eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 》 ⚡️اسباب توفیق نماز شب: ⚜چگونه برای نماز شب بیدار شویم❓🤔⚜ 👀👅در طول روز مراقب چشم و زبانتان باشيد تا گناهي نكنيد. (تا توفيق اللهی از تو گرفته نشود) امام صادق (ع) فرمودند: 👇 كسے كہ مرتكب گناهے شود از نماز شب محروم ميگردد و بہ درستے كه نفوذ اثر كار ناپسند در انجام دهنده آن از نفوذ چاقو در گوشت سريعتر است». 🍽شبها غذایگے سبک و مختصرے بخوريد. حضرت امير المؤمنين علي (ع) فرمودند: «در سه چيز با سه چيز طمع مكن: 1⃣در بيدارے شب با پرخوردن. 2⃣در نور صورت با خوابيدن در جميع شب. 3⃣در امان ماندن در دنيا با همنشينے با فاسقان و فاجران». 🌕در طول روز، تقوا پيشه کنيم، از گناهان صغيره و کبيره پرهيز کنيم، تا توفيق بلند شدن براي نماز شب را بيابيم. 😴هنگام خوابيدن با وضو باشيم، از تلاوت قرآن، دعا و تسبيحات حضرت زهرا (س) 📿و خواندن آية الكرسے و سوره توحيد غافل نشويم و از خدا و ائمه اطهار (ع) بخواهيم به ما توفيق بيدار شدن را بدهد. 🌹سعے كنيد تمام كارهايتان را قبل از خواب انجام داده باشيد و زود بخوابيد. قبل از خواب حتماً با وضو باشيد. و در رختخواب خود، از خداوند مهربان بخواهيد كه توفيق بيدار شدن براے نماز شب را بہ شما عنايت كند. 🌘سعے كند شب، مخصوصاً شبهاے تابستان كه كوتاه است، زودتر بخوابد و يا در روز كمے استراحت نمايد تا در شب بتواند راحتر براي نماز برخيزد. بہتر است رو بہ قبله بخوابيد و بہ صورت روے زمين نخوابيد. ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇 《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
[ 📨 ] . . سوره 👈 ملک آیه 👈 29 . . •|♥‌|•نامہ اے از عـاشق بہ معـشوق↯ 💌 | @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 65 🔵 موضوعی که در مورد امتحان باید بهش توجه بشه اینه
.↯ 🌿 ↯. . . 66 محبت خداوند ✅ یکی از راه های راحت تر شدن امتحانات الهی این هست که انسان بره در خونه ی خدا و به ضعف های خودش کنه. همین که انسان به ناتوان بودن خودش اعتراف کنه خداوند متعال امتحاناتش رو آسون میکنه و کمک های مختلفش رو براش میفرسته. 🔸 اگه آدم اهل دقت باشه توی زندگیش کم کم طی اتفاقات ریز و درشت زندگیش کمک های خدا رو میبینه و همین دیدن کمک ها باعث میشه که محبت پروردگار عالم عمیقا توی دل آدم بشینه. 🔵 در واقع اگه خداوند متعال به انسان علاقه پیدا کنه توی امتحانات بهش تقلب میرسونه؛ هم بهش مدام یادآوری میکنه که این امتحانته؛ هم راه عبور از هر امتحانی رو به انسان خواهد گفت.💕 خداوند مهربان به هر کسی علاقه پیدا کنه، امتحان رو یه جوری میگیره که بتونه پیروز بشه... . . ↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇 .↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ ⇩🔑• . . 🔥•ضد انقلاب و اجانب اگر دیدند براے از بین بردن اتحاد شما با حمله‌ےنظامے نمیشود کار کرد، بانفوذ اقدام مینمایند، تا شما را از درون بپوسانند...! (ره)🎙 🇮🇷 . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکتـ👇 ‌•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
🕊🍃 [• 🌙 •] . . •\• بزرگۍ‌میگفٺ↓ تڪیه‌ڪن‌به‌شہـداء🖐🏼' شہـداءتڪیه‌شان‌خداست؛ اصلا‌ڪنارگݪ‌بنشینۍبوۍگل‌میگیرۍ' پس‌گݪستان‌ڪن‌زندگیت‌را‌با‌یادشہـدآ (: 📿| 🕊| . . 🌷سربازِ آقا نمےمـــونھ‌ تــــــــا ظهور رو ببینھ‌! بلڪھ‌|شهید| مے‌شھ‌ تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ‌ @heiyat_majazi 🌿⃟🕊
4_5830468797818994701.mp3
852.5K
🎤 ∫ ۲۲ روز از خود گذشتن ✊😍 🇮🇷 👌👌👌 - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. 👳🏻 .•░ . . سؤال: آیا رعایت برای شخصیت های فیلم های پویانمایی (نقاشی سه بعدی ساخته ذهن هنرمند)، لازم است؟ جواب: در فرض سؤال اگر چه حفظ حجاب فی نفسه لازم نیست، لکن به لحاظ تبعات ترک آن، رعایت حجاب در پویانمایی هم لازم است. 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|≡‌📜≡‌| . . و بعضے از مردم از جان خود در راھ رضاے خدا درگذرند و خدا با چنین بندگان رئوف و مهربان است...❤️🍃 And among the people is he who sells his soul seeking the pleasure of Allah, and Allah is most kind to [His] servants...💖 📚سوره بقــــــره_آیه۲۰۷ 💕 . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡💖≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_نود_و_دوم مسعود اینها رو از کجا میدونست؟ یعنی منو تعقیب م
°‌/• 💞 •/° فاطمه روز به روز زیباتر میشد و به قول معروف، زیر پوست سفیدش آب جمع شده بود. پیدا بود که او از زندگیش رضایت داره. قرار بود بعد از ماه مبارک جشن عروسی بگیرند و همش با هول و ولایی شیرین از کارهایی که هنوز انجام نشده صحبت میکرد و نگرانی هاش از تهیه ی مسکن و لباس عروسی بزرگترین دل مشغولیهای این روزهاش بود!! و من آرزو میکردم کاش من هم دغدغه‌های او را داشتم.او دیگر حال منو نمیپرسید..یعنی مجال پرسیدن نداشت..چون بخاطردیدارهای محدود، کلی حرف ناگفته برای هم داشتیم.و اغلب من ساکت بودم و او حرف میزد یا فقط درباره ی او حرف میزدیم.شاید او گمان میکرد حال و روز من خوب است و با رفتن کامران پبدا کردن کار دیگر مشکلی تهدیدم نمیکند! حاج مهدوی ار پشت میکروفون سخنرانی میکرد.از گناه میگفت و درهای باز توبه . ناگهان میان جملاتش حرفهایی زد که احساسم میگفت که مخطابش منم! میگفت: ایمان وهر عمل خیری باید برای شخص خدا باشه..اینکه ما بخاطر جلب توجه یکی مسجد بریم..نماز بخونیم..روزه بگیریم که مثلا فلانی از این کار ما خوشش بیاید این ارزشی نداره! پس فردا بخاطر یکی دیگه عکس همون کارها رو میکنی! خداوند درآیه ی 31سوره ال عمران میفرمایند بگو اگر خدا رو دوست دارید از من اطاعت کنید تا خدا هم شما رو دوست بدارد وگناهانتان رو ببخشد. این یعنی اینکه وقتی هدف رسیدن به محبوب باشه تو انگیزه داری.باید خدارو دوست داشته باشی، درکش کنی تا گوش به اوامرش باشی.وگرنه اگر حب چیزهای دیگه در دلت باشه به ذات اقدس الهی نمیرسی. .. شاید بقول فاطمه من حساس شده بودم. شاید او منظورش به من نبود.ولی به فکر فرو رفتم.واقعا من جزو کدوم دسته بودم؟آیا من بخاطر حب به خدا توبه کرده بودم یا حاج مهدوی؟؟ بعد از اون سخنرانی در شبهای قدر تمام دعای من این بود:خدایا فقط و فقط حب خودت رو در دلم بنداز..و منو از گزند مصایب و مشکلات نجاتم بده..ومهر این روحانی رو از دلم بیرون کن و بجای او مردی پاک ومومن رو روزی من کن که با دیدنش حب تو در دلم زنده بشه و به او تکیه بزنم و روزگار تنهایی و بی پناهیم سر برسه.. بله من از خدا دیگر حاج مهدوی رو نمیخواستم.چون او خیلی پاک و مقدس بود و من اصلا لیاقت او را نداشتم.اگرچه این دعا خیلی برام کشنده وجان فرسا بود ولی باید واقعیت رو می‌پذیرفتم. ..عشق حاج مهدوی، یک عشق محال بود و من میخواستم هدفم خدا باشه نه حاج مهدوی...بعد از مراسم با فاطمه کنار ورودی مسجد مشغول خداحافظی بودیم که چشمم افتاد به کامران ومسعود. آنها در حالیکه ظرف غذای هییت در دستشون بود به ماشین کامران تکیه زده بودند.با وحشت به فاطمه گفتم: فاااطمه..اونجا رو ببین... فاطمه به اون سمت نگاه کرد ولی اونها رو نشناخت. گفتم کامران ومسعود اونجان... فاطمه با تعجب نگاهشون کرد و پرسید:تو بهشون آدرس دادی؟؟ من که در حال سکته بودم گفتم:نه چی میگی تو آخه؟ _پس اینجا چیکار میکنند؟از کجا میدونستن تو اینجایی؟ من با استرس گفتم:نمیدونم..اونها مدتیه تعقیبم میکنند..بالاخره این مسعود ونسیم زهرشون و ریختن. . فاطمه بی خبر از همه جا پرسید از چی حرف میزنی؟ من چشم از اون دو بر نمیداشتم.گفتم:یه اتفاقهایی افتاده که تو ازشون بیخبری. _خب چرا؟؟ _چون..هیچ وقت فرصت گفتنش پیش نیومد. _حالا میخوای چیکار کنی؟ اینها برای تو واستادن که ببیننت؟؟ ذهنم مشوش بود.قطعا اونها از ایستادن در اون نقطه هدفی داشتند.چون اگر قصدشون تعقیب من بود بصورت نامحسوس در اتومبیل کامران مینشستند. دلم نمیخواست اونها منو ببینند .رو به فاطمه با التماس گفتم.میشه برام با یک تاکسی تلفنی تماس بگیری و بگی اینجا بیاد؟قبل از اینکه اونها منو ببینند باید برم. فاطمه زنگ زد به حامد گفت :عجله کن حامد جان..دیره.. و بعد خطاب به من گفت:مگه من مردم که تو با آژانس بری.ما میرسونیمت. من با جدیت دعوت او را رد کردم ولی مرغ فاطمه هم یک پا داشت.من در عقب ماشین انها نشستم و بی آنکه کامران و مسعود متوجه حضورم شوند به خانه بازگشتم.این لطف فاطمه خیلی ارزشمند بود.تا سحر زمان کمی باقی مانده بود و آنها اگر خیلی زود هم به منزل میرسیدند باز بی سحری میماندند. خیلی اصرار کردم که بالا بیایند و با من سحری بخورند .فاطمه تمایل داشت ولی حامد معذب بود.بناچار با اصرار فراوان گفتم صبر کنند تا من برگردم.سریع داخل خونه رفتم و در ظرفی زیبا وتمیز کل محتوی غذای سحرم رو خالی کردم و با یک سینی پایین رفتم .اونها با دیدن من با شرم وخجالت میخندیدند ولی چاره ای نداشتند.به آنها گفتم فقط اینطوری خودم رو از زیر بار شرمندگیشون بیرون میارم. واگه قبول نکنند سحر مهمان من باشند دلم میشکند. ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
°‌/• 💞 •/° ‌ غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم :من دارم میرم بالا شما راحت باشید. ولی کاش منزل من رو قابل میدونستید ..اینطوری خیلی شرمنده شدم. فاطمه با خنده گفت: ما باید شرمنده باشیم که تو رو تو زحمت انداختیم سید خدا. از آنها جدا شدم تا راحت در ماشین سحری بخورند و خودم با شوقی مضاعف به خانه برگشتم وبایک لیوان شیر وخرما سحری خوردم. فاطمه زنگ آیفون رو زد.ظرف غذا رو میخواست برگردونه.اومدبالا. گفت:رقیه سادات تو در آشپزی محشری..باید قول بدی راز لوبیاپلوی خوشمزه ت رو بهم بگی! سینی رو ازش گرفتم: _نوش جونت..ببخشید کم بود _عالی بود.اینا رو ول کن..اومدم بالا به بهانه ی سینی که بهت بگم اصلا نگران نباش.اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن.البته شاید هم ما داریم شلوغش میکنیم و اونها از اومدنشون به مسجد قصد دیگری داشتند. با تمسخر گفتم:ارهههه...مثلن اومده بودن توبه کنند..اون هم تو همین مسجد..آخه هیچ مسجدی تو تهران وجود نداره! !! فاطمه هم با لحن من ادامه داد:ارههه دیگه..ان شالله که هدایت شدند والان از رستگاران هستند خدا رو چه دیدی؟! خندیدیم.او از ته دل..من از سر جبر!!! میان خنده با عجله گفت:من زود برم دیر شد.دستت درد نکنه بابت غذا.فردا بهت زنگ میزنم برام تعریف کنی من نبودم چه خبر بوده.. وبا بوسه ای رفت. بازهم من ماندم و آغوش خدایی که وعده داده در این شبها سرنوشت رو میشود از سر نوشت! بلند شدم قلم وکاغذ برداشتم و کنار سجاده ام بعد از نماز حاجت، برای خدا حرفها و حاجتهام رو نوشتم.بعد درنامه ای خطاب به حاج مهدوی از خودم دفاع کردم.وبا هربار خواندنش اشک ریختم. * سلام دختری از دل تاریکی به مردی از جنس نور!! خیالتان راحت! این یک نامه ی عاشقانه نیست. نامه ی ملتمسانه هم نخواهد بود. این فقط درد دل دختری تیره روز است که قرار بود همیشه پاک زندگی کنه..پاک بمونه..اما سرنوشت برایش اینگونه نخواست. حاج آقای مهدوی..روزی که شما رو دیدم به واسطه ی نور شما دل از تاریکی کندم و عاشق روشنایی شدم! از آن روز نزدیک به یکسال میگذرد و من الان در نور هستم! شما فرمودید کسی که بواسطه ی دیگری از تاریکی رهانیده میشه و به نور پناه میبره وقتی از آن کس ناامید شه دوباره به سمت تاریکی میره. خواستم بهتون بگم که ابدا اینگونه نیست لااقل درمورد من اینگونه نیست.من قریب به چند ماه است که از منشا نوری که زمینه ساز هدایت من شد نا امیدم و او از من با انزجار فرار میکند..اما من هنوز در نورم'' من میدونم که دختری مثل من که گذشته اش تاریک وسیاهه لیاقت مردی از جنس نور را ندارد ولی حق دارد که عاشق نورباشد.چون عمرش رو درتاریکی گذرونده و نور به او امید و شور زندگی می‌دهد.من زیر امواج این نور ریشه کردم..سبز شدم..شکوفه دادم...و حالا دارم روز به روز بلندتر و سبزتر میشم.خیلی حرفها شنیدم..خیلی طعنه ها خوردم..ولی من امیدم به انوار مطلق خدایی بود که روزی نوری رو سر راهم قرار داد تا با دیدن انوارش یادم بیفتد چقدر از تاریکی بیزارم.به من میگن تو تاریکی..تو سیاهی لیاقت رسیدن به نور رو نداری شاید اونها راست بگن.کسی که مدتهاست مرد خدا بوده و از گناهان بری حقش نیست که مزدش دخترکی ناپاک و غافل از خدا باشه! همانگونه که خداوند در آیه ی 26 سوره نور فرمودند:مردان پاک برای زنهای پاک و زنهای ناپاک برای مردان ناپاک .. وقتی این آیه رو خوندم دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم کرد!! خداوند خودش فرموده که توابین رو دوست داره و به اونها وعده ی آمرزش داده.من مدتهاست که کار خودم رو به خدا وا گذاشتم.اگر عالم و آدم جمع شوند و بگویند تو لیاقت یک مرد مومن رو نداری چون روزگاری، از غافلین بودی خدا وعده اش رو فراموش نمیکند.من از خداوند مردی مومن واز جنس نور خواستم و قطعا او به وعده اش عمل میکند.حتی اگر مردم بگویند عادلانه نیست .. من چنگ زدم به ریسمان نور الهی.و مطمئنم که این ریسمان مرا به جایی خواهد رساند که آنهایی که مرا مورد استهزا قرار دادند آرزوی رسیدنش رو دارند.دیگر برای من مهم نیست که حاج مهدوی ها چرا نگاه سرد به من می اندازند..برام اهمیتی ندارد که حاج مهدوی منو قابل نگاه کردن نمیداند. من به خدایی امید بستم که در عین ناباوری راه درست رو مقابلم گذاشت ومنو هدایتم کرد.در سخنرانی اخیرتون فرمودید حب خدا باید در دل بنده باشه نه حب غیر او..من میگم حب بنده های مومن خداهم حب خدارو در دل آدم زنده میکنه.من از حب شما و خانوم بخشی حب خدا رو لمس کردم.و خدارو قسم میدم به حب خودش، که این محبت رو از من نگیرد. حاج آقای مهدوی، من نمیدونم شما چرا منو از مسجد و بسیج اون ناحیه دور کردید؟ شاید من هم اگر جا شما بودم همین کار رو میکردم.من یک دختر گنهکار بودم که بین خوبان جایگاهی نداشتم ولی هرگز موفق نخواهید شد منو از مسجد کوچکی که در دلم از مهر خدا ساختم بیرونم کنید.خواستم