⟮ #ازخالق_بهمخلوق ❊ ⟯
🌿 فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
🌱 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
💪 مـطمئن باش
✨ با هر سختے،آسونے هست.
🌻 دوبار گفتم ڪہ دلت قرص باشہ!
🌨 سورہ انشراح،آیہ ۵ و ۶
-اۍ کھ به هنگام درد،
راحـتِ جانـے مَـرا..♡
♥️⃢🍃' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•[ #کلید_اسرار 🔑 ]•🍃
👨🌾 با این چیزا سیرمونی ندارن
هرچی بیشتر بدین بیشتر میخوان
👩🌾 چرا؟ چی باعث میشه؟؟
👩🔬ولع ، #شهوت ها و #نادانی
باعث میشن #برده بسازن.
#برده_داری_نوین
اسرار نهفته را دریاب😉
🍃🔑]• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
47.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🍃
#خادم_مجازے
طوفان حادثه تو مشت پر تکبیرمونه👊🏻🇮🇷
قدرت های جهانی از ازل درگیرمونه🌐📡
گروه فرهنگی خادم شهدا(مشکات)
📌پایگاه حکیمه
#ارسالے_مخاطب
#پیشنهاد_دانلود☺️
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
🇮🇷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐚🍃
|• #دل_تڪونے💎•|➺
مرگ چیست؟
همیشه قبل خواب بگو :
(بسمِڪَاللهُماَلمـــوتوالاَحیا)
وبعد از اینڪه از خواب بلند شدے بگو :
(اَلحمدللهالذیاحیاھُبَعدمااَمانَتِناٰواِلَیهِالنَّشور)
#استادرفیعی📻
.
.
با ایمان، دلت را
خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌
❀🐚🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
مرتڪبین خیانت
از نگاه حاجقاسم عزیز
چه ڪسانے هستند؟ ⭕️!
- دوصدایے در جامعه پیرامون دشمن
- ڪوچه دادن به دشمن
- ترویج فهم غلط از دشمن
- از بین بردن حساسیت جامعه
- و ..
+ با این اوصاف تشخیص خیانتڪاران
به انقلاب اسلامے ایران خیلے راحت شد ڪه :)✌️
.
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🍃 #استوریجات📱.•°
جونمیزارمبراڪشورم
منرگوخونمایرانیه..♥️
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
.
.
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
🎞🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
ــ مناونڪسےروڪہبینمردمجاانداخت دختراشھیدنمیشنروحلالنمےڪنم'!
شھیدهزینبڪمایے🌱💚
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
رفیق!
حالتکہبدمیشہوگرفتھمیشی
نیوفتبہجونپروفایلت!'
پشتهمهیعوضکنی...
پاشوبروبایسریکارمنجملہ:
نماز،قرآن،رازونیاز،درددلباامامزمان
حالدلتروعوضکن(:
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_وچهارم 🍃 تلفن منزل
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_چهل_وپنجم 🍃
صالح در تکاپوی اعزام به حج بود و حسابی سرش شلوغ شده بود. خرید وسایل لازم و کلاس های آموزشی و کارهای اداری اعزام، حسابی وقتش را پر کرده بود. به اقوام هم سر زده بود و با بعضی ها تماس تلفنی داشت و از همه حلالیت طلبیده بود. همه چیز خوب بود فقط تنها مشکلمان پدرجون بود که دکترش اکیدا فعالیت خسته کننده و پرواز را برایش منع کرده بود. حتی صالح پرونده پزشکی پدر جون را به چند دکتر خوب و حاذق که از همکاران دکتر پدرجون بودند، نشان داد اما تشخیص آنها هم همین بود. پدر جون آرام به نظر می رسید اما غم چشمانش از هیچکداممان پوشیده نبود. کاری نمی شد کرد. سلامتی اش در خطر بود و مدام می گفت:
ــ خیره ان شاء الله.
روزی که اعزام شد واقعا دلتنگ بودم اما این دلتنگی کجا و دلتنگی سفرهای سوریه اش کجا؟! این سفر، سفری بود که می دانستم سراسر شور بود و آرامش. صالح با تنی رنجور و قلبی بغض آلود می رفت که پاک و طاهر بازگردد. مثل طفلی تازه متولد شده... دلم آرام بود. بغض و دلتنگی داشتم اما نگرانی نه... نگران بازگشتش نبودم و می دانستم گلوله ای نیست که جان صالحم را تهدید کند. توی فرودگاه همه ی زوار با وسایل لازم خودشان و ساک هایی شبیه به هم دسته دسته ایستاده بودند و مسئولین کاروان ها در تکاپو بودند برای گرفتن کارت های پرواز. خانواده ها برای بدرقه ی حجاج آمده بودند و همه جا اشک و لبخند با هم ترکیب شده بود. گاهی صدای صلوات از گوشه ای و در میان جمع انبوهی بلند می شد. سالن فرودگاه جای سوزن انداختن نبود. من و سلما و علیرضا و زهرا بانو و بابا هم با صالح آمده بودیم. پدرجون هم به اصرار با ما آمد. دوست نداشتیم جمع حاجیان عازم سفر را ببیند و داغ دلش تازه شود. هر چه بود و هر حکمتی داشت پدر جون یک، جامانده محسوب می شد. اما با این تفاسیر نتوانستیم در برابر اصرارش مقاومت کنیم و او هم همراهمان آمد. صالح آنقدر بغض داشت که نمی توانست حتی به جهتی که پدر جون ایستاده بود نگاه کند. لحظه ی آخر هم اینقدر دستش را بوسید و اشک ریخت که اشک همه را درآورد.
ــ پدر جون از خدا می خوام ثواب سفرم رو به شما و روح مامان برسونه
ــ برو پسرم... خدا به همراهت باشه. قسمت یه چیزی بوده که با عقل من و شما جور در نمیاد. فقط خدا خودش می دونه حکمتش چی بود؟ دست حق به همراهت مراقب خودت باش...
با همه خداحافظی کرد و به من رسید.
ــ مهدیه جان
ــ جانم عزیزم
ــ هر بدی ازم دیدی همینجا حلالم کن. زحمتم خیلی به گردنت بوده. بخصوص تنهایی هات وقتی میرفتم ماموریت و جریان دستم و بچه و... خدا منو ببخشه
بغض داشتم اما باید صالح را مطمئن راهی می کردم. من هر کاری کرده بودم بر حسب وظیفه ی همسری ام بود.
ــ این چه حرفیه؟ وظیفه م بوده. تو هیچی برام کم نذاشتی. تو باید منو حلال کنی. مراقب خودت باش و قولت یادت نره.
پیشانی ام را بوسید و زیر گوشم گفت:
ــ شاید دیگه ندیدمت. از همین حالا دلتنگتم.
دلم فرو ریخت و از بغض نتوانستم جواب حرفش را بگویم. همه به منزل بازگشتیم. آن شب سلما هم پیش من و پدرجون ماند. عجیب دلتنگ صالح شده بودم
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_وپنجم 🍃 صالح در تکا
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_چهل_وششم 🍃
به محض اینکه در مدینه مسقر شده بود تماس گرفت. صدایش شاد بود و این مرا خوشحال می کرد. شماره ی هتل را داشتم و هر ساعتی که می دانستم زمان استراحتشان است تماس می گرفتم. صالح هم موبایلش را برده بود و گاهی تماس می گرفت. بساط آش پشت پا را برایش برقرار کرده بودم و با سلما و زهرا بانو آش خوشمزه ای را تهیه کردیم. پدر جون ساکت تر از قبل بود. انگار تمام فکر و ذهنش درگیر حج بود و حکمت نرفتنش... علیرضا بیشتر از قبل به ما سر می زد. سلما هم که تنهایمان نمی گذاشت و اکثرا منزل ما بود. سفر مدینه تمام شده بود و حجاج عازم مکه بودند و رسما مناسک حج شروع می شد.
..........
ــ مهدیه جان
ــ جونم حاج آقا
ــ هنوز مُحرم نشدم که...
ــ ان شاء الله حاجی هم میشی.
ــ ان شاء الله خواستم بگم توی مکه چون سرمون شلوغه موبایلمو خاموش می کنم. اما شماره ی هتل رو بهت میدم هر وقت خواستی زنگ بزن. اگه باشم که حرف می زنم اگه نه بعدا دوباره زنگ بزن.
ــ باشه عزیزم حداقل شماره مسئول کاروانتون هم بده.
ــ باشه خانومم حالا چرا صدات اینجوریه؟
ــ هیچی... دلتنگت شدم
ــ دلتنگی نکن خانوم گلم. نهایتش تا ده روز دیگه بر می گردم ان شاء الله.
ــ منتظرتم. قولت که یادته؟
ــ بله که یادمه. مراقب خودم هستم.
تماس که قطع شد دلم گرفت کاش با هم بودیم.
..........
روز عرفه فرا رسیده بود و ما طبق هرسال توی حسینیه جمع شده بودیم برای دعا و نیایش خاطرات سال گذشته برایم تداعی شد و لبخند به لبم نشست
ــ چیه؟ چرا لبخند ژکوند می زنی؟
ــ یاد پارسال افتادم. صالح باتو کار داشت و منو صدا زد که بهت بگم بری پیشش یادته؟ برای سوریه اعزام داشت.
ــ آره یادش بخیر. واااای مهدیه چقدر داغون بودم. تو هم که تنهام نذاشتی و هیچوقت محبتت یادم نرفت. وقتی صالح برگشت سر و ته زبونم مهدیه بود خلاصه داداشمو اسیر کردم رفت.
ــ حالا دیگه صالح اسیر شده؟
ــ نه قربونت برم تو فرشته ی نجاتی
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
📚•|نامِڪتاب : حوضِخون
این ڪتاب حاصل همڪارۍ دفتر تاریخ شفاهـے اندیمشڪ و واحد تاریخ شفاهـے دفتر مطالعات جبهه فرهنگـے انقلاب اسلامـے می باشد ..🌱
گروهـے از زنان فداڪار اندیمشڪ برای شستن لباس، ملافه ، پتوهای رزمندگان و شھدا در [ بیمارستان شهیدکلانتریاندیمشڪ ] بالغ بر ⁶⁴بانو، شروع به شستن پوشاڪ کردند ..🍃
در این حین اتفاقات وحشتناڪے را ڪھ مےدیدند مانند قسمتهایـے از بدن شھدا و مجروحان ڪھ لا به لای لباسها و پتوها پیدا مےشد را بازگو مےکنند ..💭
این ڪتاب مےتواند شما را درباره جنگ متحول کند و تاثیر بسازی در قلب و ذهن شما به یادگار بگذارد ..🖇
.
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
0ABD7D31-AF48-4402-8504-6052996D4B8E.wav
478.2K
「 #ڪد_عاشقے🔖•Γ
دور از تو سالها . . .
📳🎧 #پویا_بیاتے
😃🌱همــراه اول ⬅️
ارسال ڪد 66251 به شماره 8989
😍🌱ایراݩــسل⬅️
ارسال ڪد 448409 بہ شماره7575
😌🌱رایتــل⬅️
ارسال کد on4001192 بہ شماره 2030
#امام_زمان
#جمعه
.
.
آقای قاضے ما فقط یهـ
آهنگ تیلفُونِ خاص مےخواستیم🙄👇
◍📱Eitaa.com/Heiyat_Majazi
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》
.
.
🔹️ آیتالله خوشوقت ره :
تصميم بگير! اگر تا به حال نماز شب نخوانده ای، خيلی به خودت ضرر زده ای.
اگر می خواهی جلوی ضرر را بگيری، از امشب تصميم بگير و بلند شو.
نيم ساعت بلند شو، كم كم درست می شود ان شاءالله...
.
میخوانمتـ به مهربانے
ڪه خود مهربان ترینے😇
•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #ازخالق_بهمخلوق ❊ ⟯
🌿 وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا
👥 با مردم
😌 قشنگ حرف بزن!
💕 سورہ بقرہ،آیہ ۸۳
-اۍ کھ به هنگام درد،
راحـتِ جانـے مَـرا..♡
♥️⃢🍃' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
.
سعے ڪنید پـزِ کتابــهایی
کہ خواندهاید را ندهیــــد
به کتابهایي که
نخواندھاید فڪر کنید..🛤💡
(ڪسے میدونه؛که میدونه نمیدونه..😶🧐)
#ڪتابخوببخوانیم
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•[ #کلید_اسرار 🔑 ]•🍃
🙂 نمیشه بهش #اعتماد کرد
چون #خیانت میکنه
✋ اگه قول بده چی؟
🙂 زیرقولش میزنه.
✋ اصلا بیا با خودش حرف بزن.
😔 وقتی حتی حرف میزنه #دروغ
میگه. چه حرفی باهاش بزنم #منافق
اسرار نهفته را دریاب😉
🍃🔑]• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• #خانواده_درمانے🍃 •|
وقتی خانومی تحت فشاره، حرف زدن با
شوهرش را موهبتی بزرگ میدونه🤗
ولی اگر مردی تحت فشار و استرس باشه
حرف زدن زنش را دخالت میدونه😬
زن دوست داره صحبت ڪنه و شوهرش
را در آغوش بگیره💁♀
مثلا مرد دوست داره فوتبال ببینه.⚽️
در این مواقع از نظر زن ،مرد بی علاقه و سرده🤦♀ و برعڪس از نظر مرد،زن مزاحم و پرحرفه.🤦♂
این برداشت های مختلف،به خاطر انعڪاس ساختارهای مغزی متفاوت اونهاست.🧠
❌اینڪه متوجه این تفاوت بشید،فشار را از وجود شما و شریڪ زندگیتون بر طرف میڪنه و باعث میشه ڪه دیگه طرف مقابلتون را مورد انتقاد و قضاوت قرار ندین.💑
#خانواده_خوشبخت
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐚🍃
|• #دل_تڪونے💎•|➺
باربرے ڪه خدا مطیع او بود !♥️
خداﷻمیفرمایند : ﴿أنا مطیع من اَطاعنے﴾
(منمطیعڪسیمڪهاز مناطاعتمیڪنه)
.
.
با ایمان، دلت را
خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌
🐚🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
شنیــدن چنین جملاتے از زبون این فسقلیا
و بااین ادبیات قشنگ دل آدمـو قلقلڪ میده😍
وجود چنین فرشته هایے
توی هرخونـــه از اوجب واجبــاته☺️💚
پیشنهاد دانلــود📥
قبلش یه آب قند ڪنارتون بذارید
ازشدت شیرین زبونیاشون غش نڪنید😉
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدیــه هاے خدا
هروقت وارد زندگیمون بشن
خیــر و برڪت رو به زندگیمون میارن...
جنین تموم حرفا و احساسات مادر رو متوجــه
میشــه مراقب دل جنین کوچولومون باشیم ڪه
دل آزردهش نڪنیم.☺️💚
#سقط_جنین
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
رزمندهها برگشته بودن عقب
بیشترشون هم راننده ڪامیون
بودن که چند روزی نخوابیده
بودن.
ظھر بود و همه گفتند نماز رو
بخونیم و بعد بریم برای استراحت.
امام جماعت اونجا یڪ حاج آقای پیری
بود که خیلی نماز رو ڪند مےخوند.
رزمندههای خیلے زیادی پشتش
وایستادن و نماز رو شروع ڪردند.
آنقدر ڪند نماز خواند ڪه
رکعت اول فقط ۱۰ دقیقهای
طول ڪشید! وسطای رکعت
دوم بود ڪه یکے از رانندهها
از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت
بزن دنده دوووو😭😂
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
ماےِقلعـہداریم
توسینـہهامون بـہنام دل
تمامخوبیاو زشتیها
اومدهبراےتسخیردل
تمامواجباتومحرمات
اومدهبراےآبادانـےیاویرانـے دل
ایندلمامثلیـڪاقیانوسـہ
پنجتارودخونـہداره یکیشچشمِ!
هرآنچـہدیدهبیند
دلڪندیاد
بسازمخنجرےنیششزِفولاد
آقاخنجرنیشفولادوچیـڪارڪنم؟!
زَنَمبردیدهتادلگرددآزاد :)💛
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
◇ #فتوا_جاتے ⁉️ ◇
رفتہ بودم مسجد نمازم رو تموم کـرده بودم خیرھ شده بودم رو اون دسته ای که دیر رسیده بودن به نماز تا ببینم👀چه شڪلے نماز میخونن😐/:
یکے از خانوما همهچی رو عربی خوند تا رسید به قنوت شروع ڪرد به فارسی دعـ🤲🏼ـا کردن🧐
گفتم مگه میشه؟!!
آخه من اینهمه دعا داشتم و نمیتونستم به عربی تبدیلش ڪنم که ٺو قنوت بخونـم😢
همونجا سری به علامه گوگل زدم😏
آیا مےتوانیم در قنوت نماز به زبان فارسے دعا ڪنیم؟
مقام معظم رهبرے و آیتالله العظمے بھجت (ره):
دعا ڪردن به زبان فارسی در قنوت نماز مانعی ندارد و نماز را باطل نمےڪند.😃
❗️(البته در نظر داشته باشید که بعضی از مراجع نظرشون متفاوته)❗️
جرعهاے از فنجانِ ایمانشناسے😋☕️
📜•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_وششم 🍃 به محض اینکه
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_چهل_وهفتم 🍃
از صبح درگیر قربانی کردن گوسفندی بودیم که پدرجون و بابا خریده بودند. آرام و قرار نداشتم و دلتنگ صالح بودم. هرچه با هتل تماس می گرفتم کسی پاسخگو نبود و این مرا دل آشوب کرده بود."مگه میشه حتی یه نفر اونجا نباشه که جواب بده؟!" گوشی صالح هم که خاموش بود. به هر ترتیبی بود ساعت انتظارم را به ظهر رساندم. علیرضا و سلما کباب را درست می کردند و پدر جون و بابا سهم فقرا را بسته بندی می کردند. من هم در حین انجام کارهایم، کنار تلفن می نشستم و مدام شماره ی هتل را می گرفتم. زهرا بانو کلافه شده بود.
ــ شاید شماره رو اشتباه گرفتی
ــ نه زهرا بانو... خودم ده بار با همین شماره با صالح حرف زدم الان کسی جواب نمیده
مشغول خوردن ناهار بودیم که با شنیدن خبری از اخبار سراسری ساعت 14، لقمه توی دهانمان خشک و سنگ شد. توی منا اتفاقاتی افتاده بود که قابل باور نبود و به قول گوینده ی خبر، اخبار تکمیلی هول محور این خبر هولناک هنوز به دستشان نرسیده بود. مثل مرغ سر کنده از روی سفره بلند شدم و دویدم به سمت تلفن... چندین بار شماره را تا نیمه گرفتم، اشتباه می شد و دوباره می گرفتم. سلما لیوان آب را به سمت من گرفت و گوشی را از دستم کشید.
ــ چیکار می کنی مهدیه؟؟؟؟؟ بیا یه کم آب بخور...
با چشمانی خشک و حریص به سلما خیره شدم. سلما صدایش را بالا برد و گفت:
ــ چیه؟ دوباره می خوای فرضیه سازی کنی؟ از کجا معلوم که صالح هم تو اون اتفاق بوده؟ می خوای برای خودت دلشوره ایجاد کنی؟
ــ سلما نشنیدی گفت زائرای ایرانی هم بین اون اتفاق بودن؟ اگه کاروان صالح اینا هم رفته باشه اوناهم گیر افتادن. اصلا اینا چرا تلفن رو جواب نمیدن؟ مطمئن باش اتفاقی افتاده نمی خوان جوابگو باشن.
ــ تو مگه شماره ی رئیس کاروان رو نداری؟
ــ دارم...
قبل از اینکه سلما حرفش رابزند به اتاق دویدم و موبایلم را آوردم و به صفحه ی مخاطبین رفتم. این هم بی فایده بود. یا ارتباط برقرار نمی شد و یا اگر برقرار می شد کسی جواب نمی داد. عصبی و هراسان بودم و دلم هزار فکر و خیال ناجور داشت. تلویزیون را از شبکه ی خبر جدا نمی کردیم. مدام همان خبر را تکرار می کردند. غذاها سرد شده بود و کسی دست به بشقاب غذایش نزده بود و سفره همانطور پهن بود. بابا گفت:
ــ مهدیه جان با سلما سفره رو جمع کنید گناه داره بی حرمتی میشه.
زهرا بانو بلند شد و گفت:
ــ نمی خواد. خودم جمعش می کنم شما شماره رو مدام بگیرید شاید خبری شد
هر چه بیشتر شماره ها را می گرفتیم بیشتر نا امید می شدیم. صدایی توی ذهنم پیچید" خدایا صالحم رو از گزند حوادث سوریه حفظ کن" "خدایاااااا
این چه دعایی بود که من کردم؟! مگه خطر فقط تو سوریه در کمین صالحم بود؟ ای خدااااا"
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi