آداب هم خواندی،
او دیگر قلم نمیزند.
اگر حال نداری نماز شب بخوانی،
وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان.
حال آن را هم نداشتی،
باز هم سر خود را بگذار
روی مهر و بگو:
«خدایا! من آمدم؛ کمکم کن.»
خداوند، تو را محروم نمیکند.
کسی که خدایی به این
مهربانی را دارد،
سزاوار است که کوتاه بیاید؟!
منظور اينكه ما میتوانیم
پروندههای چندین ساله خودمان را
با نیم ساعت یا یک ربع ساعت،
يا ده دقیقه كه صادقانه
به در خانه خدا برویم
همه آنها را اصلاح بکنیم.
#بسماللهمومن💚
#یاعلی💪
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi
[• #حرفاے_خودمـونے☺️ •]
✨خدایا...✨
غصہ اشتباهاتمو نمیخورم
چون تو مهربون و توّابے 😍.
مےدونم میبخشے چون خودت
گفتے صد بارم توبہ شڪستے بازم بیا ...
ولے این حس شرمندگیم بعد هر نافرمانی...
دارہ نابودم میڪنہ...😔😭
خدایا نزار هے شرمندہ بشم...🤲
میخام حس خوب عبد بودنو داشتہ
باشم...🤩
خداے مهربون خواهش میڪنم
ازت... لطفا...😭
خــدا رو احساس ڪن👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【• #خانمےڪه_شماباشے👒•】
๑
○
0🐠 🐟
یاد بگیر..... ایده بگیر😉
๑
○
0🐠 🐟
یہ عالمہ نڪتہ ،جانمونے😍👇
[•🌈•] @heiyat_majazi
[📿]#منبر_مجازے
.
.
😇|• امام باقر عليهالسّلام:
✋|• شيعه ما تنها كسى است كه تقوا
پيشه و مطيع خداوند باشد.
📚|• تحف العقول، ص۲۹۵
.
.
پاتوق نخبگـــان👇
[•🤓•] @Heiyat_Majazi
darse entezar.rahbari91-۱.wav
471.9K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 درس انتـــــظار . . .
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 97229 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 4416837 بہ شماره۷۵۷۵
رایتــل⬅️
ارسال کد on40033 بہ شماره ۲۰۳۰
📱🍃 @heiyat_majazi
[🕋]ختم قران امروز
ارسال تعـداد #صفحات به آے دی☺️👇
•🙋♀• @F_Delaram_313
تعداد صفحات
• ۴۹۱ •
هر روز میزبان فرشته ها😇👇
[🌈🍃••] @Heiyat_majazi
[• #مغزبانے😎 •]
.
.
🔴این رفتار آمریکا مشکوک است
قربانیان کرونا تو آمریکا از ۶هزار نفر گذشت و دچار بحران کمبود تجهیزات شدن. یه کشور اگه تو این شرایط قرار بگیره تمام هم و غمش میشه تلاش برای خروج از بحران ولی سردمداران آمریکا تو این اوضاع دنبال ماجراجویی تو خاورمیانه هستن.
به این رفتار آمریکا شک نمیکنید؟!
°علیرضا گرائی °
.
.
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
[•📡•] @Heiyat_Majazi
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
اینروزهاڪهخستہمیشوم...
تنهایادیڪچیزمےافتم...
بچهکهبودمخستهکهمیشدم
سرمرامیگذاشتم
رویپاۍمادرموآراممیگرفتم...
یعنۍمیشوددمآخر
سرمراروۍپایتبگذاریو
مادرخطابتکنمحضرتبانو؟
عجیبخستهاماینروزها...
عجیبغرقشدهامدردنیاوتعلقاتش
عجیبغرقگناهـم
عجیب...
| #مادرخوبـمدستمرابگیر😭|
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
@heiyat_majazi
•🍃•☝️•
4_5988066270489084755.mp3
1.87M
🎧🍃
🍃
[• #نوحه_خونے🎤•]
.
.
『ڪَم ڪُنید از سَر
مَن شَرّ خُودم رٰا،
یَعنے فَقط از دَست
گُناهَم بِرهٰانیٰد فقط』
❥• #حاجآقامجتهدے
•❥ #برادلآتوندرآهنےبسـازیـد
.
.
متفاوت بشنویـد😌👇
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
[• #ترکش_خنده 😂 •]
دیگه یواش یواش باید شاهد ورود
و نهادینه شدن عبارات جدید تو
فرهنگ گفتاری باشیم!
به جای عبارت:
” کجا؟ شال و کلاه کردی؟! ”
باید بگیم:
” کجا؟ ماسک و دستکش کردی؟! ”🤦♂😂
سیاست طنز رو اینجا بخون😂👇
[•🎈•] @heiyat_majazi
#خادم_مجازی 😁
🚕 🚕 🚕 🚕 🚕 🚕 🚕 🚕
🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲
😁😁 اووووهههه!!!
🏃♀ 🏃♀ 🏃♀ 🏃♀ 🏃♀ 🏃♀
بالاخره رسیدمـــ
اُه ه ه ه
😁😁 آخیششش.
کسی نیست یه لیوان آب بده دست ما؟🤔
☺️ بفرمایید چایی ☕️☕️
خدا خیرت بده جوون.😁😁
😎 اومدم بگمــــ ڪهـــــ.......
عرضم به حضور انورتون ڪهــــــ.......
😎 قراره ڪــــــــــــــــه..........
یه #هشتک
داشته باشیم ڪهههــــ......
☺️ ڪه چی؟؟ بگید دیگه!!
🧕 بسه دیگه اینقدر ڪاربرای عزیز و
منتظر نزار.
😅😅 چش چش!!
😎 ڪه خودش #شاهڪلید زندگیه.
با ما بازم همراه بشید تا ڪاربرد
این #شاهڪلید رو ببینیم🤩🤩
هر روز رأس 🕛 منتظرمون باشید👇
[°☀️°]@Heiyat_Majazi
[• #انرجے😎 •]
.
.
فردا ڪه عیدِ واسهـ گـ🌸ـل
بچـهـهاتون برشتوڪ شڪلاتے
بپزیــد😋🍫
خیلے هم آسون و راحـتهـ😃🖐
.
یڪم یاد بگـیریم بـــا چیزاے
ڪوچیڪ شـاد زندگے ڪنیم!😉
حتما ڪه نباید آپولو هـوا
ڪرد🚀🙄
خُـب؟!😬👊
.
@heiyat_majazi •|
.
[ نــــــــــ🍭ـــــــوش جآنــــ☺️☝️ ]
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_چهل_و_نهم😍🍃 دیگه نمیتونستم تظاهر کنم. از اون لحظه اشک چشمم
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_پنجاهم😍🍃
من خودخواه شده بودم.
منوچهر رو براي خودم نگه داشته بودم.
حاضر شده بودم بدترین دردا رو بکشه، ولی بمونه....
دستم رو بالا آوردم و گفتم: "خدایا، من راضی ام به رضای خودت. دلم نمیخواد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشه"
منوچهر لبخند زد و تشکر کرد....
دهنش خشک شده بود. آب ریختم دهنش. نتونست قورت بده. آب از گوشه ي لبش ریخت بیرون. اما «یاحسین» قشنگی گفت...
به فهیمه و محسن گفتم وسایلش رو جمع کنن و ببرن پایین...
میخواستن منوچهر رو ببرن سی سی یو...
از سر تا نوك انگشتای پاش رو بوسیدم....
برانکارد آوردن..
با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاشو گرفت و نادر شونه هاش رو.
از تخت که بلندش کردیم کمرش زیر دستم لرزید...
منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روي تخت بیمارستان نباشه....
《او را بردند....
از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشمهاش رابست. گفت: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم. چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمیتوانم این جسم را ببینم"
صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا پاش را بوسید. با گوشه ي روسري صورت منوچهر را پاك کرد و آمد بیرون.
دلش بوي خاك می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ي کنار جوي آب. علی ریز بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدي آمد بیرون. گفت: "بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل کردند و گریه کردند ....》
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_پنجاهم😍🍃 من خودخواه شده بودم. منوچهر رو براي خودم نگه داشته
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_پنجاه_و_یکم😍🍃
دلم میخواست منوچهر زودتر به خاك برسه ..
فکر خستگی تنش رو میکردم. دلم نمیخواست توي اون کشوهاي سرد خونه بمونه. منوچهر از سرما بدش میومد. روز تشییع چه قدر چشم انتظاري کشیدم تا اومد....
یه روز و نیم ندیده بودمش، اما همین که تابوتش رو دیدم، نتونستم برم طرفش....
اونو هر طرف میبردن، می رفتم طرف دیگه، دورترین جایی که میشد. از غسالخونه گذاشتنش تو ي آمبولانس.
دلم پر می زد.
اگه این لحظه رو از دست می دادم دیگه نمی تونستم باهاش خلوت کنم...
با علی و هدي و دوسه تا از دوستاش سوار آمبولانس شدیم. سالها آرزو داشتم سرم رو بذارم روی سینش، روي قلبش که آرامش بگیرم، ولی ترکش ها مانع بود. اون روز هم نذاشتن، چون کالبد شکافی شده بود. صورتش رو باز کردم. روي چشمها و دهانش مهر کربلا گذاشته بودن.
گفتم: "این که رسمش نشد. بعد از این همه وقت با چشم بسته اومدي؟ من دلم می خواد
چشماتو ببینم "
مهرا افتاد دو طرف صورتش و چشماش باز شد. هر چه دلم خواست باهاش حرف زدم. علی و هدي هم حرف میزدن...
گفتم: "راحت شدي. حالا آروم بخواب "
چشماشو بستم و بوسیدم. مهر ها رو گذاشتم و کفن رو بستم.
دم قبر هم نمی تونستم نزدیک برم. سفارش کردم توي قبر رو ببینن، زیر تنش و زیر صورتش سنگی نباشه....
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
[• #حرفشم_نزن🤫 •]
✍ هیچ وقت فڪر نمیڪردم یه روزی برسه از خوابیدن متنفر بشم!
🔻قضیه برعڪس شده، بقیه اول متنفر میشن بعد عاشق میشن ما اول عاشق شدیم بعد متنفر، و مآ نیز عشق و عاشقے و تنفرمون با همه فرق داره🔻
ڪے بودیـم و چے شدیـم!😎👇
[🎙] @heiyat_majazi
ڪاربرایامامزمانمخستگےنداره💪👆