وقتی کریستف کلمب از سفر معروف
و پر ماجرایش برگشت ملکه اسپانیا
به افتخارش مهمانی مفصلی ترتیب داد
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند
با تمسخر گفتند:
کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست
ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است
و از هر سوئی بروی و به رفتن ادامه دهی
از آن سوی دیگرش برمیگردی!
ملکه اسپانیا پاسخ را از کریستف خواست
کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت
و به شخص کناری خود داد و گفت:
این را بر قاعده بنشان
او نتوانست
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد
و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید
ته آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده
ایستاد
همگی زدند زیر خنده
که ما هم این را میدانستیم
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید
من میدانستم و عمل کردم
انجام دادن چیزی که میدانیم
احتیاج به شهامتی دارد که
هر کسی توان انجامش را ندارد
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حاج احمد عابد معروف به مرشد چلويى پيرمردى بود كه در بازار تهران مغازه چلوكبابى داشت...
او به اندازه وسعِ خود به نيازمندان وجه نقد ميداد و به شاگردانِ مغازههايى كه از طرف صاحبكار خود ميامدند تا براى آنان غذا بخرند به طور رايگان غذا ميداد...
به مرور اطرافيان، كراماتى از او ديدند و متوجه شدند او از اولياى خداست؛ كمكم اين خبر پيچيد و به يكى از علماى شهر رسيد؛ آن عالم تصميم میگيرد تا به چلوكبابى مرشد برود و او را از نزديک ببيند...
آن عالم وارد مغازه مرشد كه شلوغ هم بود شد، سر ميزى نشست و غذايى سفارش داد و مرشد را زير نظر گرفت...
او مرشد را ديد كه خود با ملاقهاى از روغن، ميان ميز مشتريها میرود و براى هر كس كه ميخواهد روغن اضافه بر روى برنجش میریزد...
آن عالم با خود انديشيد كه مگر میشود شخصى اينقدر سرش شلوغ باشد و از اوليای خدا هم باشد! در اين فكر بود كه مرشد از كنار ميز او رد شد و در گوش او گفت:
«مهم نيست كه سرت شلوغ باشد،
مهم اين است كه دلت شلوغ نباشد...»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
✅سیره آیت الله بهاءالدینی(ره)
🔹استاد جعفر ناصری:
🔻حيف است که خود را ترغيب نکنيم برای بهره وري بيشتر از سحر، از بين الطلوعين، از نظم در عبادت، از ارتباط با قرآن؛ خدا رحمت کند آيت الله بهاءالديني زياد سفارش می کردند: «سحر بيدار شويد، اگر دیدید حس عبادت نداريد، خيلي بر خودتان تحميل نکنيد، همان بيداري کافي است، مي توانيد بخوانيد، بخوانيد، مي توانيد گوش بدهيد، گوش بدهيد، مي توانيد فکر کنيد، فکر کنيد، بگذارید طراوت عبادي برايتان بماند، باطن خودتان را با فشار و فشار و فشار کور نکنيد.»
🔻گاهي شب ها نیز در سفر خدمتشان بوديم، نافله شان را نشسته مي خواندند و مي فرمودند چايي را بياريد، مي نشستند، ايشان مراقبه عجيبي در حرف زدن، حتي در فکر کردن داشتند، اينها ديگر حاصل يک عمر مراقبه بود.
🔻رفقا خيلي از مجالست با ايشان و گاهي يک نماز جماعت ايشان لذت مي بردند و روحيه شان تأمين بود، گاهي صحبتي مي شد، گاهي هم نمي شد؛ ولي معلوم بود هجرت کرده است، از خود سفر کرده است و دعوتش به خويشتن نيست.
•✾🔸 @twonoor 🔸✾•
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم پشت منبر...!
بعد از رفتن آن دو مرد،
مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند...!
و اين گونه است که انسان خیلی وقتها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست میدهد از جمله زمان و فرصتها!
چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى میگذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى میکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: «خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر.»مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.»
در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: «ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.»
خدا ستار العیوبه هیچوقت آبروی کسی رو نبرین چون آبروی کسی رو بردن میشه حق الناس و نابخشودنیه
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
جوان ثروتمندی نزد یک استادی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. استاد وی را به کنار پنجره برد و پرسید:" پشت پنجره چه می بینی؟ "جواب داد: "آدمهایي که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."
بعد آینهي بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:" دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟" جواب داد: "خودم را می بینم."
استاد گفت :" تو دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای رابا هم مقایسه کن.وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره «یعنی ثروت» پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔆 #پندانه
✍️ از جر و بحث با فرد نادان بپرهیز
🔹روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه شدن با یک نادان دید.
🔸به او گفت:
مدتها بهدنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرندهای شاخ نداده است؟
🔹سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر میتواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است.
🔸انسان نیز، زمانی که میتواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند.
🔺بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری. این پَر پرواز را فقط علم به انسان میدهد و شاخ گاو را جهالت.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
✍️گناه کردن یا نکردن به اختیار آدم هاست،این درست. اما پس محیط و خانواده و سایر شرایط چه؟ نقش آنها چیست؟ به مدرسه می گویی چرا در تربیت کم گذاشته ایی می گوید مربوط به خانواده است.
به خانواده ایراد می گیری میگوید تقصیر رسانه هاست. به رسانه می گویی می گوید من بازتاب خانه و مدرسه ام...بچرخ تا بچرخی! اما بالاخره چه؟ سرنخ این چرخه کجاست؟بله والدین.
یعنی اگر والدین کارشان را درست انجام دهند کمتر کسی است که گمراه شود،چون همه فطرت دارند.
رسول خدا میفرمایند:"هر نوزادی بر اساس فطرت متولد می شود،پس والدین او وی را یهودی و نصرانی یا مجوسی می کنند."
📘بحارالانوار ج58 ص187
👈پس اولین توصیه به والدین یک چیز است: مواظب فرزندانتان باشید، نگذارید فطرت هایشان آلوده شود.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روزی از دانشمندی ریاضیدان پرسیدند: نظرتان درباره زن و مرد چیست؟
جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر
هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت !
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روباهي از شتري پرسيد:
عمق اين رودخانه چقدر است؟
🐪🐪🐪🐪🐪🐪
شتر جواب داد:
تا زانو
ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت:
تو که گفتي تا زانووووو!
🐪🐪🐪🐪🐪🐪
و شتر جواب داد: بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو!
هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
«لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نیست
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#بهلول_عاقل
گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟
گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟
هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
مسعود پای کامپیوتر 👨💻نشسته است که ناگاه بغضش میترکد و اشک😭 میریزد.میپرسم چه شده است؟
میگوید: نتایج قبولشدگان📝 رشتهی پزشکی👨⚕️ را دیدم که من با اختلاف جزئی از آنها قبول نشدهام. اگر من یک سؤال در زیستشناسی🦠🧬 درست زده بودم الآن یکسال دیگر پشت کنکوری نبودم. تازه از قبولشدن امسال هم ناامیدم، فقط یک سؤال زندگی مرا تغییر داد.
به یاد آیهای میافتم:🤔
فأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ (6 - قارعه)
اما کسى که (در آن روز) ترازوهای (اعمالش) سنگین است.⚖️
💫فهُوَ فی عیشَة راضِیَة (7 - قارعه)
در یک زندگى خشنودکننده خواهد بود.💫
واقعاً #دنیا هم آزمون #آخرت است. مبادا از انجام کوچکترین عبادت و ذکر و کار نیک غفلت کنیم.
چه بسا همین یک کار نیک خرد که دادنِ سیب کوچکی دستِ یتیمی باشد، باعث شود وزنهی اعمال صالحمان سنگینتر شود و بهشتی شویم.
✨مسعود یکسال و سالهای دیگر میتواند پشتِ کنکور باشد و غفلت و کسری یک سؤال را جبران کند ولی بعد از مرگ، دیگر فرصتی برای جبران نیست.😔
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💕برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم
بیرون بیمارستان غُلغله بود
چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند
چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت.
بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم
که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ،
بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا لِه شود
آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود
🔹ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آن ور دیوار؟
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هیچ وقت ناامید نشوید
ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. عدهای ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﮐﻤﮏ کنند. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ناامید شده و ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎت ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍرد. ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ تلاش شما ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ است ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ مُرد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮد. ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ تمام تلاشش را برای نجات از آب به کار گرفت. ﺑﻴﺮﻭﻧﯽﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ است …
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ آن ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ رسیدن به خواستههایت میگویند...
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
فی القُنُوطِ اَلتَّفرِيطُ نااميدی، موجب کوتاهی در عمل میشود.
📚 ميزان الحكمة ج٣ صفحه 2632
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
شاگردی که شیفته استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفید می پوشید، شاگرد هم فقط لباس سفید پوشید. استاد گیاهخوار بود شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گیاه خورد. استاد بسیار ریاضت می کشید و شاگرد تصمیم گرفت ریاضت بکشد و برای همین هم روی بستری از کاه می خوابید.
مدتی گذشت. استاد متوجه تغییر رفتار شاگردش شد. به سراغ او رفت تا ببیند چه خبر است. شاگرد گفت: «دارم مراحل تشرف را می گذرانم. سفیدی لباسم نشانه ی سادگی و جستجو است. گیاهخواری جسمم را پاک می کند. ریاضت موجب می شود که فقط به معنویت فکر کنم.»
استاد خندید و او را به دشتی برد که اسبی سفید از آن می گذشت. بعد گفت: «تمام این مدت فقط به بیرون نگاه کرده ای در حالی که در دیار معرفت امور ظاهری هیچ اهمیتی ندارد. آن حیوان را آنجا می بینی؟ او هم موی سفید دارد، فقط گیاه می خورد و در اصطبلی روی کاه می خوابد. فکر می کنی اهل معنویت است یا روزی استادی واقعی خواهد شد؟»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هدایت شده از 🛑 گوناگون 🛑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ پاسخ به احمقهاییست که میگن عراق و سوریه به ما چه ربطی داره
ما میتوانیم بنشینیمونظاره گر باشیم که سوریه کی سقوط میکند عراق کی سقوط میکند واو تجهیز شود با قدرتی ده برابر صدبرابر واز مرزهای ما وارد شود وشروع کند به کشتار هیچ انسان با غیرتی هیچ مدیر مدبری چنین اجازه ای رو نمیدهد این شجره ملعونه رو باید درریشه خشکاند
🔷🔸 @gunagooon 🔸🔷
🔥مسابقه آشنایی با زندگی امام حسین (علیه السلام) آغاز شد🔥
😍کنار هر سوال راهنماش هم هست، همونجا میتونی جواب رو پیدا کنی😍
🏆💥5جایزه نقدی برای 5 نفر💥🏆
🎁هر ماه یک مسابقه جدید به همراه جوایز ویژه🎁
🤩 از جوایز جا نمونی🤩
💯همین حالا بزن روی لینک زیر و توی مسابقه شرکت کن👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
yun.ir/imamhassaneitaa
yun.ir/imamhassaneitaa
yun.ir/imamhassaneitaa
✅برای دیگران ارسال فرمائید
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را بهطرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین، اینم پولش.»
بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات بهعنوان جایزه برداری.» ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد!
مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار.»
دخترک پاسخ داد: «عمو! نمیخوام خودم شکلاتها را بردارم، میشه شما بهم بدین؟»
بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟»
دخترک با خندهای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!»
خیلی از ما آدم بزرگها، حواسمان به اندازهی یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت آدمها و وابستگیهای اطرافشان بزرگتر است.!.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔴جوانمردی به جان است نه جامه
مردی نزد جوانمردی آمد و گفت: تبرکی میخواهم. جامهات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردی بهرهای ببرم.
جوانمرد گفت:
جامه مرا بهايی نيست. اما سوالی دارم؟
مرد گفت:
بپرس.
جوانمرد گفت:
اگر مردی چادر بر سر کند، زن میشود؟
مرد گفت:
نه.
جوانمرد گفت:
اگر زنی جامهای مردانه بپوشد، مرد میشود؟
مرد گفت:
نه.
جوانمرد گفت:
پس در پی آن نباش که جامهای از جوانمردان را در بر کنی، که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشی، جوانمرد نخواهی شد، زيرا جوانمردی به جان است نه به جامه!
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
✅شیخ رجبعلی خیاط(ره):
🔻اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم میگذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمیکشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
🔹در عالم معنا گفتند:
🔻شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
🔹گفتم:
اما من که خطایی انجام ندادم.
🔹گفتند:
لگد شتر هم که به تو نخورد!
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#فرق_فقیر_و_گدا
عارفی در «بصره» زندگی می کرد. روزی هوس "خرما" کرده بود اما سکهای برای خرید نداشت. نزد خرمافروش رفت و کفشهایش را به او داد و گفت: "در ازای اینها به من مقداری خرما بده"
خرمافروش که کفشهای کهنه او را دید، آنها را بر زمین انداخت و گفت: "اینها هیچ ارزشی ندارند، عارف، کفشهایش را برداشت.
مردی که این صحنه را تماشا می کرد به خرمافروش گفت: "آیا او را نشناختی؟ او، فلان عارف بزرگ بود"
خرمافروش که از کار خود پشیمان شده بود، طبق خرما را برداشت و به دنبالش دوید و با التماس به او گفت: "بایست تا هر قدر خرما میخواهی به تو بدهم"
عارف رویش را به او کرد و گفت: "برگرد که من دینم را به خرما نمی فروشم، برو تا از این پس، فقیر را از گدا تشخیص بدهی"
خرمافروش با تعجب پرسید: "فرقشان چیست؟!
عارف گفت: "فقیر آن است که ترک دنیا کرده؛ اما گدا کسی است که دنیا، ترک او کرده است"
#مصابيح_القلوب
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
✍️فردي چند گردو به بهلول داد و گفت :
بشکن وبخور وبراي من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد .
آن مرد گفت :
گردوها را مي خوري نوش جان ، ولي من صداي دعاي تو را نشنيدم..
بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خدا داده اي , خدا خودش صداي شکستن گردوها را شنيده است .
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن..
که خواجه خود روش بنده پروري داند
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز
میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق
میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی
کنیم، اما فرصتها از دست میروند و گاهی
شاید، بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#یک_داستان_یک_پند
✍️یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی میفروشد نقل میڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول میدهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی میڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه میڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون میگویند: دختر بیجهاز مانند روزه بینماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و....
💥در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعتهای غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا میشود. ڪسی ڪه بتواند این بدعتها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•