eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
908 ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانی به چاقو وارد مسجد شد و گفت: "بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟" همه با ترس به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم‌فرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید برخواست و گفت: " آری من مسلمانم!" جوان گفت، همراه من بیا , جوان و پیرمرد چندقدمی باهم دور شدند، جوان با اشاره به گله ای از گوسفندان، به پیرمرد گفت: "میخواهم تمامی آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم و به کمک شما احتیاج دارم" پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: "به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک بیاور" جوان با چاقو و لباس خون آلود به مسجد بازگشت و گفت: "بین شما مسلمان دیگری هم هست؟" همه افراد حاضر در مسجد در حالی که بشدت ترسیده بودند به پیش نماز مسجد چشم دوختند! ناگهان پیشنماز فریاد زد: "به چه نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم با چند رکعت نماز خواندن ، کسی مسلمان نمیشود!" کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
مادری میگفت: زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر. آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم ، بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات می گیرد می دانم . عشق من کودک بمان دنیا بزرگت میکند کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ گروه سرود نجم الثاقب تهران... مدیون مادران شهدا و خانواده های شهدا هستیم💔 🌷 شهیدمهدی زین الدین: ✍هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند... ⚡️شهدا را یاد کنیم با ذکر شریف صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸
📚حکایت مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف می‌رفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته می‌رفت. مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ." سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد."   مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند. مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد".   اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم".   سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم."   مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبوده‌ام." کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت فلمینگ، یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود. یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند. فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی". کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم". در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟" کشاورز با افتخار جواب داد: "بله" با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند.  اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد. پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد. سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد. چه چیزی نجاتش داد؟  پنسیلین... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️استقبال با شکوه مردم اصفهان از پیکر سرلشکر شهید محمدرضا زاهدی. پ ن :علی رغم همه ی کمبودها و فشارها و وجود بعضی مسئولین فشل در بدنه ی نظام ملت ایران اسلامی ثابت کردند که پای این نظام و انقلاب هستند این مردم با زبون روزه دو روز پشت سرهم به خیابان اومدن تا هم به دنیا نشون بدن پای سیاست های نظام شون هستند و هم از قهرمانان ملی خودشون تجلیل میکنند گول تبلیغات منفی رسانه ای و فضای مجاری رو نخورید که مدام یأس و خستگی پمپاژ میکنند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یُمن دعای شب و وِرد سحری بود ✨ 💠 امام صادق عليه السلام : 🔸مقصود خداوند از «باقياتِ صالحات» در قرآن، برخاستن در پايان شب براى نماز شب و دعا كردن در سحرگاهان است. 📚تبيان طوسى، ج 7، ص146 🕊 نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم 🕊
🕊🕊🥀🥀🥀🥀🕊🕊 انسان سه گونه میمیرد: مرگ روح مرگ وجدان مرگ جسم مرگ روح یعنی : شکستن وقار و غرور یک انسان به دست دیگری... مرگ وجدان : یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی و ترحمی... مرگ جسم : یعنی ایستادن نفس و تپش قلب... دردناکترین مرگ ها، مرگ روح است وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم آدمهای چرب زبون خطرناک ترین موجودات روی زمین هستند... چه خوبه کلید باشیم نه قفل نوازش باشیم نه سیلی با هم بخندیم نه به هم راه باشیم نه سد درک کنیم نه ترک نمک لحظه ها باشیم نه نمک زخمها 💠 ﻋﺒﺪ خدا ﺑﺎﺵ! ﺷﯿﻄﺎﻥ ۶۰‌۰۰ ﺳﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﻋﺒﺪ ﻧﺸﺪ؛ﺗﺎ ﻋﺒﺪ ﻧﺸﻮﯼ،ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ﻋﺒﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻦ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﭼﻪ میﺧﻮﺍﻫﺪ،ﻧﻪ دلت. 👤علامه حسن‌زاده آملی
حکایت «قارون» هرگز نمی دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند  ما را به آسانی مستغنی میکند. و «خسرو» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است. و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید. و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید... و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمی زیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم ! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم ! خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
. 🔴 گوشت تلخ!؟ 🔻یهود، کارش را بلد است! ▪️به نظر می رسد پروپاگاندای «گوشت تلخ» برای تخریب آقای پناهیان، آدرس انحرافی است. اینکه گفته شد این تعبیر از زبان دشمنان حضرت است هم، بی اثر است. چرا ؟؟ ▪️اصل داستان حمله به جناب پناهیان مربوط به مطالب شب‌های قبلی اوست، آنجا که با ظرافت و فتانت کمی پرده اسرار شبکه نفوذ را کنار زد و از فراموشی عامدانه یهودشناسی گفت و پرسید: چطور می شود بچه های ما در طول دوازده سااااال درس خواندن، حتی یک کلمه از این اصلی‌ترین دشمن اسلام و پیامبر مطلبی ندانند!! و ادامه داد که این کدام شبکه مخفی است که به رغم همه این سال‌ها پیگیری، اجازه نمی دهد حتی یک کلمه از سازمان توطئه یهود در کتاب مدارس ایران بیاید؟؟ ▪️داستان گوشت تلخ بهانه است. دلیل حمله هماهنگ اخیر به آقای پناهیان اینجاست، اما عوامل ناسی یهود و شبکه پرسابقه زیتون در ایران، حتی اینجا هم حاضر به نام بردن از فتنه یهود نیست! تا مبادا شاخکهای جامعه نسبت به ضرورت شناخت این کانون فتنه در ارکان حکومت و جمهوری اسلامی حساس شود. هدف، تخریب شخصیت پناهیان است تا حرف اصلی او شنیده نشود! ▪️شبکه ناپیدای یهود، هم پول دارد و هم آدم. هم آیت الله و استاد دارد و هم رسانه و ارتباطات. یهودای ایران، کارش را بلد است!
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلماتی نورانی از زبان یک جوان عرب نورانی💚🌷
هدایت شده از 🏴نوحه ناب🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 لحظاتی از جشن دختران روزه اولی در حرم مطهر با مداحی محمدحسین پویانفر
طرح ملی زندگی با آیه ها💫 👈🏻کلاس آنلاین تکرار و تمرین وحفظ ۳۰ آیه 👈🏻همراه با پرسش و تحویل محفوظات https://www.skyroom.online/ch/rezazade1401/ayehayezendegi با کلیک کردن لینک بالا هر روز👆🏻: 🔸ساعت ۴ بعد از ظهر به مدت ۴۰ دقیقه در اسکای روم کلاس برگزار می شود. لطفا همین حالا وارد کلاس آنلاین شوید ازساعت ۴ به مدت ۴۰ دقیقه
توجه توجه توجه کلاس آنلاین زندگی با آیه ها از فردا به علت مسافرت تعطیل می‌شود و دوباره از شنبه ۲۵ فروردین هر روز از ساعت ۴ بعد از ظهر ادامه می یابد. با همین لینگ بالا و در اسکای روم.
حکایت "مرد کشک ساب" روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ " برو همون کشکت را بساب " کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💎 دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم،چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت :پنج چیز است: تا راست تمام نشده دروغ نگویم تامال حلال تمام نشده، حرام نخورم تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. تا روزیِ خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ ما داریم کشتی می‌سازیم 🔻شباهت داستان کشتی نوح با وضع فعلی انقلاب اسلامی استاد_پناهــیان حوادث آخرالزمان ( گفتمان مهدویت)
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند... سربازان مانع ورودش می شوند! خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند... مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم ! خان می پرسد: وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟! مرد می گوید: من خوابیده بودم!!! خان می گوید: خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟ مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ... مرد می گوید: من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری...! خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم ... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت 🔰 حاتم طائی و مرد بخشنده از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! شبی در بیابان تاریکی گم شدم به چادر مردی رسیدم که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. پرسیدند: آن وقت تو در قبال بخشش آن مرد چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری!! حاتم سر را پایین انداخت و گفت: نه! چون او هر چه داشت و تمام دارایی اش را به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.🌷 کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔹مردی مزرعه‌ای آفتابگردان کاشت و  محصولش را در چند گونی ریخت و در انبار خانه‌اش ذخیره کرد تا نزدیک عید گران‌تر شود و آن‌ها را بفروشد. 🔸دزدی شب به انباری او زد و تمام آفتابگردان‌ها را برد و در ته یکی از گونی‌ها، کمی از آفتابگردان‌ها را رها کرد. 🔹او دست نوشته‌ای به این مضمون گذاشت: «زحمت یک‌ساله‌ات برای من بود. این مقدار را هم گذاشتم، یک موقع نبری مصرفشان کنی. برو کشت کن سال بعد همین موقع باز در خدمتم!» 🔸در روایت آمده است: «هر روز فرشته‌ای بین زمین و آسمان ندا می‌دهد؛ ای مردم بسازید برای ویران شدن، و بزایید برای مردن، و بگذارید دنیا را و بگذرید از مال دنیا برای بردن.» 🔹هرساله جمع می‌کنیم و دزدِ نفس با خوردن و خوابیدن؛ تمام زحماتمان را از ما می‌گیرد و می‌دزدد و ما آسوده برای سالِ بعد کار می‌کنیم و دو دستی نتیجۀ زحمات و تلاشمان را تحویل سارق ایام می‌دهیم و روزِ مرگ، می‌بینیم چیزی برای خودمان باقی نگذاشته‌ایم و دریغ از هیچ انفاق و بخشش و عمل صالحی!
حکایت آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت. شيخ گفت: كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست. چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود. يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند. گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد: آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
دو کلمه حرف حساب👇 ملّتِ بی‌سواد، زاده نمی‌شود، ساخته می‌شود! بی‌سوادی ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد! بی‌سوادی یعنی: شبکه‌ی محبوب اجتماعی را که باز می‌کنی، تمام صفحات پُر باشد از روزمرگیِ آدم معروف‌ها، مسخره بازیِ معروف نماها، قضاوت‌های بی سرو ته، و توهین‌های شرم‌آور! نه از مطالب آموزشی خبری باشد، نه از چهار کلام حرف حساب! بی‌سوادی یعنی: توی صفحه و روی پروفایلت بنویسی "به بهشت نمی‌روم اگر مادرم آنجا نباشد" و کمی آن طرف‌تر، مادرت از بی توجهی‌ات بغض کرده باشد! بی‌سوادی یعنی: مسیرِ تمامِ لباس فروشی‌ها و آرایشگاه‌های شهر را از حفظ باشی، اما حتی یک‌بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ... این بی‌سوادی مُدرن دارد فرهنگمان را از ریشه می‌خُشکاند، حواستان هست؟!
نمک را نمک فروش میفروشد نان را نانوا اما شخصیت انسان را کسی نمیفروشد🍃🌸 شخصیت را هرکس برای خودش میسازد و درست ساختنش با ارزشتر از هر چیزیست ارزش دادن به شخصیت یعنی : ارزش دادن به انسانیت🍃🌸
امیر المؤمنین علیه‌السلام روز عید فطر برای مردم خطبه خواند و فرمود: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع لِلنَّاسِ یَوْمَ الْفِطْرِ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ یَوْمَکُمْ هَذَا یَوْمٌ یُثَابُ فِیهِ الْمُحْسِنُونَ وَ یَخْسَرُ فِیهِ الْمُسِیئُونَ وَ هُوَ أَشْبَهُ یَوْمٍ بِیَوْمِ قِیَامَتِکُمْ فَاذْکُرُوا بِخُرُوجِکُمْ مِنْ مَنَازِلِکُمْ إِلَی مُصَلَّاکُمْ خُرُوجَکُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّکُمْ وَ اذْکُرُوا بِوُقُوفِکُمْ فِی مُصَلَّاکُمْ وُقُوفَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّکُمْ وَ اذْکُرُوا بِرُجُوعِکُمْ إِلَی مَنَازِلِکُمْ رُجُوعَکُمْ إِلَی مَنَازِلِکُمْ فِی الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ أَدْنَی مَا لِلصَّائِمِینَ وَ الصَّائِمَاتِ أَنْ یُنَادِیَهُمْ مَلَکٌ فِی آخِرِ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَبْشِرُوا عِبَادَ اللَّهِ فَقَدْ غُفِرَ لَکُمْ مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِکُمْ فَانْظُرُوا کَیْفَ تَکُونُونَ فِیمَا تَسْتَأْنِفُونَ. ای مردم در این روزِ شماست، روزی است که در آن به محسنان ثواب دهند و بدکاران زیانمندند. این شبیه ترین روز به روز قیامت است. با بیرون آمدن شما از منزل به نمازگاه، یاد کنید بیرون آمدن خود را از گورهایتان به محضر پروردگارتان و یاد کنید به وقوف خود در نمازگاه وقوف خود را در برابر پروردگار خود و یاد کنید به برگشت خود به منزلهایتان برگشت خود را بمنزل های بهشت یا دوزخ خود. و بدانید ای بندگان خدا که کمترین مزد مرد و زن روزه ‏دار آنست که جار کشد آنها را فرشته ‏ای در روز آخر ماه رمضان مژده گیرید بندگان خدا که آمرزیده شد برای شما آنچه گذشته از گناهان شما و بپائید در آینده چطور خواهید بود. (امالی صدوق، ص ١٠١)