ولی دخترکی بود که حتی
وقتی آتش دامنشو گرفت
از ترس میدویید که خاموششه
مگه نه اینکه بدتر باد باعث شعله ور شدن میشه؟
وقتی که تو راه بودن کاروان
رقیه گریه رو سر داد
بخاطر دلتنگی پدر بوده
یا که فشار
الله اعلم
ولی یکی ازون نامردا
بلند داد زد گریه نکن
گریه هات امونمو برده
نکنه دلم به رحم بیاد
میگه وقتی چشم میبینه کسی سمتت حرکت میکنه به قصد زدن
عصب ها به مغز فرمان میدن به صورت که آمادگی داشته باشه
نکه یهو کتکی بخوری که تنت از بی هوا بودنش بپره
دلم میخواد باور کنم
بخاطر خواب رقیه زمین افتاده
نه بخاطر کتک بی هوای اون ملعون
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب نا توان ز فریادی
ماه گفت رقیه چیزی نیست
خواب بودی ز ناقه افتادی
حالا افتادی دورت بگردم؟
دردت به سرم
یه آهی فریادی....
چرا از ترس به خودت پیچیدی
با اون پای نحیف و مظلومت
تو تاریکی رو خارا دویدی؟
تعریف میکرد یکی از دوستان
دخترم حال ندار بود
شب سوم محرم بود خواستم برم هییت
رفتم لباس عوض کردم تو چارچوب در بودم
دخترم از خواب بیدار شد
گفت بابا کجا میری؟
گفتم میرم هیئت
گفت نمیشه نری؟
گفتم اخه امشب شب حضرت رقیه است
گفت حضرت رقیه کیه؟
گفتم دختر امام حسین
گفت چند سالشه؟
گفتم هم سن خودته بابایی سه چهار سالش بیشتر نیست
گفت بابا پس منم میبری هیئت رقیه؟
گفتم نه بابایی بذار بهترشی بعدا
گفت پس بابا میشه بگی رقیه بیاد پیشم؟