eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود به پرکارترین کسی که همکاری کرد جایزه بدن ولی اسم تورو نبردن رفیقم بلند شد و رفت جلو برای لحظه ای با خودم گفتم پس من؟ پس من چی؟ مگ من خادم فرهنگی نبودم؟! جایزه من چی بشه؟!
صدایی رو میشنیدم که در جواب حرفهای رفیقم گفت: " نه اون وظیفش بود" رفیقم با خنده اومد پیشم وگفت: مائده به تو نمیدن،تو وظیفت بود
دلم گرفت،بدجوری هم گرفت.. اما بعد از ربع ساعت
اگه به این درک نمیرسیدم شاید... بعد از ربع ساعت به خودم اومدم و گفتم..
" کجا داری میری مائده؟! تو قرار بود بی نشان باشی گمنام خادمی کنی،گمنام کار کنی اونوقت منتظر این هستی که به عنوان پر کاربودن جاییزه بگیری؟ منتظر این بودی به عنوان مسئول فرهنگی بشناسنت؟
تو جاییزه ی شهدارو میخوای تو شکلات شهدا رو میخواستی ها کجای کاری..
رسیدیم معراج شهدا معراج شهدایی که به خدا هر چی بگم کم گفتم.. ولی تنها جایی بود که اصلا قطره ای اشکم نیومد.. دلم میخواستا ولی انگار اشکام خشک شده بود..
یکی که کنارم نشسته بود از حال رفت منم که انگار وظیفم باشه سریع بهش رسیدگی کردم.. خودم خندم گرفت وسط آه و هق هقای دخترا...
رسید زمان قرعه کشی
شماره رو خوندن و نوبت به ذکر نام شخص رسید.. نفس شاید برای همه در آن لحظات در سینه حبس شده بود اما برای من...
فقط یه لحظه سرم رو بالا بردم و گفتم: میخواستی نشونم بدی! میخواستی نشونم بدی که کار بدی نکردم!! الان وقتشه!..
ناگهان از چیزی که شنیدم ضربان قلبم برای چند ثانیه نزد.. شوک بزرگی بهم وارد شد.. اسم من رو خوندن؟! خوابه؟ بیداری؟! خدااا
گفتمش دل میخری پرسید چند گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده ای کرد و دل از دستم ربود تا به خود بازآمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جامانده بود
توانم رو جمع کردم تا سریع بلند شم میترسیدم خواب بوده باشه.. یا ازخوندن اسمم منصرف بشن.. چه خوب حضورشو بهم نشون داد... چه خوب فهموند کارم اشتباه نبود.. رفتم تو جایگام..
یا شهید من ازت نشونه میخواستم.. اما این.. آیا لایقم هست چنین نشونه ای؟؟ منتظر نشونه ی کوچک بودم اما این خیلی بزرگه... خیلی.. حال ده قدمی حرم آقا از طرف شهدا اخ که چه حالی داره به اقا میگم که من از طرف شهیدم اومدما
از شوک عظیمی که بهم وارد شد وقتی که بغل سرکاروانمون گریه میکردم از حال رفتم و بیهوش شدم..
وقتی که بهوش اومدم صدای الله اکبر اذان پیچید.. همون رفیقی که دنبال جایزه ام بود اومد و با گریه بهم گفت: مائده یادته خانوم امینی درقبال مسئولیتت گفت: جایزه نمیدم وظیفت بود؟؟
مائده شهدا جایزتو دادن.. چی از این قشنگ تر؟!
بیقراری میکردم..دست و پام میلرزید همه هم برای احساس همدردی اومده بودن کنارم... بعضی ها گریه میکردن.. بعضی ها با گریه حرف میزدن... بعضی ها سکوت مطلق!! یکی از رفیقم برای اروم کردنم به حرف اومده بود.. +مائده آروم باش قربونت برم الان وقته تشکره ها.. با دل بیقرار اما سبک بال نمازم رو به جماعت خوندم
حال آن قاب عکسی را میشناسی؟؟ قاب عکسی که برای رفیقم عزیز بود.. آری او همان شهید محمد بلباسی بود همان شهید دلم که معجزه ی دل بیقرارم شده بود آن شب باران شدیدی بارید جنوب و باران؟؟ تناقض دیده نمیشود؟؟
خدایا؟؟ میشه حاجت دل هیچ دلشکسته ای بی جواب نمونه؟؟
سراخر حرفهام بگم و تموم... خیلی دلم برای این فضا و شماها تنگ شده بود اینکه فقط حرف بزنی و حرف اینکه ته تموم حرافی هام یه دل سبک بال و اشک و آه نصیبم بشه.. اینکه مخاطب تموم قصه هاوروضه هام اهل دل باشند و بدونن که این قصه ها نفس میکشند.. بدونن که قهرمان قصه کسی میشه که اینجا دلش بیشتر بلرزه.. "والسابقون السابقون" ملتمس دعای حال خوب دلتون یازهرا
خب هییت شهدایی ماهم به پایان رسید والحمدالله این بانو بالطف وعنایت شهدا به ارزوی قلبیشون رسیدن چه خوبه که زندگیمون رو براساس ومبنای شهدا به پاکنیم فقط این دوره و تحول برای یه مدت کوتاهی نباشه بهتره ک هروز گسترش پیدا کنه موضوع امشب ما درمورد شهید محمد بلباسی بود نه فقط این شهیـــد بلکه همه شهدا منتظر ماهستن که راهشون رو ادامه بدیم اونوقته که میبینم زندگی ما چقدر تغییر کرده
دوستان عزیز ازامشب ملائک دست به قلم میشن برای نوشتن ثواب ساعت ازنیمه شب گذشته چه خوبه که الان حال دلمون شهدایی شده این حس خوبمون رو هم با خدای خودمون تقسیم کنیم نمازشب فراموش نشه شبتون مهدوی پسند یاعلی برای ارسال پیشنهادات وانتقادات به ایدی زیر مراجعه فرمایید 🆔 @afsar_velaee