روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دستهگلی زیبا روی یکی از صندلیها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفتهی زیبایی و شکوه دستهگل شده بود و لحظهای از آن چشم برنمیداشت. زمان پیاده شدن پیرمرد فرارسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخواست، به سوی دخترک رفت و دستهگل را به او داد و گفت: «متوجه شدم که تو عاشق این گلها شدهای. آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از این که آنها را به تو بدهم، خوشحالتر خواهد شد.» دخترک با خوشحالی دستهگل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین میرفت، بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازهی آرامگاه خصوصی آن سوی خیابان رفت و کنار در ورودی نشست.
#نوشته_پائولو_کوئلیو
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت. و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.
پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود. قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم...
📚 مجموعه شهرحکایات
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔅امام صادق عليه السلام:
✍️ من تَعَصَّبَ عَصَّبَهُ اللّهُ عزَّوجلَّ بِعِصابَةٍ مِن نارٍ
💠 هر كه تعصّب بورزد، خداوند عزّ و جلّ دستارى از آتش بر سر او ببندد.
📚 ميزان الحكمه جلد۷، صفحه ۴۱۹
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
پیرمردی به نام مشهدی غفار ،حدود صد و بیست سال پیش ، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان شهر خوی،سالها بود ڪه اذان می گفت. پسر جوانے داشت ڪه به پدرش می گفت: ای پدر صدای من از تو سوزناڪ تر و دلنشین تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره رفته و اذان بگویم.
پدر پیر مےگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست . من مےترسم از آن بالا سقوط ڪنے ،مےخواهم همیشه زنده بمانے و اذان بگویے. بگذار تو جوان هستے عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
از پسر اصرار بود و از پدر انڪار. روزی نزدیڪ ظهر پدر پسر خود بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را ڪنترل مےڪرد. دید پسرش هنگام اذان گاهے چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر مےڪند.
وقتی پایین آمد مشهدی غفار به پسر جوانش گفت: فرزندم من می دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست، می دانم دلنشین تر از صدای من است. و هیچ پدری نیست بر ڪمالات و هنر فرزندش فخر نڪند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانے چون تو نیست و برای تو خیلے زود است.
آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی دهد، نفسے ڪشته و پیر مے خواهد ڪه رام موذن باشد . تو جوانے و نفست هنوز سرکش است و طغیان گر، برای تو زود است این بالا رفتن. به پایین مناره ڪفایت ڪن، و بدان همیشه همه بالا رفتن ها به سوی خدا نیست. چه بسا شیطان در بالاها ڪمین تو ڪرده است ڪه در پایین اگر باشے ڪاری با تو ندارد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
بگو با دلِ تنگم چه کنم؟!💔(::
✨﷽✨
🔴"نقاش مشهوری" در حال اتمام نقاشی اش بود.
✍️آن نقاشی بطور باورنکردنی "زیبا" بود و میبایست در مراسم "ازدواج شاهزاده" خانمی نمایش داده میشد. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف "عقب رفت" نقاش هنگام عقب رفتن "پشتش" را نگاه نکرد که یک قدم به "لبه پرتگاه" ساختمان بلندش فاصله دارد.
شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند میخواست "فریاد" بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس "غافلگیر شود" و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت "قلمویی" را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را "خط خطی" کرد نقاش که این صحنه را دید با "سرعت و عصبانیت" تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه "در حال سقوط" بود.
* براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا "خالق هستی" میبیند چه "خطری در مقابل ماست" و "نقاشی زیبای ما" را خراب میکند.*
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هدایت شده از ◗مروارید عفاف◖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ببینبد، وقتی حجاب، زیبایی و وقار زن را چند برابر میکند
📌خوشحالی همراه با تعجب و ذوق دیدگی شون، دیدن داره😄
#حجاب
join → 🌹
|•♥️ @Tired_miind🖇•|
هدایت شده از سبک زندگیاسلامی 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانمها، دوست دارید شوهرت ۹۸ درصد شما رو دوست داشته باشه ۲ درصد خانم دیگهای رو؟!
🎙 حجتالاسلام قرائتی
#سبک_زندگی_اسلامی
•✾ @Lifestyle_eslami ✾•
تا خدا هست
به مخلوق دمی تکیه مکن
که خدا کوه ثبات است
و بشر عین نیاز...
باور نمیکنم خدا به کسی بگوید:
“نه”
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم....
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو
شاید خداست که در
آغوشش میفشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن
صبر اوج احترام به حکمت خداست
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🌷در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر میشد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت ۲ بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خودش دور كند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمیگشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند.
🌷كلنل ماشین را نگهداشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد. خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من میگذرد كه گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی میخندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسائل جنسی داشتند، نمیتوانستند رفتار مرا درك كنند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
امیرالمؤمنین عليه السلام:
أيُّهَا النّاسُ ! اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ ، ولا بِحَكيمٍ مَن رَضِيَ بِثَناءِ الجاهِلِ عَلَيهِ ، النّاسُ أبناءُ ما يُحسِنونَ ، وقَدرُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ ، فَتَكَلَّموا فِي العِلمِ تَبَيَّن أقدارُكُم
اى مردم!
بدانيد كه آن كه از سخنى ناروا درباره خويش ناراحت گردد، خردمند نيست و آن كه از ستايش نادان، خشنود گردد، حكيم نيست. مردم، فرزند چيزى هستند كه به نيكى از عهده انجام دادن آن بر مى آيند و منزلت هر شخص، به اندازه كارى است كه به نيكى از عهده آن بر مى آيد. پس در حوزه دانش، سخن بگوييد تا منزلَتتان آشكار گردد
📚 الكافی جلد1 صفحه50
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
❤️#درک_متقابل
نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم.
پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟»
گفتم: «چرا.»
گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.»
پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#پندانه
✅ عمری را که همچون دقایق میگذرد غنیمت شمار
🔸پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچجای این دنیا مباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن، چراکه همه رهگذرند.
پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند بهراحتی سری سخت را بشکند. پس مراقب حرفهایت باش.
فرزندم! به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بیاعتنا باش؛ آنها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز نمیتوانند از تو جلوتر بیفتند. پس نسبت به آنان گذشت داشته باش.
پسرم! سن من 80 سال است ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان میرسد؛ پس در این دقیقههای کوتاه زندگی، هرگز کسی را از خودت ناراحت نکن و مرنجان!
پسر عزیزم! قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشتههایت را پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشتههایت شاکر باش!
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🏹 با یک تیر ۴ تا نشون بزن 🏹
وقتی گرهای باز میکنی:
هم خـــدا دوستت داره ❤️
هم مردم دوستت دارن 💞
هم رزقـت بیشتر میشه 💰
هم آخـــرتت آباد میشه 👌
🤝این روزها هوای همو بیشترداشتهباشیم🤝
و در راه خدا انفاق کنید، و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید، و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست میدارد. بقره۱۹۵
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
ما وَدَّعَکَ رَبُّک
پروردگارت تو را ترک نکرده است
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔹مرد عابد و ابلیس🔹
✍️در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»
عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد»
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛
با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است» عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت.
روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📚 #حکایت
مردی به دهی سفر کرد
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.
شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید ! مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💥 به گزارش روابط عمومی سایت با اسلام، اولین دوره مسابقه کتابخوانی امامان شیعه در تاریخ 1401/4/25 خاتمه یافت و به مناسبت عید سعید غدیر اسامی برندگان در سایت با اسلام به آدرس Baislam.com اعلام می گردد.
✅علیرضا رضائی رنانی قم 100 درصد
✅فاطمه سلطان مختاری اصفهان 100 درصد
✅حلیمه علی صوفی سیستان و بلوچستان 100 درصد
✅سیده فاطمه خرمیان بوشهر 70 درصد
✅علی جوانبخت خراسان جنوبی 100 درصد
🔷 شایان ذکر است تعداد 1072 نفر در مسابقه امام علی (علیه السلام) شرکت کرده اند که تعداد 793 نفر حائز امتیاز 70 تا 100 درصد شدند و در قرعه کشی مسابقه شرکت داده شدند.
🔶 لازم به یادآوری است از تعداد 1072 نفر شرکت کننده 78 مورد بیش از یکبار (در دفعات مکرر) شرکت کرده بودند که اسامی تکراری را حذف کردیم و در قرعه کشی مسابقه قرار ندادیم .
🔻ضمنا به اطلاع علاقه مندان به آشنایی با زندگی امامان شیعه می رسانیم که دومین دوره مسابقه الکترونیکی کتابخوانی امامان شیعه (زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام) از تاریخ 1401/4/28 آغاز شده و به مدت دو هفته ادامه دارد، در پایان این دوره مسابقه نیز به تعدادی از برندگان به قید قرعه جوایز نفیسی اهدا می شود.
💠مسابقه آشنایی با زندگی امام حسن (علیه السلام) آغاز شد💠
😍کنار هر سوال راهنماش هم هست، همونجا میتونی جواب رو پیدا کنی😍
🏆💥5جایزه نقدی برای 5 نفر💥🏆
🎁هر ماه یک مسابقه جدید به همراه جوایز ویژه🎁
🤩 از جوایز جا نمونی🤩
💯همین حالا بزن روی لینک زیر و توی مسابقه شرکت کن👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3059417097C5e699522ce
✅برای دیگران ارسال فرمائید
مردی که با همسرش بسیار صمیمی بود و زندگی خوشی داشت به بازار رفت تا غلامی برای کمک به زندگی شان بخرد، پس از انتخاب غلام، از فروشنده احوال او را پرسید. وی گفت: این غلام عیبی ندارد، جز این که سخن چین است. خریدار نیز این عیب را مهم ندانست و او را خریداری کرد. پس از مدتی روزی غلام در صدد سخن چینی برآمد؛ از این رو به خانم مولایش گفت: همسرت تو را دوست ندارد و تصمیم گرفته همسر دیگری اختیار کند و اگر هنگام خواب، چند تار مو از زیر گردن او ببری و بیاوری، من او را سحر میکنم تا از کارش منصرف شود و باز هم تو را دوست بدارد، آن گاه بی درنگ خود را به مولایش رساند و گفت: همسرت رفیقی پیدا کرده و تصمیم دارد هنگام خواب سرت را ببرد. شوهر به خانه آمد و خود را به خواب زد، وقتی همسرش کارد را نزدیک گردن او برد از جا پرید و او را کشت. وقتی خویشان زن خبردار شدند آمدند و شوهر را کشتند و به دنبال آن، همه به جان هم افتادند و درگیری میان آنها ادامه یافت!
میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت، هیزمکش است کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان، کوربخت و خجل میان دو تن آتش افروختن
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
ظُلمُ الضَّعيفِ أفحَشُ الظُّلمِ
ستم كردن به ناتوان ، زشت ترين نوع ستم است
امام علی (ع)
نهج البلاغه نامه 31
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
آیت الله بهاءالدینی فرمودند:
اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.
و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود:
☀️ در درون قبر
☀️ در برزخ
☀️ در قیامت
🔥و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🖊 #علامه_حسن_زاده_آملی ره:
لقمه نان شما در فرزندتان اثر می گذارد.
نان را اگر از دست یک نانوای متدین بیدارِ هشیار بگیری اثر دیگر داره.
لقمه حلال، پاک، با بسم الله به دهان بگذاری یه طور اثر داره. با غفلت طور دیگر.
شیر سینه را، مادر سینه به دهان کودک بگذارد با بسم الله اثری دارد بی بسم الله آن اثر را ندارد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
✍️ آزادها را بندهٔ خدا کن
🔹عارفی روزی دید ثروتمندی آمد و هزار بَرده خرید و در راه خدا آزاد کرد.
🔸به حال او غبطه خورد. نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند.
🔹چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد. به میدان بَردهفروشان رفت تا بَردهای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده خرید و آزاد کرد.
🔸در مسیر که به خانه بازمیگشت، گریه کرد و گفت:
خدایا! کاش ثروتی میدادی تا به آرزوی خود میرسیدم و بندگانی آزاد میکردم.
🔹ندا رسید:
ای عارف! غم مخور، تو را توفیقی بیشتر از اینها دادیم. آنان بندگان آزاد کردند و تو آزادها (کسانی که خدا را بندگی نمیکردند) را بندۀ ما کردی.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔸 گرگی با مادر خود از راهی میگذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان میانداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد.
🔸 فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی.
🔸 گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان میاندازد، اگر او نمیترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمیکرد، چون مطمئن است من نمیتوانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان میاندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف میکند.
گاهی ما را احترام میکنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود میبینند. مانند: سکوت و احترام عروسی در برابر بدخلقیهای مادرشوهری بداخلاق، و یا سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم!!!
🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوضترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•