شد نوبت خیام... بماند بقیه اش
یه دفعه دید خیمه ها داره میسوزه
از قتلگاه آمده شمر و زدامش
خون الدوام... بماند بقیه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام ... بماند بقیه اش😭😭😭
وقتی زینب رسید دید چیزی باقی نمونده، دید جای سالم نمونده، امروز زینب گلوی حسین رو بوسید، یه کاری کرد غیر از عرف همیشگی، همه موقع وداع صورت رو می بوسند، همه موقع بدرقه پیشانی رو می بوسند، اما زینب جایی رو بوسید همه براشون سئوال شد، کی خیلی سئوال شد توی ذهنش ؟😭😭😭
اونایی که دختر دارن می دونند، دختر کنجکاو ِ، همش سئوال میکنه، داشت از دور می دید، عمه داره زیر گلوی بابا رو می بوسه، هی امروز می خواست سئوال کنه، دید نمیشه، هی فردا رفت سئوال کنه، دید نمیشه، می دونی کی جوابش رو گرفت ؟ تو خرابه ی شام، وقتی دید رگ های بابا پاره پاره است.😭😭😭
بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام ...بماند بقیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام ... بماند بقیه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ... بماند بقیه اش
ای حسین................😭😭😭
این یه بیت همه ی روضه ی شام غریبان رو در بر میگیره، غیرتی گریه کن، به امام سجاد علیه السلام عرضه داشتند شاگردان: آقاجان یه جوری گریه می کنید، انگار پدر شما اولین نفر از خانواده ی شماست، که به شهادت رسیده، حضرت فرمود نه، گریه من واسه ی این نیست، ما با شهادت مأنوسیم.😭😭😭
شهادت میراث خانواده ما است، پس آقا جان چیه این همه سال، گریه می کنید، اشک می ریزید، سی و پنج سال پرچم کربلا، بر سر در خانه ی شما نصبه، آقا یه جمله فرمود، فرمود: ما با شهادت بیگانه نبودیم، شهادت ارث ما بود، ولی اسارت ارث ما نبود، این اسارت مارو بیچاره کرد، این جسارت ها ما رو آب کرد، حالا این یه بیت، امشب اون هایی که زینبی اند، باید سنگ تموم بذارند.😭😭😭
شام غریبان به این راحتی به کسی گریه نمیدن، تا شب عاشوراء سراسر تلاطم و هیجانی، از بزرگان وقتی سئوال می کنیم چرا شام غریبان تازه روضه ها شروع شده، اول گریه ی زینبه، می بینیم ما گریه ندارم، علت چیه ؟😭😭😭
این جور جواب ما رو میدن: «روزی گریه شام غریبان، روزی خواصه، تو اون ده شب اگر نمرت قبولی باشه، اگه تو اون ده شب خوب گریه کرده باشی، می تونی شام غریبان با زینب گریه کنی.😭😭😭
اون دستی که اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت، خواهر رو آرام کرد، رو قلب همه ی سینه زنا و گریه کنا هم گذاشت». شما ها اگه امشب بدونید چه خبره کربلا، میمیرید، بدونید بدن ها رو خاکه.😭😭😭
من نمی خوام این جوری روضه بخونم، بگم امشب چه خبر شده ؟ بگم امشب اومدن تو گودال هرکاری دلشون خواست کردن، یکی لباس رو برد، یکی کفشا رو برد، نمی تونم برات باز کنم، زینب چند قدمی حسینش باشه ولی نتونه بیاد کنار حسینش، لذا امشب شبه عجیبیه، گریه داشته باشی بی بی امضاء کرده.
😭😭😭
این رو برا مادرا می گم، برا مریض دارها میگم، برا اونهایی که امشبم دلشون نیومده نیان، گفتن بریم، امشب شب ربابه، امشب شب سکینه است، امشب شب رقیه آتش گرفته است.😭😭😭
مرد عرب میگه دیدم دامن دختره داره میسوزه، ترسیده، دختردارها دست بچه ات بسوزه یه ذره، می دَوی، حالا تصور کن، دامن این بچه آتش گرفته بود، میگه دویدم به سمتش، هرچه من می اومدم، اون عقب می رفت، گفتم: دخترم ناراحت نباش، من با تو کاری ندارم عزیزم، منم دختر دارم، منم بابا اَم.😭😭😭
گفت: نه، شما می خوای منو بزنید، منو اذیت کنی. گفتم: نه، عزیزم، خیالت راحت باشه، دختره ایستاد، دامنش رو خاموش کردم، یه نگاه به من کرد، دید نمی خوام اذیتش کنم، صدا زد آقا اَزت یه خواهش دارم، گفتم: چیه عزیزم، گفت: می خوام یواش بگم، گفتم: راحت باش، من نمی ذارم کسی تو رو آزار بده😭😭😭
میگه دیدم اشاره کرد، به لبهاش، گفت: من چند روزه آب نخوردم، تشنگی داره هلاکم میکنه، آب، آب. گفتم: باشه همینجا بایست، راحت باش، دیگه آب آزاد شده، تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند (من میگم، این ها فقط می خواستند عباس رو دق بدن، این ها می خواستند سقارو خجالت زده ببینند، می خواستند کاری کنند به خیمه ها دیگه برنگرده، سقای دشت کربلا).😭😭😭😭
صدا زد صبر کن، خودم برات آب میارم، میگه رفتم ظرف آب آوردم، این دختر ظرف آب رو گرفت، آورد بالا، تا نگاه کرد دیدم دستش رو آورد پایین، داره راهش رو کج میکنه، گفتم: کجا می ری؟ گفت: به من بگو گودال قتلگاه کجاست ؟ چرا ؟ مگه نگفتی تشنه هستم ؟😭😭😭
گفت: آره، اما بابام از من تشنه تر بود، می خوام برم آبش بدم، شنیدم لحظه ی آخر روضه خونده، وصیت کرده: شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی، حسین..😭😭😭
آره امشب هرکس با آب یه جور معامله کرده، هرکی امشب یه جور با آب برخورد کرده، اما وای از دل زینب، وای از دل زینب، امشب یکی از سخترین شب های زینبه، بچه ها رو جمع کرد، هرکدوم رو از یه گوشه جمع کرد😭😭
یکی زیر خارها زخمی شده، یکی لابه لای خیمه ی سوخته اُفتاده، زینب دونه دونه ی این ها رو جمع کرد، لشکر زینب همین هاست دیگه، زینب با همین ها باید بره کوفه فتح کنه، زینب با این ها باید بره شام فتح کنه، علمدار زینب رقیه است، اگه عباس علمدار حسینه، علمدار سپاه زینب رقیه است، یه نفری شام رو فتح کرده، برو ببین چه خبره تو حرمش.😭😭😭
همه رو جمع کرد، لا اله الا الله، داغ خیلی سخته، وقتی یه خانواده داغ می بینند، همه ی نگاها به بزرگتره، اگه بزرگتر نتونه خودش رو کنترل کنه، بچه ها هم زود از کوره در میرن، همه نگاه به عمه میکنن، عمه خودش کی گریه کنه، باید همه رو آروم کنه، الهی بمیرم بی بی جان، همه رو آروم کرد، یه مرتبه نگاه کرد، گفت رباب، من دارم اشتباه میکنم یا درسته؟😭😭😭
چی میگی بی بی جان، گفت: خوب نگاه کن یکی از دخترهارو نمی بینم، تو تاریخ اسم دقیق ننوشتن، ولی من از شواهد و قرائن، میگم: این کار، کار رقیه است.😭😭😭
شاید رقیه باشه، چون عاطفی تر از همه بود، چون بی خداحافظی باباش رفت، تو خیمه میگن خواب بود، حتی به اسم فاطمه ی صغری، زینب میگه گفت: من پاشم برم دنبال این بچه بگردم، از خیمه خارج شد، همین امشب، الهی بمیرم برات زینب، تک و تنها، دل شب، یه دشت پر از دشمن، این همه بدن های بی سر رو خاک.😭😭😭