دیدین که
عمرمون به دنیا بود و
محرمشو دیدیم و
هییت شب هفتمشم به نامِ ما شد و
بقولی قرعه به نام ما افتاد
و الحمدالله از این عنایت💔
و این یعنی
نوه ی فاطمه س
شش ماهه ی اباعبدالله
شیرخواره ی رباب
یه باب الحوائج و
گره گشایےست که
اون سرش ناپیدا
حاجتهای بزرگ خودتان را
از آقازاده های کوچک امام حسین ع
حضرت علی اصغر ع
و حضرت رقیه س
بگیرید..
خانه ات آباد حسین
که خونه ی دل تک تک مریدانت
به نام حضرت علےاصغرت
گره خورده و زیرو رو شده
اینجایی که تیر سه شعبه رها میشه
مادرم هم یکاره گفت دستت بشکنه الهی
گفتم مادر
این فیلمه ها
نقششو بازی کردم
بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شش ماهه قربونی شده
عباشو طوری رو اصغر کشیده
گمونم خیلی خجالت کشیده💔
تاحالا قنداق بچه دستتون گرفتین؟
مادرای جمع معذرت میخوام
اما یه لحظه دلتونو ببرید پیش رباب
بعد اشکاتونو خرج کنید..
سفیدی گلوی بچه هارو دیدین؟!
دیدین تشنه که میشن
زبونشون عین ماهی باز و بسته میشه؟
بعد میبینی که یه قطره آب
کفایتشون میکنه ها
اما چه دست و پا میزنن
تا مادر متوجه بشه بچه هیچی نمیخواد
آب میخواد
آب..
+آھ
تازه یه قطره هم زیاده
مادر انگشت کوچیکشو خیسم کنه
بزنه به لب بچه
بچه سیراب میشه
نامردا چه بی هوا زدن
علی اصغر دست و پامیزد و
حسینع روی برگشتن به خیمه نداشت
به رباب چی بگه؟
چطوری مادر رو آروم کنه؟
تو هییت
یجایی از روضه
مداح داشت میگفت که
عادت دارن به بی هوا زدن
علی اصغرو بی هوا زدن
علی اکبرو بی هوا زدن
عباس و بی هوا زدن
چشمش خورد به عکس حاج قاسم
گفت
حاج قاسمو بی هوا زدن
این نامردا عادت دارن به بی هوا زدن
هیئت مجازی 🚩
اینو ببینید
آقا زاده ای که شاید
پابه پای پدرش
سینه زنی رو بادستای کوچولوش یادگرفته و
گریه کن علی اصغرِ حسین شده
روضه خوان هم میشود :)
دیگر تمام شد تشنگی
خواب از چشمان کوچکت نمی رباید
دیگر صدای شیهه اسبها و پرواز تیرها
خواب کودکانه ات را نمیدزدد
همای مرگ امده بود
تا قنداق زیبایت را به اسمان برد
ولی بدون هیچ خداحافظی :)
حداحافظ برادر کوچکم علی
#اززبانخواهرشرقیهخاتون💔
میگفت:
صادق امشب ازم پرسید
مگه اسبی خالی خالی قند میخوری؟
گفتم خب راست میگه
چرا قند خوردی؟
گفت روضه ی امشب برام خیلی سنگینه
وسط روضه قندم افتاد..
گفتم صورتت چرا کبود شده
دستی به صورتش کشید و
با بی اعتنایی گفت:
نمیدونم
مگه کبوده؟؟
ما این روزا تو خونه مون
دو طفل شیرخواره داریم که
به فاصله ی هردوساعت بهونه ی شیر میکنن
بغضشون آب میشه و
دست و پاهای کوچکشونو
تکون میدن
تا نگاه مادرو
سمت خودشون بکشن
اما مادرشون با یه صدای کوچیک از بچه ها
سریع خودشو بالای سر طفل میرسونه
و با هزار قربون صدقه
در اغوش میکشد ومیگه:
قربون اشکاتون بره مادر
همین حالا
گشنگی و تشنگیتونو برطرف میکنم
تو فقط گریه نکن
که جان مادر بیرون میرود ازتن
و بعد با سر انگشتاش
اشکاشونو پاک میکنه
میخوام بگم این کار هرروزه ی مادری ست که
فرزند شیرخواره داره