اون دستی که اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت، خواهر رو آرام کرد، رو قلب همه ی سینه زنا و گریه کنا هم گذاشت». شما ها اگه امشب بدونید چه خبره کربلا، میمیرید، بدونید بدن ها رو خاکه.😭😭😭
من نمی خوام این جوری روضه بخونم، بگم امشب چه خبر شده ؟ بگم امشب اومدن تو گودال هرکاری دلشون خواست کردن، یکی لباس رو برد، یکی کفشا رو برد، نمی تونم برات باز کنم، زینب چند قدمی حسینش باشه ولی نتونه بیاد کنار حسینش، لذا امشب شبه عجیبیه، گریه داشته باشی بی بی امضاء کرده.
😭😭😭
این رو برا مادرا می گم، برا مریض دارها میگم، برا اونهایی که امشبم دلشون نیومده نیان، گفتن بریم، امشب شب ربابه، امشب شب سکینه است، امشب شب رقیه آتش گرفته است.😭😭😭
مرد عرب میگه دیدم دامن دختره داره میسوزه، ترسیده، دختردارها دست بچه ات بسوزه یه ذره، می دَوی، حالا تصور کن، دامن این بچه آتش گرفته بود، میگه دویدم به سمتش، هرچه من می اومدم، اون عقب می رفت، گفتم: دخترم ناراحت نباش، من با تو کاری ندارم عزیزم، منم دختر دارم، منم بابا اَم.😭😭😭
گفت: نه، شما می خوای منو بزنید، منو اذیت کنی. گفتم: نه، عزیزم، خیالت راحت باشه، دختره ایستاد، دامنش رو خاموش کردم، یه نگاه به من کرد، دید نمی خوام اذیتش کنم، صدا زد آقا اَزت یه خواهش دارم، گفتم: چیه عزیزم، گفت: می خوام یواش بگم، گفتم: راحت باش، من نمی ذارم کسی تو رو آزار بده😭😭😭
میگه دیدم اشاره کرد، به لبهاش، گفت: من چند روزه آب نخوردم، تشنگی داره هلاکم میکنه، آب، آب. گفتم: باشه همینجا بایست، راحت باش، دیگه آب آزاد شده، تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند (من میگم، این ها فقط می خواستند عباس رو دق بدن، این ها می خواستند سقارو خجالت زده ببینند، می خواستند کاری کنند به خیمه ها دیگه برنگرده، سقای دشت کربلا).😭😭😭😭
صدا زد صبر کن، خودم برات آب میارم، میگه رفتم ظرف آب آوردم، این دختر ظرف آب رو گرفت، آورد بالا، تا نگاه کرد دیدم دستش رو آورد پایین، داره راهش رو کج میکنه، گفتم: کجا می ری؟ گفت: به من بگو گودال قتلگاه کجاست ؟ چرا ؟ مگه نگفتی تشنه هستم ؟😭😭😭
گفت: آره، اما بابام از من تشنه تر بود، می خوام برم آبش بدم، شنیدم لحظه ی آخر روضه خونده، وصیت کرده: شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی، حسین..😭😭😭
آره امشب هرکس با آب یه جور معامله کرده، هرکی امشب یه جور با آب برخورد کرده، اما وای از دل زینب، وای از دل زینب، امشب یکی از سخترین شب های زینبه، بچه ها رو جمع کرد، هرکدوم رو از یه گوشه جمع کرد😭😭
یکی زیر خارها زخمی شده، یکی لابه لای خیمه ی سوخته اُفتاده، زینب دونه دونه ی این ها رو جمع کرد، لشکر زینب همین هاست دیگه، زینب با همین ها باید بره کوفه فتح کنه، زینب با این ها باید بره شام فتح کنه، علمدار زینب رقیه است، اگه عباس علمدار حسینه، علمدار سپاه زینب رقیه است، یه نفری شام رو فتح کرده، برو ببین چه خبره تو حرمش.😭😭😭
همه رو جمع کرد، لا اله الا الله، داغ خیلی سخته، وقتی یه خانواده داغ می بینند، همه ی نگاها به بزرگتره، اگه بزرگتر نتونه خودش رو کنترل کنه، بچه ها هم زود از کوره در میرن، همه نگاه به عمه میکنن، عمه خودش کی گریه کنه، باید همه رو آروم کنه، الهی بمیرم بی بی جان، همه رو آروم کرد، یه مرتبه نگاه کرد، گفت رباب، من دارم اشتباه میکنم یا درسته؟😭😭😭
چی میگی بی بی جان، گفت: خوب نگاه کن یکی از دخترهارو نمی بینم، تو تاریخ اسم دقیق ننوشتن، ولی من از شواهد و قرائن، میگم: این کار، کار رقیه است.😭😭😭
شاید رقیه باشه، چون عاطفی تر از همه بود، چون بی خداحافظی باباش رفت، تو خیمه میگن خواب بود، حتی به اسم فاطمه ی صغری، زینب میگه گفت: من پاشم برم دنبال این بچه بگردم، از خیمه خارج شد، همین امشب، الهی بمیرم برات زینب، تک و تنها، دل شب، یه دشت پر از دشمن، این همه بدن های بی سر رو خاک.😭😭😭
یه مرتبه شنید صدای گریه از طرف گوداله، آروم آروم رفت طرف گودال، نگاه کرد، دید دختره نشسته جلو بدن بی سر، لااله الا الله، چه بدنی، یه بدنی که سر نداره، یه بدنی که لباس نداره، چه گذشته، دید داره این دختر با زبان عاطفیش حرف می زنه.😭😭😭
من بعضی جملات رو معنی کردم، عبارت روایت میگه، خون هارو از دست بابا و بدن بابا پاک کرد، به بدنش مالید، صدا زد، بابا داره شب میشه، نمی خوای بیای به ما سر بزنی.😭😭😭😭
بابا کی من رو یتیم کرده، ببرمت در خونه ای که شب آخر حواله ی ما دست این خانومه، می خوای انشاءالله تا آخر عمرت حسینی باشی، الان اسمش رو می برم، صدا زد بابا، یادته، تو کودکی هام برام قصه میگفتی، برام از مادرت زهرا گفتی.😭😭😭😭
بابا شنیدم لحظه ی آخر اومدی صورت کف پای مادرت گذاشتی، حالا من اومدم، سر که نداری، اومدم صورت بذارم کف پات، پاشو جوابم رو بده.
صدا زد بابا خودت گفتی: مادرت شب ها بالا سرت آب می ذاشته، خودت گفتی: نصف شب ها تشنه ات می شده، بابا پاشو، من اگه تشنه ام بشه چیکار کنم، به کی بگم، حسین........😭😭😭
عمه جانش اومد بغلش کرد، عمه اینقدر گریه نکن، عمه اینقدر ناله نزن، نوازشش کرد، بچه رو از بدن بابا جدا کرد، جلوتر از من میری یا من بگم، آره همینه، بچه یتیم رو باید نوازش کرد، دختر بچه رو باید با نوازش از بابا جدا کرد.😭😭😭😭😭
ای کاش همه بچه ها رو خود عمه جدا می کرد، این یه دختر بود، این جوری جداش کردن، نمی دونم چند ساعت قبل بود یا نه، اما یه دختر دیگه هم هست، اومد تو گودال، دید عمه اش یه بدن بی سر رو بغل کرده، خودش رو انداخت رو بدن باباش.😭😭😭
اما دیگه نگذاشتن زینب جداش کنه، عبارت مقتل میگه، ان شاءالله دروغ باشه، ان شاء الله امام زمان (عج) بیاد بگه این ها نبوده، اما مقتل ها نوشتن، من نمی دونم معنی کنم یانه، شام غریبانه معنی می کنم.😭😭😭
فجروها عن جسد ابیها، یعنی گرفتن کشیدنش، اما رها نمی کرد، گفت: از من دست بردارید، من بابام رو می خوام، هر کاری کردن، جدا نشد، عمه اش اومد، گفت: این رو جدا نکنید، می دونید چیکار کردن، خود این دختر گفته، یه نگاه کرد گفت: بابا بلند شو ببین، عمه ام رو دارن کتک می زنن.
حسین.........😭😭😭