eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
831 ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را ▪️در عزا بنشاند او، شمع و گل و پروانه را ▪️بشکند دستی که هتک حرمت این خانه کرد ▪️شیعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد 🏴 فرا رسیدن هشتم شوال سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام به دست وهابیت را تسلیت می‌گوییم. ان شاءالله🤲 روزی خواهد آمد که دستان یهود صهیونیست و وهابی را از بقیع هم کوتاه خواهیم کرد.
حکایت گويند در گذشته دور، در جنگلي شير حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماينده حيوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تاييد خر و حيله روباه همه حيوانات، جنگل را رها کرده و فراري شدند، تا جايي که حاکم و نماينده و مشاورش هم، تصميم به رفتن گرفتند. در مسير گاه گاهي خر گريزي مي زد و علفي مي خورد. روباه که زياد گرسنه بود به شير گفت اگر فکري نکنيم تو و من از گرسنگي مي ميريم و فقط خر زنده مي ماند، زيرا او گياه خوار است، شير گفت: «چه فکري داري؟» روباه گفت: «خر را صدا بزن و بگو ما براي ادامه مسير به رهبر نياز داريم و بايد از روي شجره نامه در بين خود يکي را انتخاب کنيم و از دستوراتش پيروي کنيم. قطعا تو انتخاب مي شوي و بعد دستور بده، تا خر را بکشيم و بخوريم.» شير قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکيل دادند، ابتدا شير شجره نامه اش را خواند و فرمود: «جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند!» و بعد روباه ضمن تاييد گفته شير گفت: «من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند.» خر تا اندازه اي موضوع را فهميده بود و دانست نقشه شومي در سر دارند گفت: «من سواد ندارم. شجره نامه ام زير سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستين آن را بخوانيد.» شير فورا گفت: «من باسوادم.» و رفت پشت خر تا زير سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمي به دهان شير زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را ديد رو به عقب پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: «بيا حالا که شير کشته شده بقيه راه را باهم برويم.» روباه گفت: «نه من کار دارم.» خر گفت: «چه کاري؟» گفت: «مي خواهم برگردم و قبر پدرم را پيدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زيارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم وگرنه الان به جاي شير گردن من شکسته بود‍!» 📚 کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت روزی فیل،با سرعت از جنگل می گریخت، او را پرسیدند؛ گفت؛ جناب شیر دستور داده که تمام زرافه ها را گردن بزنند ! گفتند؛ تو را چه به زرافه،تو که فیل هستی! پس برای چه نگرانی؟ گفت؛ بله میدانم که فیل هستم،اما جناب شیر، الاغ را مامور پیگیری این موضوع کرده است...! کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت. شيخ گفت: كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست. چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود. يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند. گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد: آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
👈🏻ثواب بی نظیر حافظ قرآن در روز قیامت 🔥 📌سوالی که این روز ها ذهن همه را مشغول کرده است: 👈🏻آیا حافظی که قرآن را حفظ کند بعد آن را رها کند تا فراموش بشود گناه کرده است؟🤔 در اینجا به این سوال پاسخ می دهیم: https://2noor.com/جايگاه-حفظ-قرآن/ ✨با ما همراه باشید✨
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش‌تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران! ببینید عبدالکریم سروش (مخالف جمهوری اسلامی) در مقام مقایسه امام خمینی و شاه و سایر حاکمان ایران در طول تاریخ چی میگه! (به شدت توصیه میشه ببینید و منتشر کنید) •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🛑 امام خمینی (ره) از زبان علمای ربانی شهید ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ♦️ ۱- شهید آیة الله مرتضی مطهری : آری « مردی که روزها [ می نشست ] و این اعلامیه های آتشین را می داد ، سحرها اقلا یک ساعت با خدای خودش راز و نیاز می کرد و آن چنان اشک های می ریخت که ؛ باورش مشکل است . این مرد درست نمونه علی (ع) بود! 🔸۲-شهیدآیة الله سیدمحمدباقرصدر: در میان پیروان پیامبر اکرم (ص) طی چهارده قرن که از تاریخ اسلام گذشته است،کمتر کسی را می توان پیدا کرد که تأثیر جامعی چون ( ایشان ) از خود به جای گذاشته باشد. در خمینی ذوب شوید ، همان گونه که او در اسلام ذوب گردید. ♦️۳- شهید آیة الله سید عبد الحسین دستغیب : اطاعت او ، اطاعت از امام زمان (عج) است . مخالفت با او مخالفت با امام زمان (ع) است. 🔸۴- شهید آیة الله محمدعلی صدوقی: تحولاتی که این عبد صالح خدا ، در میان امت اسلامی پدید آورد آن چنان عمیق و گسترده است که باید با صراحت اعلام نمود : هر چه داریم از این مرد شریف است و اوست که به ما حیات [ معنوی ] داد. ♦️۵- شهید آیة الله سعیدی : تا جان در بدن دارم ، از آیة الله خمینی خواهم گفت. 🔸۶- شهیدآیة الله سید اسدالله مدنی: دینم به من می گوید ، باید امروز خودت را زیر پای امام خمینی بگذاری تا یک قدم بالاتر بیاید. ♦️۷- شهید آیة الله اشرفی اصفهانی : دیگران را نمی شود با امام خمینی مقایسه کرد. در زمان غیبت ، کسی را مانند امام امت ندیده ایم. 📕 عصرامام خمینی - ص ۲۵ تا ۲۷ مؤلف : میر احمد رضا حاجتی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه‌ای از زلال قرآن 📖سوره مبارکه عنکبوت،۴۱ 💠 مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ 💠 ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﺎﻧﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﻨﻜﺒﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ [ﺑﻲﺩﻳﻮﺍﺭ، ﺑﻲﺳﻘﻒ ﻭ ﺑﻲ ﺣﻔﺎﻅ] ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻭ بی‌ترﺩﻳﺪ ﺳﺴﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ‌ﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﻨﻜﺒﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ [ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ] ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ [بتﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰﮔﺮﻓﺘﻨﺪ](٤١) •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت ✍چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.» وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.» 👌در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟! کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت 👈 جایی که غیر از من و تو کسی نباشد آهنگری آهن تفتیده و داغ را با دست از کوره بیرون می آورد و دستش نمی سوخت، علت را به اصرار از او پرسیدند، گفت: در همسایگی من زنی خوش صورت و زیبا بود که شوهری فقیر و پریشان و بی نام و نشان داشت. دلم به طرف او میل پیدا کرد و گرفتار او شدم، اما نمی دانستم چگونه عشق و علاقه ام را به او ابراز کنم. تا آن که سالی قحطی شد و اهل بلد همه گرفتار شدند و چیزی برای خوردن نداشتند ولی وضع من خوب بود، آن زن روزی نزد من آمد و گفت: ای مرد! بر من و بچه هایم رحم کن که خدا رحم کنندگان را دوست می دارد. گفتم: ممکن نیست مگر آن که کامی از تو حاصل کنم. زن گفت: حاضرم ولی بشرط آنکه مرا جایی ببری که غیر از من و تو احدی در آنجا نباشد و از این کار باخبر نشود، من قبول کردم و او را بجای خلوتی بردم، دیدم زن مثل بید در معرض باد بهار می لرزد، پرسیدم: چرا می لرزی؟ گفت: چون تو بشرطی که با من کردی وفا ننمودی و اینجا غیر از من و تو پنج نفر دیگر حاضرند؛ دو ملک موکل بر من و دو ملک موکل بر تو و خدای شاهد و آگاه بر همه چیز، ناگهان بخود آمدم و متنبه شدم، از خدا ترسیدم و آتش شهوتم را خاموش نمودم و از مال و ثروت خود او را بی نیاز کردم از آن موقع آتش در دست من اثر نمی کند. 📗 ، ج 2، ص 130 ✍ ذبیح الله محلاتی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هيچ مگو لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور .)) شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشته‏ها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: ((پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى . )) ? کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📕حکایت ملانصرالدین ملانصرالدین دو زن داشت روزی هر دو زن نزد ملا آمده و پرسیدند: «کدام یک از ما را بیشتر دوست داری؟» ملا خیلی سعی کرد که هر دو آنها را راضی نگاه داشته و باعث رنجش هیچ یک نشود. بنابراین با اصرار گفت که هر دو را به یک اندازه دوست دارد. ولی زن‌ها راضی نمی‌شدند و پرسش خود را تکرار می‌کردند. بالاخره زن جوان‌تر پرسید: «اگر ما هر دو با شما سوار قایق باشیم و قایق در رودخانه برگردد، برای نجات کدام یک از ما اقدام می‌کنی؟» ملا هر چه سعی کرد جوابی نیافت. بالاخره رو به زن قدیمی‌اش کرد و گفت: «گمان دارم شما کمی شنا کردن بلد باشید.»😄😄 ‌‎‌‌‌‎‌‌ کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📗داستان ضرب المثل ✍گهی پشت به زین ، گهی زین به پشت! رستم، پهلوان نامدار ایرانی، در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند. هم اسب با وفایش رخش، نفسی تازه کند. پس از خوردن نهار، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد. رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند. افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته. پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند. وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد. رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند. بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ » بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است. گاهی من باید سوار زین بشوم و گاهی زین سوار من. » از زمانی که فردوسی این داستان را روایت کرد و این بیت را سرود، رسم شد هر وقت کسی به سختی و مشکل دچار شود به او چنین بگویند: چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین، گهی زین به پشت کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍داستانی تکان دهنده از عاقبت فردی که توله سگی را کشت... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢اوبونتو یکی از پژوهشگران حوزه مردم شناسی که برای تحقیق به آفریقا سفرکرده بود در یکی از قبایل به تعدادی از بچه های بومی آن منطقه، یک بازی را پیشنهاد کرد. او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت: هر کسی که زودتر به آن سبد برسد، تمام آن میوه های خوشمزه را برنده خواهد شد... هنگامی که پژوهشگر فرمان دویدن داد، آن بچه ها دستان هم را گرفتند و با یکدیگر دویده و در کنار درخت، با خوشحالی به دور آن سبد میوه نشستند.... پژوهشگر که کاملا از رفتار بزرگ منشانه‌ بچه ها، هاج و واج مانده بود، علت این رفتار متفاوت را پرسید و گفت: درحالی که یک نفر از شما می‌توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود، چرا از هم سبقت نگرفتید؟! آنها گفتند: "اوبونتو" اوبونتو به این معناست که: "چگونه یکی از ما می تونه خوشحال باشه، در حالی که دیگران ناراحتند"؟! اوبونتو درفرهنگ ژوسا یعنی: من هستم چون ما هستيم!🌺 کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» 🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» 🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. 🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. 🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. 🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. 🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... 🎈خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: 🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!   واقعیت همین است . 🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ، 🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، 🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، 🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، 🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، 🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، 🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن...🤲🏻 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه... دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن.. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید.. دیدم تا خوابه بهترین موقع س بذارمش توی آکواریوم ولی الان چند ساعته بیدار نشده.. یعنی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...!! این داستان رفتار ما با بعضی از آدم های اطراف مونه... دوستشون داریم... دوستمون دارن... ولی اونارو نمیفهمیم!!!! فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم خیلی عجیبه! هرکسی میبینه هم گریه میکنه هم از ته دل شاد میشه.🌼🌼 انسانها که خودرا عقل کل دانسته /پس چرا اینقدر بی عاطفه شده ونسبت بهم بی رحمی می کنیم😞 اخیرا موجرین اجاره بهای واحد مسکونی خود را درسطح کشوربصورت نجومی بالا برده وافراد فاقد ملک را دچار مشکل کردند// پس بااین شرایط درانسانیت اینگونه .... باید شک کرد
🔅 ✍️ پاسخی برای آن‌ها که زود می‌رنجند 🔹خردمندی با مردی در راهی سفر می‌کرد. آن مرد سعی داشت تا با بی‌احترامی، توهین و واکنش‌های تند و زننده، این معلم بزرگ را بیازماید. 🔸در سه روز اول، هرگاه خردمند سخن می‌گفت آن مرد، او را ابله می‌نامید و به‌گونه‌ای گستاخانه این انسان بزرگ را مورد تمسخر قرار می‌داد. 🔹سرانجام در پایان روز سوم، آن مرد تاب نیاورد و از خردمند پرسید: با وجود اینکه در سه روز گذشته من فقط به تو بی‌احترامی کرده‌ام و تو را رنجانده‌ام، چطور می‌توانی رفتاری سرشار از عشق و مهربانی نسبت به من داشته باشی؟ 🔸هرگاه سبب آزار و اذیت تو می‌شدم در پاسخ، رفتاری سرشار از عشق دریافت کردم. چطور چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ 🔹خردمند در پاسخ سوال آن مرد، از او پرسید: اگر کسی هدیه‌ای به تو پیشنهاد کند و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق خواهد داشت؟ 💢 سوال این انسان بزرگ، نگرش جدیدی به آن مرد بخشید. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان فلسطینی: به ما می‌گویند شیعه شدید اره شیعه شدیم هرکسی بویی از شرف برده است خدا یاری کنه رو
حکایتی از شراب خریدن مولوی برای شمس تبریزی ✍می گویند روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین بلخي رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید : آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟! 🔸شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. - پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! 🔹اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد. 🔸مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. 🔹در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ”ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: ”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد! 🔸” سپس بر صورت جلاالدین بلخی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: 🔹”ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.” رقیب مولوی فریاد زد: ”این سرکه نیست بلکه شراب است.” شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. 🔸رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. 🔹این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا